اكبر گنجی نازنین!
ندای دردمندانهی همسر فداكارت دلم را به درد آورد. این روزها او قاصد امید ماست. سفیری است كه چشمان منتظرمان را به گفتههایش میدوزیم و آنگاه كه تداوم طنین نفسهای به شماره افتادهات را از لابلای كلمات «معصومه» میشنویم نفسی به آسودگی میكشیم. نیك میدانم در كنج زندانی كه در بیمارستان برایت ساختهاند رساندن نوشتهها و نالههای ما به تو به معجزه میماند اما چه باك. من نیز دست به قلم میبرم تا چون همهی آنانكه این روزها از سویدای قلب، دلنگران جان تو هستند، به دعوت همسرت پاسخ مثبت دهم و از تو خواهش كنم به اعتصابت پایان دهی.
اكبر گنجی نازنین!
تو در میان تمامی نویسندگان ایران تنها و تنها یك همانند داری و او «سعیدی سیرجانی» است. بگذار با صراحت بگویم كه هر قلمی كه تو را با كسی مقایسه كرده به خطا رفته است. سعیدی سیرجانی با نثری دلنشین و طنزی گزنده و اندیشهای بلند قلم در دست گرفت و به پراكندن عطر افكار و نگاشتههایش پرداخت. باران انتقاد و طعنه را بر فرق خرقهپوشان سالوسپیشه فرود آورد. او دلبستهی ادبیات و فرهنگ بود اما آنگاه كه "چرخ گردون به شعبده گشتی زد" و زیر جهان زبر شد و این دگرگونی انقلاب نام گرفت آرام آرام پای در میدان پرمخاطرهی سیاست نهاد. سعیدی سیرجانی كسی نبود كه انتقادی كند و نامی از خود نبرد. پای هر نامه و مقالهای را كه بر مسندنشینی خُرده گرفته بود امضا میكرد و در بیان این بیپروایی هیچ ابایی نداشت.
اكبر گنجی نازنین!
سعیدی سیرجانی در آخرین روزهای پیش از دستگیری، نالان و خسته از نامهنگاریها به مسؤولان مختلف و گلایه از عدم صدور مجوز انتشار كتابهای در انبار ماندهاش، با نوشتن چند نامه كه اطمینان دارم آنها را دیدهای، تیر خلاص را بسوی خود شلیك كرد. نامههای او از جنس اعتصاب غذای تو بود. پایان روشن نگارش آن نامهها گرفتن جان سعیدی بود همچنان كه پایان اعتصاب غذای تو جز این نیست. تو بختیار بودهای كه در روزگاری قلم میزنی كه به مدد انبوه رسانههای مستقل و تبدیل این كرهی خاكی به دهكدهای كوچك، خبری در فاصلهی چند ثانیه به آنسوی آبها میرسد. همین است كه امروز "كمتیهی بینالمللی دفاع از اكبر گنجی" تشكیل شده و ملتهای دیگر و افكار عمومی سرزمینها دور و نزدیك را مخاطب قرار میدهد تا پیام اعتصاب تو را به گوش آنها برساند و حاصلش نامهی دبیر كل سازمان ملل است. اما سیرجانی در زمانهای میزیست كه تنها یاران هم قبیلهاش، همانان كه چون او اهل قلم زدن بودند خبر دستگیری و قتلش را شنیدند و البته این نه از سر لطف قاتلان كه از سر هشدار به آنان بود تا مبادا به راهی روند كه به سرنوشت سیرجانی دچار شوند.
اكبر گنجی نازنین!
سعیدی سیرجانی با نامههای بیپروای خود، شهامت و شجاعت را شرمندهی خود ساخت اما حاصل این همه شور و شیدایی چه شد؟ مگر نه آنكه سیرجانی اگر امروز در میان ما بود هزاران تشنهی عرصهی اندیشه، از چشمهساز تفكر و قلمش سیراب میشدند؟ مگر نه آنكه هنوز چشم به راه كتاب در نیمه راه ماندهاش، "شهسوار عرصهی آزادگی" ماندهایم. شاید این هم نكتهی نغزی باشد كه تو نیز با یادداشتهای دنبالهداری كه زیر نام "خون به خون شستن محال آمد، محال" نوشتی، گوشهای ناگفته و زاویهای نادیده از قیام عاشورا را به تصویر كشیدی. دور نیست كه سعیدی سیرجانی هم در جوهر كلام و جانمایهی اندیشهی خود با تو همآوا بوده باشد.
اكبر گنجی نازنین!
با شعاری كه مطرح ساختهای حتی اگر اعتصاب را بشكنی، خود نخواهی شكست. هر سخنی كه خلاف این شعار مطرح سازی از سوی مخاطبانت، بیاعتبار شمرده خواهد شد. ناگفته پیداست منتقدی كه در بدترین شرایط چنین خط قرمزی برای خود ترسیم كرده باشد نمیتواند در بیرون از بند و زنجیر، سخنان عافیتجویانهی متناقضی بر زبان آورد مگر آنكه زیر فشار و تهدید قرار گرفته باشد. پس اعتصاب غذای تو چیزی از اهمیت آنچه بر تارك شعارهایت نشاندی فرو نخواهد كاست.
اكبر گنجی نازنین!
از تو دردمندانه میخواهم به راه سیرجانی مرو! حدیث دل را پیش از این در "دردنامهای به سعیدی سیرجانی" نوشتهام. گنجی عزیز دردمندانه میخواهم زنده بمانی و اندیشههایت را با ما در میان بگذاری تا بتوانیم با تو گفتگو كنیم و از یكدیگر بیاموزیم. زندگی با مرگ آمدنی نیست. بگذار برای یكبار كه هم شده، از راهی جز خون و خشونت و مرگ، به چشمهساز زندگی و حقوق انسانی برسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!