از میانهی ظهر روز جمعه، 27 خرداد دیگر معلوم شده بود نتایج انتخابات به كام اصلاحطلبان نخواهد بود. گزارشهائی كه از محل صندوقهای اخذ رأی (به ویژه از مناطق فقیرنشین) میرسید، حكایت از پیشیگرفتن «احمدینژاد» و «كروبی» از سایر رقیبان داشت. با غروب آفتاب، كم كم حامیان معین در مناطق مرفهنشین از خانههای خود بیرون میآمدند، اما ساعات سپری شدهی روز، سرنوشتی متفاوت را برای آنان رقم زده بود. در ساعات پایانی رأیگیری كلیهی گزارشها بوی شكست میداد. پیامهای كوتاه با تلفن همراه مرتب رد و بدل میشد: «خطر احمدینژاد جدیست، پای صندوقهای رأی حاضر شوید و به معین رأی دهید». اما دیگر دیر شده بود. بسیاری از مدافعان تحریم، در همین ساعات پایانی و با روشن شدن نتیجهی استراتژی خطای خود، تصمیم به شركت در انتخابات گرفتند اما با تبلیغاتی كه در این جهت كرده بودند و ارادههائی كه منصرف ساخته بودند چه میكردند؟ این دست و پا زدنها هم نتوانست اثری در نتیجهی نهائی بگذارد. امروز در سیمای بسیاری از آنها رنگ پشیمانی نشسته بود. اما به راستی راز شكست اصلاحطلبان در این انتخابات چه بود؟ آیا شگفتیآفرینی مردم ایران باعث چنین نتیجهی حیرتانگیزی شده است؟ كدام عنصر در محاسبات، مغفول مانده بود كه نتیجهای غیرقابلپیشبینی را رقم زد؟
واقعیت این است كه اصلاحطلبان در این انتخابات با رقیبی به نام «تحریم» روبرو بودند. طبق تمامی گمانهزنیها اكثر مدافعان تحریم – كه بدنهی رادیكال جنبش اصلاحات را تشكیل میدادند- در صورت شركت در انتخابات از معین حمایت میكردند. در كنار بیانگیزگی و ناامیدی بسیاری از امكان تغییر و اصلاح در ساختار موجود، جناح اقتدارگرا نیز در برابر اصلاحطلبان عرض اندام میكرد. رقابت با این گروه، رقابت تبلیغ (پوستر) و تفكر بود. قالیباف و هاشمی نمادهای چنین شیوهی مبارزهای بودند. اما اصلاحطلبان از رقیبی قدرتمند غافل شده بودند كه تنها در عرض چند روز توانست نتیجه را به نفع خویش رقم زد: «پوپولیسم» و «عوامگرائی».
اصلاحطلبان، بیگمان هرگز تصوری از حضور متفاوت و پررنگ جمعیت بزرگ و خاموش جامعه در ذهن نداشتند. اصلاحطلبان اگرچه خود بارها بر سخنگویی جمعیت خاموش تأكید میكردند اما از گروههای مذهبی، سنتی و دینباور جامعه غافل ماندند. همانها كه در سالهای اخیر خود را بازندهی نزاعهای سیاسی و تحولات انتخاباتی میدیدند و وضعیت فرهنگی جامعه را حاصل دوران حاكمیت خاتمی و هواداران او میدانستند. این گروه تنها پس از انتخابات شوراها بود كه امید خود را به پیروزی بازیافت و برای بازگشت جامعه به ساختار و مختصات فرهنگی پیشین، تمام توان خویش را به كار گرفت. دومین گروه از نیروهای محذوف جامعه، جمعیت فقیر و درماندهای بود كه از درخت توسعهی صنعتی عصر هاشمی و خاتمی، حتی شاخهای را نصیب نبرده بود. این گروه كه خود را در چنبرهی دیو تورم، اسیر میدید به دنبال فردی میگشت كه از جنس خود او باشد، همچون او لباس بپوشد، همچون او زندگی كند، همچون او فكر كند و دغدغههایش همانند او باشد زیرا نزدیك به 16 سال بود كه این گروه نمایندهای در حاكمیت نداشت. این گروه نیز نامزد خویش را در این انتخابات یافته بود. احمدینژاد نزدیكترین فرد به این گروه بود. تا اینجا پوپولیسم و عوامگرائی دو گروه بزرگ را با خود همراه كرده بود كه با انگیزههایی متفاوت یا مشترك پای در میدان رقابت نهاده بودند.
اما عرضاندام جنبش تودهگرا به همین نقطه ختم نشد. توهم قدرت یكی از نامزدها برای رویارویی با رهبری، بر زبان بیشتر حامیان او جاری بود. حاصل این شگرد انتخاباتی، مانور تبلیغاتی وسیع جوانانی بود كه فریب چنین سخنانی را خورده بودند و بیآنكه تحلیلی صحیح از وضعیت سیاسی و نیازهای جامعه ارائه دهند به بازگشت هاشمی دلخوش داشتند. از دیگر سو، اصلاحطلبان اینبار اگر چه نسبت به حضور نظامیان (به معنای حاكمیت تفكر نظامیگری) هشدار میدادند اما از قدرت نیروی بسیج كه تا دورافتادهترین روستاها نیز نفوذ تشكیلاتی دارد غافل ماندند. نیرویی كه اطاعتپذیری بدنهی آن كه غالباً از طبقات فرودست و مذهبی جامعه هستند از جمله ویژگیهای تغییرناپذیر آن در سالهای پس از تأسیس بوده است. سرانجام سخنان یكی از مسؤولان نظام كه «هر رأی به هر یك از نامزدها رأی به نظام و قانون اساسی است» حكم تیر خلاص را برای بسیاری از اهل تردید بازی كرد و در امتناع قطعی آنان ار رأی دادن تأثیر انكارناشدنی داشت. بدین ترتیب، پوپولیسم و تودهگرائی اگرچه با انگیزههایی كاملاً متفاوت پا به صحنهی انتخابات گذاشت اما متحد و یكپارچه در برابر ارادهی نخبگان ایستادگی كرد و تمامی كسانی را به كام خود كشید كه قادر به ترسیم جغرافیای سیاسی-اجتماعی در ذهن خویش و تحلیل شرایط نبودند.
جبهه مشاركت و نهضت آزادی به عنوان احزابی كه به پایگاه طبقاتی "طبقهی متوسط مدرن شهری" تعلق دارند تا كنون هرگز نتوانستهاند نمایندگی این طبقه را به تمامی به عهده گیرند. اینان از اعتمادسازی در این لایهی اجتماعی نیز ناكام بیرون آمدند، چه رسد به رسیدن به مقام نمایندگی این طبقه و ارتباط دوسویه و سیستماتیك با آن و یا حتی فراتر از این، برقراری ارتباط با لایههای فرودست و دینباور جامعه. انتخابات 27 خرداد شكست نخبگان در برابر جنبش پوپولیسم بود و ثابت كرد نخبگان فكری جامعهی ایران هنوز راه برقراری ارتباط و نفوذ در لایههای مختلف اجتماعی و مدیریت آنها را نیاموختهاند. ثابت كرد روشنفكران ایرانی هنوز در كافهی نادری نشستهاند و بر خود گران میبینند كه با آنان كه با دل و چشم فكر میكنند نشست و برخاست كنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!