امسال واپسین سال حضور «محمد خاتمی» در كاخ ریاست جمهوری است. در پایان این دوران پرسشی همچنان ذهنها را به بازی میگیرد. آیا عصر خاتمی دوران موفقیتآمیزی بود و آیا میتوان پاسخی جامع به این پرسش داد؟
1- هنگامی میتوان عیار موفقیت یك سیاستمدار را به سنجش گرفت كه او با "اهدافی مشخص" و "افقی معین" پای در كارزار رقابت نهاده باشد. سودای حامیان خاتمی از حضور او در میدان رقابت، تنها بازگشت جناح چپ اسلامی به صحنهی سیاسی پس از سالها انزوا طلبی و عزلتگزینی بود و رأی خاتمی بهترین پشتوانه را برای این حضور مهیا میساخت. در این میان شعارهای جذابی نیز مطرح شد. با اینكه كمتر میتوان میزان صداقت اولیهی او و یارانش در طرح چنین شعارهائی را آزمود اما دستكم مسیری كه آنان در ابتدای پیروزی پیمودند حكایت از اعتقاد آنان به این شعارها داشت. اگر شعارهائی نظیر توسعه سیاسی و جامعه مدنی را ملاك ارزیابی خود بگیریم تا مقطع زمانی فاجعه كوی دانشگاه و نیز تا یكسال پس از آن كه با توقیف فلهای مطبوعات، جنبش مدنی ایران رو به زوال نهاد، در مجموع كارنامه مثبتی وجود دارد، آنچه زیر نام "دستاوردهای جنبش اصلاحات" دستهبندی میشود عمدتاً محصول همین مقطع زمانی است. اما بدلیل ناامیدی خاتمی و هوادارانش از پیروزی، رویكرد مدون و مشخصی برای تحقق شعارهای مطرح شده وجود نداشت، همین امر سبب نخبهگرائی فزاینده در ساختار جبهه اصلاحات شد و پایههای فكری جنبش را به نظرگاههای چند سیاستمدار معدود، محدود نمود.
2- خاتمی نه خود تمایلی به پذیرش رهبری جنبش داشت و نه احزاب پیرامون او، كادرسازی و فعالیت حرفهای را در برنامهی خویش داشتند، در نتیجه از دل دوم خرداد، جنبشی برآمد كه ریشه در میان تودههای بیشكل و بدون سازماندهی داشت و شاخه در میان اتاقهای خالی سیاستمدارن حرفهای و كارآزموده؛ از آن گذشته تمام بار جنبش بر روی دوش "دانشجویان" و "مطبوعات" نهاده شد كه در میان نخبگان تأثیرگذار یك جامعهی ماقبل مدرن، بیدفاعترین قشرها را تشكیل میدهند. اقتدارگرایان پس از خارج شدن از شوك شكست، تمام توان خویش را برای انهدام این دو پایگاه به خرج دادند و تنها به فاصله چهار سال، سردی و دلمردگی را بر فضای سیاسی كشور حاكم كردند. سكوت و انفعال خاتمی نیز، آنان را در رسیدن به مقصود یاری رساند، اینچنین بود كه با فرارسیدن سال 80 عملاً اثری از جنبش اصلاحات باقی نمانده بود، برگزاری انتخابات مجلس هفتم نقطهی رسمی مرگ این پیكره بود.
3- خاتمی خود، در تمامی این سالها در میانهی سیاستمداری و روشنفكری و فلسفه و هنر سرگردان بود. ردای ریاستجمهوری برازنده شخصیتی است كه در وهلهی نخست اهل قاطعیت و سیاست باشد. خاتمی اما از این صفات به دور بود. این ویژگی در فرجام كار تغییر ماهیت داد. خاتمی افسون قدرت را شكست و چنین شد كه دانشجویان – همان یاران صادق دیروز- با انتقادهای صریح خویش او را آماج حملات خود قرار دادند تا آنجا كه او خود به اعتراض برخاست. اما آیا در كاربرد واژهی "افسون زدائی از قدرت" اغراق نمیكنیم؟ دانشجویان بر خاتمی شوریدند نه بدلیل شجاعتی كه در درون خویش و در برابر جایگاه مسندنشینان احساس میكردند بلكه از آن رو كه خاتمی را بیقدرت و ضعیف و البته شریف یافته بودند. پس نیمی از افسون زدائی قدرت در این دوران محصول ضعف خاتمی است نه بزرگی طبع او؛ اعتراض به خاتمی در آن روز اعتراض به بسیاری از نامهای ممنوع بود.
4- تمام فرصتسوزیهای دولت خاتمی در برابر عذرخواهی وزیرخارجهی آمریكا به علت سرنگونی دولت دكتر مصدق و از كف رفتن فرصت مغتنم ترمیم روابط، ناچیز و بیاهمیت است. فرصتی كه میتوانست به پایان تحریم اقتصادی آمریكا بیانجامد. اما آنچنان كه آمار بانك جهانی نشان میدهد تنها نقطه قوت دولت خاتمی عرصهی اقتصاد بوده است. رشد بالای اقتصادی ایران با اتكاء به همین آمار، موفقیتآمیز ارزیابی میشود. ابتكار خاتمی در همین دوران، در گشایش صندوق ذخیرۀ ارزی در نهایت به كام مخالفانش تمام شد. این صندوق قرار بود فرشتهی نجاتی برای رونق صنایع تولیدی كشور باشد اما اقتدارگرایان دلارهای سرازیر شده به این صندوق را زمینهساز ارائهی چهرهای مردمی از خود كردند و نه تنها با مصرف بیجای این سرمایهی ملی، نقاب عدالتخواهی و مردمدوستی بر سیمای خویش زدند كه نهادهای همسو را نیز از آن بهرهمند ساختند. در سراسر این دوران، شیخنشینهای حاشیهی خلیج فارس روز به روز فربهتر شدند و بر قدر و قیمت خویش افزودند، در مقابل گشایش مناطق آزاد متعدد نتوانست ناامنی اقتصادی موجود در این سوی آبها را جبران كند و مانع فرار سرمایههای ایرانی به ویژه پس از دادگاه كرباسچی شود.
5- گفتمان سیاسی این عصر، گفتمان مخالفان اصلاحات را نیز دگرگون ساخت. امروز رقبای سیاسی، در برقراری رابطه با آمریكا گوی سبقت از یكدیگر میربایند و از اقتصاد آزاد، اینترنت، عصر انفجار اطلاعات و جهانیشدن سخن میگویند. اصلاحات اگرچه نتوانست بسیاری از خواستهای خویش را جامهی عمل بپوشاند اما موضوع گفتمان مسلط جامعه را تغییر داد. عقلمحوری و عملگرائی رفتهرفته جای خویش را در جایگاههای تصمیمگیری میگشاید البته اگر بنیادگرایان رادیكال –این دشمنان میانهروی- افسار حكومت را از دست آنان خارج نسازند.
6- افشای چهرۀ تقدسمآبان به ویژه پس از فاجعهی قتلهای زنجیرهای، سهمی انكارناپذیر در روشنگری جامعهی سنت زدۀ ایرانی داشت. عصر خاتمی باید طی میشد تا بسیاری از بنبستها نمایان شود، از همین رو ناكامی اصلاحطلبان در تحقق «حاكمیت دوگانه»، امروز به كانون نقد منتقدان مبدل شده است. «بازگشت به قدرت» یا «وداع با حاكمیت» درست در میانهی همین بحث به نقد كشیده میشود، پرسشی كه مجالی دیگر برای پاسخ میطلبد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!