جناب پیام یزدانجو در مقالهی خود به نكتهی ظریفی اشاره كرده است. جان كلام ایشان را میتوان در فرض و حكمی كه برای تحلیل نتایج انتخابات ریاست جمهوری نهم ارائه میشود خلاصه كرد: «نباید صرفاً نتایج انتخابات را بیتوجه به روند انجام آن، مبنای تحلیل وضعیت جامعه قرار دهیم.» با اینكه با نتیجهی نهایی این مقاله همنظرم كه مردم به نمایندهی "تغییر" رأی دادند اما گزارههایی كه پس از این مقدمه آمده است جای تأمل دارد كه به صورت گذرا بدانها اشاره میكنم:
الف) نویسنده ضمن رد "شگفتی" نتایج انتخابات میپرسد: «در فاصلهی یك هفته 12 میلیون به تعداد فقرای ایران افزوده شد؟» پاسخ این پرسش البته منفی است اما این به معنای درستی نظر نویسنده نیست زیرا رأی جامعهی تهیدست در دور نخست انتخابات به طور مشخص میان دو كاندیدا (احمدینژاد و كروبی) شكسته شد. طبیعی بود در دور دوم انتخابات، آرای طرفداران كروبی (رای عوام و تهیدستان و حتی بخشی از آرای قومیتی او) به سود احمدینژاد به صندوق ریخته شود زیرا مواضع احمدینژاد و كروبی نسبت به دغدغههای طبقه فرودست و فقیر از یك جنس بود. از آنجا كه رأی عمدهی كروبی در مناطق روستایی و محروم بوده است نمیتوان وزن رأی قومیتی او را چندان زیاد دانست.
ب) گزاره دوم نیز عمده آرای مردم را نه در اثبات حریف كه در نفی رقیب میخواند و دور اول را انتخابی "ایجابی" و دور دوم را "سلبی" معرفی میكند. این گزاره نیز صحیح نیست. با احتساب آرای كروبی و احمدینژاد در دور اول كه در دور دوم با تقریبی خوب، یكسره به نام احمدینژاد به صندوق ریخته شده است حتی بدون در نظر گرفتن آرای لاریجانی (كه عمدهی آن در دور دوم به نام احمدینژاد نوشته شد و جنبهی ایجابی داشت) و بخشی از رأی قالیباف (كه از سر مواضع فكری جریان متبوع قالیباف به نام احمدینژاد ثبت شد)، باز هم همان مجموع آرای كروبی و احمدینژاد در دور نخست از كل آرای هاشمی بیشتر است. بنابراین نه انتخابات در دور دوم ماهیتی كاملاً سلبی داشت و نه عمده رأی مردم در نفی رقیب بود.
پ) با اینكه با جانمایهی این بند موافقم كه «هر كاندیدایی كه به همراه هاشمی به دور دوم میرفت پیروز بود» و «اندكی تغییر در آرای دور اول ممكن بود ماهیت تحلیل امروز ما را كاملاً دگرگون كند» اما نمیتوانم "فشار فقر" را در عمدهی رأی احمدینژاد در دور دوم نادیده بگیرم. نكتهی قابل توجه، وعدههای هاشمی برای ایجاد رفاه اقتصادی نیست بلكه ناباوری مردم نسبت به وعدههای اوست. هاشمی نماینده وضع موجود بود پس طبیعی است رقیب او نمایندهی تحول و تغییر شناخته شود.
نویسنده در ادامه به شرایط انتخاب خاتمی در سالهای 76 و 80 میپردازد كه در این مورد نیز میتوان گزارههای مطرح شده را به نقد كشید:
الف) خاتمی در سال 76 همچون احمدینژاد در دور دوم نمایندهی تحول شناخته میشد. بخش بزرگی از آرای او نیز در نفی رقیب به صندوق ریخته شد بنابراین نمیتوان برنامهی اقتصادی ارائه نشدهی او را دلیلی بر بیتوجهی مردم به معیشت دانست همانطور كه نمیتوان آن رأی را به حساب دموكراسیخواهی و آزادیطلبی رأیدهندگان گذاشت.
ب) مردم در چهار سال نخست ریاستجمهوری خاتمی در حالی شوراها و مجلس را نیز پس از كرسی ریاستجمهوری به اصلاحطلبان سپردند كه قیمت نفت به كمتر از 10 دلار رسیده بود و سررسید بدهیهای خارجی دولت پیشین، نفس اقتصادی دولت را به شماره انداخته بود. اما فراموش نكنیم چهار سال نخست عرصهی بزرگترین چالشهای سیاسی جامعهی ایرانی بود. سایه منازعات سیاسی (قتلهای زنجیرهای، كوی دانشگاه، ترور حجاریان و ...) در تمامی این سالها بر جامعه گسترده بود. تا مقطع سال 80 نیز خاتمی به "نماد ناكارامدی" تبدیل نشده بود و بجای "نمیتواند"، "نمیگذارند" بر زبان مردم جاری بود. بنابراین رأی به او رأیی ایجابی و از سر آگاهی بود. اما پس از آن با فروكش كردن التهابهای سیاسی و دلزدگی و یأس مردم از خاتمی و دولت دوم او، كم كم مسائل معیشیتی به اولویت اول مردم تبدیل شد. فراموش نكنیم در مقطع پس از سال 80 سیل فارغالتحصیلان جویای كار از دانشگاهها خارج شد. این دانشآموختگان همان پالس جمعیتی بزرگی هستند كه در سالهای نخست انقلاب از سر بیتدبیری مسؤولان در ترویج تعدد فرزندان، به جامعهی ایرانی تحمیل شد. بحران بیكاری و سرخوردگی خود به بحران فقر و اقتصاد خانوادهها اضافه شد.
نكات زیر را نیز نباید در این تحلیل نادیده گرفت:
اول: دو جریان عمده كه در سطوح فوقانی قدرت پشت سر دو نامزد (قالیباف و احمدینژاد) به رقابت میپرداختند كه فرجام كار پیروزی حامیان احمدینژاد تنها چند روز پیش از برگزاری دور نخست بود كه موجب چرخش موضع سران نظام گردید.
دوم: سازماندهی تشكیلاتی برای جمعآوری رأی به نفع احمدینژاد. بدیهی است تلاش برای جلب رأی به نفع او با رأیسازی برای او تفاوت ماهوی دارد. قانع ساختن طبقات محروم و فرودست و كماطلاع جامعه برای رأی به احمدینژاد را نمیتوان تقلب نامید. این اقدام تخلف تشكیلاتی است نه تقلب. بحث تقلب (سوای درستی یا نادرستی آن) عموماً با چنین مفهومی بیان میشود و تركیبی آشفته و ناهمگون میسازد. هر دو این عوامل نقش اصلی را در "شگفتیآفرینی" نتایج انتخابات و باطل شدن حاصل نظرسنجیها ایفا كرد.
سوم: اصلاحطلبان شاید تبعیضی در حق طبقات فرودست روا نداشته باشند اما آنان به نمایندگان "حرف به جای عمل" تبدیل شدند. بحران ناكارامدی و بنبستهای فراوان پیش رو حتی در سادهترین مسائل، بسیاری را از آنان ناامید كرد.
چهارم: نقش طرفداران تحریم فعال كه پیش از این در صحنه اثرگذار بودهاند و جمعیت بیتفاوت نسبت به انتخابات كه در این دوره كمتر انگیزهای برای رأی دادن پیدا كردند (نه كسانی كه هرگز رأی نمیدهند) در گزارهها نادیده گرفته شده است.
پنجم: آیا میتوان این فرض را كه اگر خاتمی در این انتخابات، نامزد میشد ممكن بود در دور اول برنده شود واقعی دانست در حالی كه یكی از دلایل شكست معین، دقیقاً به عملكرد خاتمی و دولت او و مقایسه معین و خاتمی بازمیگردد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!