میتوان پیش از پرداختن به نتایج انتخابات ریاستجمهوری، یك گام به عقب گذاشت و تابلوی انتخابات را در كادری دیگر دید. از درون این كادر، روند انتخابات ریاستجمهوری در بوتهی نقد مینشیند. برای صاحب این قلم امكان پرداختن به این موضوع نیست بنابراین به تحلیل رأی شگفتیآفرین سوم تیر میپردازم. سوم تیری كه بازآفرینی دوم خرداد اما در صورتی دیگر بود.
1- رأی انبوه مردم در دوم خرداد، حاصل مخالفت مردم با تحمیل یك نامزد انتخاباتی بود. بخش دیگری از مردم نیز به "صورت زیبا و كلام شیوای" خاتمی رأی دادند و گروهی دیگر نیز شیفتهی "سید و روحانی خوشسیما" شدند. مجموع این آرا به خطا، به حساب دموكراسیخواهی و آزادیطلبی اكثریت ملت تفسیر شد. ملتی كه در آن مقطع با صفاتی چون "فهیم و آگاه" مورد ستایش قرار میگرفت. اما آیا تمامی رأی مردم در دوم خرداد در قالب این توصیفها میگنجد؟ صد البته خیر! دوم خرداد به عنوان یك نقطهعطف در تاریخ تحولات طبقهی متوسط بود. در واقع طبقهی متوسط در آن روز بر تردیدهای خویش فائق آمد و با انگیزههایی متفاوت وارد میدان شد. تداوم شكاف در حاكمیت، رأی منفی به نامزدی تحمیلی و جذابیت شعار جامعهمدنی و قانونگرائی بخشی از این انگیزهها بودند. پس میتوان دوم خرداد را پایان تزلزل سیاسی طبقهی متوسط شهری و همسو شدن خواستهای بخشهای پراكندهی آن دانست.
2- خواستهای طبقهی متوسط اما در طول زمان در صورتهایی متفاوت بروز یافت. شركت گستردهی مردم در دو انتخابات مجلس و شوراها و پس از آن تحریم انتخابات شوراهای دوم، جملگی نشان از تداوم یكپارچگی فكری طبقهی متوسط –علیرغم انگیزههای متفاوت- پس از دوم خرداد داشت. اما این یكپارچگی به زودی دچار خدشه شد. با افول جایگاه نخبگان اصلاحطلب (سیاسی، فكری و اجتماعی) و از میان رفتن اعتماد این طبقه به نمایندگان خویش، بار دیگر تزلزل و پراكندگی به میان این گروه بازگشت. شركت بخشی از این طبقه در انتخابات مجلس (در شهرهای بزرگ) حكایت از همین امر داشت.
3- انتخابات ریاستجمهوری اخیر بار دیگر نشان داد طبقهی متوسط اعتماد خویش را به احزابی كه ریشه در این طبقه دارند از دست داده است. درست به همین دلیل بود كه عمده توان احزاب حامی "معین" صرف توجیه هواداران و بدنهی اصلاحات میشد و بهطبع، توان اندكی برای هماوردی با رقیب باقی میماند آنهم در شرایطی كه اصولا تشكیلات منسجمی برای سازماندهی فعالیتهای انتخاباتی در دست اصلاحطلبان نبود.
4- به فراموشی سپرده شدن لایههای فرودست اجتماع در جدالهای سیاسی، در این انتخابات حیرتآفرین شد. طبقهی فرودست اجتماع كه به معنای واقعی كلمه به نانی بر سر سفره محتاج است خود را بینصیبترین بخش جامعه از تحولات سیاسی هشت سال اخیر میدانست. دینباوری این طبقه با بغض لایههای مذهبی پایین و متوسط جامعه از تغییر فضای فرهنگی-اجتماعی سالهای اخیر، به جبههی گستردهای تبدیل شد كه سازماندهی نیروهای شبهنظامی در این انتخابات را موفقیتآمیز كرد و زلزلهای سیاسی آفرید.
5- برخلاف تحلیل رایج، طبقهی متوسط نتوانست استدلال گروههای اصلاحطلب در حمایت از هاشمی را بپذیرد. نه فقط بیاعتمادی به احزاب كه شخصیت هاشمی كه همواره نمادی از حفظ وضع موجود و برخورد تكبرآمیز و مغرورانه با گروههای خارج از قدرت بوده است عملاً طبقهی متوسط را به سمت احمدینژاد به عنوان نماد ناگزیر "تغییر" (در برابر هاشمی) كشاند. سیل تبلیغات علیه او نیز، به مخالفت بخش بزرگی از مدیران اجرائی و بدنهی فعلی دولت و نیز باندهای قدرت با او تفسیر شد كه چون قدرت و موقعیت خود را در خطر میبینند به شایعهسازی علیه احمدینژاد روی آوردهاند تا در طوفان انقلاب اداری او نابود نشوند. در واقع طبقه متوسط رقابت هاشمی و احمدینژاد را ترفند نظام برای رقابتی كردن فضای سیاسی و جمعآوری رأی بالا برای هاشمی و بازسازی چهرهی او میفهمید بنابراین درست همانند دوم خرداد برای مقابله با تصمیم حاكمیت به مخالفت با آن (البته به خیال خود) برخاستند.
6- بخشی از طبقهی متوسط در این انتخابات دست به انتحار سیاسی زد. در نظر این گروه انتخاب احمدینژاد به فروپاشی نظم موجود و حملهی احتمالی آمریكا كمك میكند. شركت بخشی از مدافعان تحریم (هم به معنای معمول كلمه و هم به معنای بخشهای بیتفاوت) كه در دور اول در انتخابات مشاركت نداشتند، با تحلیل پیشگفته و نیز به منظور ممانعت از ریاستجمهوری هاشمی صورت گرفت. عدم شركت بخشی از حامیان معین نیز كه حاضر به رأی به هاشمی نشدند گوشهای دیگر از جغرافیای متنوع رأیدهندگان به احمدینژاد را روشن میسازد.
7- اصلاحطلبان در این انتخابات با مشكل "نماد" روبرو بودند. نمادی كه توسط عامهی مردم قابل هضم باشد. خاتمی و احمدینژاد اگرچه در ظاهر كاملاً متفاوت هستند اما هریك به خودی خود قابلیت برقراری ارتباط و نفوذ در طبقات فرودست اجتماع را دارا هستند. حتی كروبی توانست چنین ارتباطی را برقرار كند. بهطبع رأیدهندگان به او در دور دوم، احمدینژاد را برگزیدند كه بیشترین نزدیكی را به دغدغههای معیشتی آنان داشت.
8- مهمترین نتیجهی این انتخابات یكدست شدن حاكمیت به دست بنیادگرایان بود. بنیادگرایان جوانی كه گام به گام از دامان روحانیت سنتی و جریان اصولگرا خارج شدند و اینك سنگر به سنگر مراكز قدرت را فتح میكنند. فرزندانی كه اینك در هیبت رقیب ظاهر شدهاند. اینان اگرچه روحانی نیستند اما به بخشی از روحانیت كه نقشی كلیدی در انقلاب اسلامی نداشته است ارادت ویژه دارند و درست به همین دلیل شایستهی اعتماد ویژهی این بخش از روحانیت شمرده میشوند. در عوض قدرتگرفتن آنها به حذف بخش مهمی از روحانیت قدرتمند وسنتی (افرادی همعرض هاشمی) منجر میشود. بیانیهی هاشمی خطاب به ملت ایران دقیقاً حكایت از پیشروی این جریان و تسلط او بر كانونهای قدرت دارد. با تسلط این جریان بر مراكز قدرت عملاً قدرت و سیاست روحانیت به دست گروهی غیر روحانی در جامعه اعمال میشود و چهرهای متفاوت از نظم موجود به نمایش درمیآید.
9- سوم تیرماه تكرار دوم خرداد بود اما در صورتی دیگر؛ نه تنها تزلزل و پراكندگی فكری طبقهی متوسط به شكست دور اول منجر شد كه توافق ناگهانی بخش بزرگی از این طبقه برای رأی علیه هاشمی به اتحاد طبقات فرودست و دینباور یاری رساند تا احمدینژاد با رأیی 17 میلیونی رئیسجمهور شود. در هر دو صورت، طبقهی متوسط گزینشی پیشبینیناپذیر داشت همچنانكه طبقات فرودست اینگونه بودند و این اتفاق نیفتاد مگر در فقدان گروههایی كه نمایندهی واقعی و حاملان خواستهای عینی این طبقات اجتماعی باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!