روشنفكر هنگامی میتواند به مسؤولیت خویش در جامعه بپردازد كه از جایگاه و رسالت خود و نیز نسبت خویش با جامعه و حكومت آگاه باشد. میتوان دو تلقی كلی را از جایگاه روشنفكری برشمرد. نخست تلقی سیاسی و دوم تلقی فرهنگی. بایستی در تفاوتهای این دو جایگاه یكبهیك تأمل كنیم تا دریابیم روشنفكر در جامعهی پیرامون خود چه موقعیتی دارد. وظیفهی او چیست و مخاطب او كیست. پس از آن است كه میتوان دربارهی راههای برقراری ارتباط میان روشنفكران و تودهی مردم سخن گفت.
1- روشنفكری كه از شأن خود تلقی سیاسی دارد علت تمامی مشكلات جامعه را نظام سیاسی حاكم بر آن میداند. بنابراین مهمترین وظیفه خود را نیز مقابله با نظام سیاسی قلمداد میكند. ریشهی این بینش از آنجا برمیخیزد كه معتقد باشیم تغییر و تحول در ساختار یك نظام سیاسی موجب برطرف شدن بیشتر مشكلات جامعه خواهد شد. اما در مقابل، روشنفكری كه از جایگاه خود برداشتی فرهنگی دارد علت ریشهای مشكلات یك جامعه را فرهنگ آن جامعه میداند. اگر جهل و خطایی در نظام سیاسی وجود دارد این نتیجهی مؤلفههای فاسد فرهنگ عامه است. پس آنچه میباید به انجامش اهتمام ورزید پالوده كردن و پاكیزه ساختن فرهنگ عموم از آلودگیها و پلشتیهاست. این جهتگیری، توجیهگر سازش و سكوت در برابر مفاسد نظام سیاسی نیست اما این پلیدیها نه علت بلكه محصول فساد فرهنگ جامعهاند.
2- روشنفكری كه از شأن خود تلقی سیاسی دارد ناخودآگاه خود را ناقد نظام سیاسی میداند و در قبال مردم برای خود جایگاه سخنگویی قائل است. اما در تلقی فرهنگی، روشنفكر، ناقد مردم است. او به مردم نشان میدهد اگر مشكلی هست نه در بیرون وجود آنان بلكه در درون تكتك خود آنهاست. اگر این جایگاه را برای روشنفكر قائل شویم دیگر او ناچار نیست یا تملق نظام سیاسی را بگوید یا چاپلوسی مردم را. میتوان و باید مجیز هیچیك را نگفت. میتوان و باید داور و ناقد هر دو بود. ناگفته پیداست روشنفكر، خود نیز یكی از همین مردم است. بنابراین باید همواره احتمال خطای خود را نیز در نظر داشته باشد و مشتاق باشد تا دیگران او را نقد كنند و خطایش را به او گوشزد نمایند.
3- كسی كه از روشنفكری تلقی سیاسی دارد آمادگی تمام دارد تا در دام "عوامزدگی" یا "عوامفریبی" گرفتار شود. عوامزدگی بدان معناست كه عقاید مردم را هر آنچه كه هست، صحیح و درست بدانیم و از كنار نقاط تاریك آن به نرمی عبور كنیم. عوامفریبی نیز به معنای این است كه روشنفكر در همهی گفتار و كنشهای خود خوشایند و بدآیند مردم را پاس دارد و هدفش را خوشایند آنان قرار دهد. اما در تلقی فرهنگی وظیفهی روشنفكر جز اینهاست. روشنفكر وظیفه دارد عقاید مردم را واكاوی و موشكافی كند. نیك و بد و درست و نادرست و حق و باطل را از میان آن بیرون بكشد و در این راه اهل آسانگیری نباشد. از آن گذشته آنچه روشنفكر باید ملاك عمل خویش قرار دهد نه خوشایند و بدآیند مردم كه رعایت مصالح و مفاسد آنان است. هدف روشنفكر باید نزدیك ساختن مردم به مصلحتشان و دور كردن آنها از مفاسدشان باشد. ناگفته پیداست مصلحت مردم جز با بیان دلیل و برهان و تجربه پذیرفتنی نیست. نمیتوان به قبای ایدئولوژیهای گوناگون و عقاید و آرای افراد آویزان شد و از دل آموزههای آنها، مصلحت مردم را بیرون كشید.
4- روشنفكری كه از جایگاه خود تلقی سیاسی دارد، چون خود را سخنگوی ملت و منتقد نظام سیاسی میداند از واژهها و كلماتی استفاده میكنند كه برای قدرتمندان و سیاستمداران قابل فهم باشد. او دیگر در بند این نیست كه مردمان نیز حرفهای او را فهم كنند زیر آنان را "مخاطب" خود نمیداند. اما در تلقی فرهنگی، مخاطبان اصلی روشنفكر، مردماند پس روشنفكر به جای استفاده از واژگان فضلفروشانه و دشوار و آكادمیك از زبانی روشن و ساده و شفاف برای بیان مقصود خود استفاده میكند. پوشیده نیست این جهتگیری ریشه در رسالتی دارد كه روشنفكر برای خویش قائل است. وقتی روشنفكر، وظیفه و رسالت خود را اصلاح و تحول وضعیت فرهنگی جامعه بداند طبیعیست كه زبانی را بكار میگیرد كه بتواند با بیماران خود ارتباط برقرار كند و درد و چاره را به آنان بفهماند. این رویكرد نیز حاصل این پیشفرض است كه علت هر تغییر و دگرگونی اجتماعی، نه تغییر نظام سیاسی كه اصلاح وضع فرهنگی جامعه است.
5- كسی كه برای روشنفكری، تلقی سیاسی قائل است آسانگیر و شتابزده است. آسانگیر است چون میپندارد اصلاح وضع جامعه تنها با صرف وقت و انرژی برای تغییر نظام سیاسی ممكن است. شتابزده است چون فكر میكند انجام این كار تنها در فاصلهی چند سال ممكن میشود. اما در تلقی فرهنگی، روشنفكر معتقد است اگر فرهنگ مردم بر همان سیرت باشد كه تا كنون بوده، برآمدن و فروافتادن حكومتها هیچ تأثیری در دگرگونی و تحول و بهبود وضع جامعه نخواهد داشت. از دیگر سو اصلاح و تحول فرهنگی، فرایندی بینهایت كند و طولانی و دشوار است بنابراین كاری نیست كه عجولان از پس آن برآیند.
6- روشنفكری كه خود را دارای شأنی سیاسی میداند همّ و غمش، پیروزی و شكست است. در واقع او رویكردی "مصلحتاندیشانه" دارد اما در مقابل، در تلقی فرهنگی، اهتمام و كوشش روشنفكر بیشتر بر واكاوی و شناخت حق از باطل، متمركز است نه دستیابی به پیروزی یا شكست. از این نظر، رویكرد او بیشتر "حقیقتطلبانه" است. در این تلقی روشنفكر در صدد نیست كه به هر قیمت هویت مردم را حفظ كند و فقط حقوق اجتماعی پایمال شدهی آنها را از نظام سیاسی مطالبه كند بلكه بر آن است تا این هویت را نیز به ترازوی نقد بركشد و اجزاء و مؤلفههای ناسازگار با حقیقت را نفی و طرد كند.
هوگوفُن هوفمانستال (Hugo von Hofmannsthal)، شاعر و نمایشنامهنویس اتریشی گفته است: «فلسفه باید داور و ناقد عصر خود باشد؛ و اگر به نماینده و سخنگوی روح زمانه بدل شود اوضاع رو به وخامت خواهد نهاد.» میتوان با استفاده از شیوهی او گفت: "روشنفكر باید داور و ناقد فرهنگ مردم خود باشد؛ و اگر به نماینده و سخنگوی این فرهنگ بدل شود اوضاع رو به وخامت خواهد نهاد."
پینوشت:
نوشتار فوق خلاصهشدهی سرمقالهی مجلهی ناقد(شمارهی چهارم، شهریور و آبان 1383) است كه با عنوان "روشنفكری: نمایندگی فرهنگی یا داوری فرهنگی" توسط دكتر ملكیان قلمی شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!