پاسخ دكتر ملكیان به پرسشی دربارهی "تجدد ایرانی" به پایان رسید در حالیكه ذهن حاضران همچنان درگیر پاسخهای او بود. دوست دیگری به قضایای انتخابات ریاستجمهوری اخیر اشاره كرد. او پرسید چرا با اینكه اجماعی نادر میان نخبگان و روشنفكران در حمایت از یك نامزد پدید آمد باز هم شاهد شكست او بودیم؟ آیا همچنان فاصلهی عمیق میان روشنفكران و تودهی مردم وجود دارد؟ اگر اینچنین است راه پر كردن این شكاف چیست؟ در كل نظرتان راجع به رابطهی روشنفكر و مردم چیست؟
ملكیان با لبخندی كه نشان از بیعلاقگی او به موضوعات روزمرهی سیاسی بود اندكی به فكر فرو رفت و پاسخ دادن را آغاز كرد:
من فكر میكنم چهار مشكل اصلی گریبانگیر روشنفكران ایران است. مشكل اول فقدان "همدلی" است. همدلی از همفكری مهمتر است اما متاسفانه وجود ندارد. لازمهی نقد و نقادی گفتگوی دو طرف است. لازمهی گفتگو نیز آمادگی دستكم یكی از دو طرف برای كوتاهآمدن از نظر خویش است. البته ممكن است دو نفر نیز، هر یك به اندازهای، از عقیدهی خود دست بردارند اما در هر حال حداقل یكی از دو طرف ناچار به پذیرش نقد و دست شستن از اعتقاد خود خواهد بود. حال چند نفر از روشنفكران ما حاضرند در فضایی تعریف شده با این مؤلفه، تن به گفتگو دهند؟ در واقع همدلی پیشنیاز نشستن پشت میز گفتگو و مباحثه بر سر یك موضوع مشخص است. ربطی هم به همفكری ندارد بلكه به آمادگی دو طرف برای شنیدن نقاط ضعف نظریهی خود برمیگردد اما چنین فضایی امروزه وجود ندارد. طبیعی هم هست. وقتی منتقد را دشمن خود بدانیم و او را به خصومتورزی متهم كنیم دیگر مجال و میدانی برای گفتگو باقی نمیماند. علت اصلی چنین وضعی "عقیده پرستی" روشنفكران است. برخی روشنفكران ما، اعتقادات خود را جزو داشتههای خود میدانند، آن را جزیی از هویت خویش میشمارند بنابراین امكان بحث و نقادی بر سر این اعتقادات را از دست میدهند زیرا با نفی آن نظر یا اعتقاد، هویت و شخصیت آن فرد (به خیال خودش) نابود میشود.
دومین مشكل، بلای نفت است. در تمامی كشورهای نفتخیز، دولتها با جیب پُر از پول خود قادر هستند تمامی نقاط ضعف و اشكالهای ساختار خود را بپوشانند. در چنین كشورهایی هر چقدر هم كه روشنفكر فریاد بزند و انتقاد كند اثری در تودهی مردم ندارد چون آنان اثرات نابهنجاریها و ناكارایی و نارسایی سیستم را به عینه لمس نمیكنند. تمامی چالهها و سوراخها به مدد پول بادآوردهی نفت پر میشود. در واقع در این سیستمها عملاً روشنفكر از جایگاه خود دور خواهد شد. هم قادر به برقراری ارتباط با تودهی مردم و قبولاندن خطاهای ساختار سیاسی نیست و هم محتاج نبودن دولت به مالیات و پول ملت، او را از خدماتدهی به ملت بینیاز میكند.
سومین مشكل زبان تخصصی روشنفكران است. اگر چند پزشك در بالای بستر بیمار به زبان تخصصی گفتگو كنند اشكالی پیش نخواهد آمد چون حاصل این گفتگو، تجویز داروییست كه به بهبود بیمار كمك میكند. اما در مورد معضلات اجتماعی دقیقاً وضع برعكس است. چون اصولاً همین گفتگوها راه درمان بیماری جامعه است. رنج و درد جامعه وقتی فروكاسته میشود كه نتایج پژوهشها به آستانهی آگاهی مردم رسانده شود. پس نمیتوان به زبانی پیچیده و دشوار سخن گفت و مقاله نوشت اما انتظار داشت مردمان عادی آنها را بشنوند و بخوانند و به كار گیرند. خود شما كه جزو نخبگان و اهل فكر این جامعه هستید آیا قادرید تمامی مطالب كتب روشنفكران ایرانی را بخوانید و هضم كنید؟ حال چه انتظاری از پدر و مادر یا حتی همسالان خود دارید؟
ملكیان پیرامون زبان تخصصی روشنفكران مثلی را نقل كرد:
«روزی عالِمی از كنار مردی كه پشتهی هیزمی بر الاغ خود نهاده بود عبور میكرد. مرد عالم رو به او كرد و پرسید: این بار حُطَب را كه بر ظَهر این حمار نهادهای به چند دینار ابتیاع كردی؟ مرد نگاهی به او انداخت و گفت: جناب! باز هم از این دعاها در حق ما بكنید!» حكایت زبان برخی روشنفكران ما و تودهی مردم هم همین است.
البته این پیچیدهگویی نتیجهی دو مشكل دیگر است. نخست نتیجهی كمسوادی و ضعف فكری گوینده یا نویسنده است. دشوارنویسی و قلمبهگویی باعث میشود خواننده پس از آنكه از درك درونمایهی مطلب یا مقاله یا كتاب درمانده شد، "خود" را ناتوان از درك مقصود نویسنده بپندارد. این احتمال در ذهن او جرقه نخواهد زد كه ممكن است كمسوادی یا ضعف فكری نویسنده او را وادار به پیچیدهنویسی و كاربرد جملات مبهم كرده باشد. دلیل دوم چندمنظوره بودن و دوپهلوگویی تعمدی است. بدین ترتیب نویسنده میتواند در میان هر جماعتی خود را همرنگ آنان و دشمن مخالفانشان جا بزند و البته از زاویهای دیگر خود را از تعرض برخی نهادها نیز محافظت كند.
چهارمین مشكل جامعهی ایرانیست. روشنفكران ما با جامعهای متدین روبرو هستند. متدین نه به معنای معتقد به اسلامی سیاسی كه از درون آن حكومت دینی و ولایت فقیه بیرون میآید، اسلامی كه چندین دهه است تبلیغ میشود، بلكه معتقد به منظومهای از آموزههایی دینی كه با تار و پود این مردم عجین شدهاند. بازگویی هر گوشهای از حقیقت، موجب از دست رفتن بخشی از اعتقادات دیرینهی این مردم خواهد شد. پس طبیعی است كه چندان نمیتوان در این سد سكندر رخنه كرد و نباید انتظار داشت این سخنان با استقبال مردمان عادی روبرو شود.
او در پایان به "تأخیر فرهنگی" در ایران اشاره كرد:
در جامعهی ایرانی پنج درصد از مردم بسیار میفهمند. پنج درصد از مردم هم بسیار نمیفهمند! باقی هم میان این دو طیف قرار دارند. همین امر موجب یك فاصله و شكاف عمیق میان نخبگان و عموم جامعه شده است كه میتوان آن را به "تأخیر فرهنگی" تعبیر كرد. نخبگان ما دغدغههایی دارند كه آنان ندارند. از چیزهایی سخن میگویند كه جذابیتی برای آنان ندارد. اصلاً این دو گروه گفتمان و حرف مشتركی ندارند و قادر به فهم سخن یكدیگر نیستند. همین است كه امروز چنین بین این دو گروه فاصله افتاده كه میوهی آن وضعیت امروز جامعهی ایران است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!