اما در سرودن منظومهی لیلی و مجنون، بیش از میل دل شاعر، اطاعت فرمان شاهانه منظور است كه شروان شاه "اخستان بن منوچهر" قاصدی نزدش فرستاده است با این فرمان كه: در پی داستان خسرو و شیرین، اكنون «لیلی مجنون ببایدت گفت». شاعر با اكراه تن بدین كار میدهد اما به بركت طبع توانا موفق میشود داستانی ملال انگیز را بر صدر غمنامههای ادب فارسی بنشاند.
هر دو داستان شرح دلدادگی است و جفای فلكی كه با دلدادگان دایم به كین است اما تفاوتهای این دو داستان یكی و دو تا نیست و مهمترین آنها سرزمینی است كه این دو داستان در آن اتفاق میافتد. "لیلی و مجنون" متعلق به جامعهی سنتی عربستان و فرهنگ منحط آن هستند حال آنكه "شیرین" قرار است به زودی پادشاه ارمنستان شود و زمام امور مردم كشورش را در دست گیرد و خسرو، كوتاهزمانی با تكیه زدن بر تخت پادشاهی ایران فاصله دارد.
عشق لیلی و مجنون از علاقهی معصومانهی دو كودك مكتبی سرچشمه میگیرد، تعلق خاطری دور از تمنّیات جنسی كه هر دو در یك مكتبخانهاند و ظاهراً در مراحل خردسالی. اما كار همدرسی به همدلی میكشد و نخستین لبخند محبت لیلی و مجنونِ اندكسال در فضای محدود مكتبخانه، نه از چشم تیزبین ملای تركه به دست پوشیده میماند و نه از نظر كنجكاو بچههای همدرس و هممكتبی.
وضع آشنایی خسرو و شیرین بخلاف این است. خسرو جوان بالغ مغروری است در آستانهی تصدی مقام پرمشغلهی سلطنت و شیرین دختر تربیت شدهی طنازی است آشنا به رموز دلبری و باخبر از موقعیت اجتماعی و شرایط سنی خویش. دختر جوان اهل شكار و ورزش و گردش است نه زندانی حرمسرا و در یكی از همین گردشها چشمش به تصویر دلربای پرویز میافتد. تصویری كه محصول انگشتان قلمزن و استعداد بینظیر شاپور صورتگر است. جاذبهی تمثال او را به توقف و تأمل میكشاند و سرانجام با شنیدن توصیف پرویز از زبان چرب و نرم درباری كاركُشتهای چون شاپور ، میل خاطرش به دیدن صاحب تصویر میكشد.
لیلی پروردهی جامعهای است كه دلبستگی و تعلق خاطر را مقدمهی انحراف میپندارد كه نتیجهاش سقوطی حتمی است در دركات وحشتانگیز فحشا؛ و به دلالت همین اعتقاد همه قدرت قبیله مصروف این است كه آتش و پنبه را از یكدیگر جدا نگه دارند تا با تمهید مقدمات گناه، آدمیزاده در خسران ابدی نیفتند. اما در دیار شیرین منعی بر مصاحبت و معاشرت مرد و زن نیست. پسران و دختران با هم مینشینند و با هم به گردش میروند و با هم در جشنها و مهمانیها شركت میكنند و عجبا كه در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران پاسدار عفاف ایشان است كه بجای ترس از پدر و بیم بدگویان محتسبی در درون خود دارند و حرمتی برای خویشتن قائلند.
قیم و سرپرست شیرین زنی است از جنس خودش، آشنا با عوالم دلدادگی و حالات عاطفی دختران جوان، و به حكم همین آشنایی است كه با شنیدن خبر فرار شیرین برای دیدار یار نادیده متأثر میشود اما لشكریان به فرمان ایستاده را از هر تعقیبی باز میدارد؛ و روزی كه دختر فراری به دیار خود باز میگردد، انبان شماتت نمیگشاید و انبوه ملامت بر فرقش نمیبارد. با گذشت بزرگوارانهی آدمیزادهای كه از عواطف تند جوانی باخبر است به استقبالش میرود، بیهیچ خطاب و عتابی كه میداند دخترك دلباخته است و حركت نامعقولش كار دل است. اما وضع لیلی چنین نیست كه محكوم محیط حرمسرائی تازیان است و جرایمش بسیار: یكی اینكه زن به دنیا آمده و چون زن است از هر اختیار و انتخابی محروم است. گناه دیگرش زیبائی است و زندگی در محیطی كه بجای تربیت مردان به محكومیت زنان متوسل میشوند. در نظام استبدادی قبیله، مرگ و زندگی او در قبضهی استبداد مردی است به نام پدر؛ پدر لیلی نه از عوالم دلدادگی باخبر است و نه به خواستهی دختر وقعی مینهد. مرد مقتدری است كه چون از تعلق خاطر قیس (مجنون آینده) و دخترش باخبر میشود دخترك بیگناه را از مكتب بازمیگیرد و در حصار خانه زندانی میكند و زندانبانش زن فلكزدهی چشم بر حكم و گوش بر فرمانی است كه او را زاییده است.
در دیار لیلی حكومت مطلق با خشونت است و مردانگی به قبضهی شمشیر بسته است. حتی به مراسم لطیفی چون خواستگاری هم با طبل جنگ و تیر خدنگ میروند. اغلب سوگلیهای حرمسرای امیران و شاهان، دختران پدركشتهی به اسارت رفتهاند كه بحكم سنتی مقبول همگان، حریفی كه در جنگ كشته شود همهی مایملكش از آن قاتل است، از اسب و گاو و كاخ و سرای گرفته تا غلام و كنیز و زن و دخترش كه همه مملوكنند و در مقولهی ارزشها یكسان. اما در فضای داستان خسرو و شیرین ارزشها بكلی متفاوت است. مردان این دیار برای رسیدن به زن دلبندشان هرگز به زور شمشیر و انبوه لشكر متوسل نمیشوند، چه یقین دارند این حربه بی اثر است.
عشق هر دو زن در زندگی مردانشان تحول میآفریند. لیلی بیتجربهی اندكسال را چون از مكتب بازمیگیرند، قیس از دیدار یار بازمانده، سر به شوریدگی مینهد و كار بیقراریش به جنون میكشد و مجنون میشود. اما عشق شیرین مایهبخش ترقیات آیندهی خسرو است كه دختر خویشتندار مآلاندیش، با ملایمت این واقعیت را به جوان محبوب خود در میان مینهد كه: رعایت تعادل شرط عقل است و آدمیزاده را منحصراً برای عیاشی نساختهاند و جهان نیمی از بهر شادكامی است و دیگر نیمهاش باید صرف كار و نام گردد و با چنین نصیحتی چنان تكانی به شهزادهی تاج و تخت از كف داده میدهد كه از مجلس بزم پا در ركاب اسب آورد و به نیت بازپس گرفتن مُلكت موروثی راهی دیار روم شود.
لیلی بیهیچ تلاشی جنون مجنون و زندگی تلخ خویش را (كه به اجبار پدر همسر مردی به نام ابنسلام شده و از وصال مجنون بازمانده) سرنوشت قطعی میداند و چارهی كار را منحصر به مخفیانه نالیدن و راز دل در پستوی خانه با دیوار روبرو گفتن. در مقابل او شیرین دخترك مغرور لجبازی است كه جسورانه پنجه در پنجهی سرنوشت میاندازد و در نبرد با شاهنشاه قدرتمند بلهوسی چون پرویز همه استعدادها و امكانات خود را بكار میگیرد و رقیبان سرسخت را از صحنه میراند و از موجود هوسبازی چون خسرو -با دل هر جائی و هرزهگردش- انسان وفادار والائی میسازد كه همهی وجودش وقف آسایش همسر شده است.
در دیار لیلی اثری از مدارا و مردمی نیست، همه خشونت است و عقدهگشایی و حقارتپیشگی و تسلیم تقدیر شدن. اما فضای داستان خسرو و شیرین لبریز از اتكای به نفس است و غروری برخاسته از خودشناسیها و این خصوصیت در رفتار یكایك قهرمانان داستان جلوهها دارد.
آنچه گفته آمد هنرنمایی قلم نویسندهی در خاك خفتهای است كه گناه عقوبتی كه بر سرش آمد روشناندیشی بود و فاشگویی. سعیدی سیرجانی در كتاب «سیمای دو زن» به مقایسه دو داستان "خسرو و شیرین" و "لیلی و مجنون" میپردازد و یك به یك ویژگیهای قهرمانان و بازیگران و محیط بالندگی این دو را در برابر هم قرار میدهد و این تنها مقدمه كتاب اوست. پس از آن به سراغ گزیدههای ابیات هر دو داستان میرود و بیآنكه لطف و ظرافت شعر را با تشریح و معنیهای طولانی زائل كند با اشاره به نكاتی ذهن خواننده را در فهم منظور شاعر یاری میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!