۱۳۸۴/۰۲/۱۰

آن كار گفتنی نیست، این نام رفتنی نیست

گزارشی كه پیش روی شماست، سرانجام با دو روز تأخیر در روزنامه‌ی اقبال منتشر شد. پس از ارسال گزارش، در تماسی كه با یكی از مسؤولان روزنامه داشتم ایشان ضمن ابراز تردید در مورد انتشار چنین گزارشی، از حساسیت فراوان بر روی نام "گنجی" خبر داد. اما به ظاهر سرانجام این گزارش از تیغ تیز "تئوری بقا" به سلامت عبور كرده است. به نوبه‌ی خویش به تمامی وب‌نگارانی كه در این حركت جمعی شركت جستند تبریك می‌گویم. متن گزارش را در اینجا آورده‌ام با این توضیح كه دوستان وب‌نگار مرا از رعایت اخلاق وب‌نگاری و لینك به انبوه وبلاگ‌ها معاف دارند.
*****
نوروز 84 به جز تبریك‌های نوروزی و شكایت از وزش باد خزان به جای نسیم بهار، رنگ و بوی دیگر داشت. یادداشت عطاءالله مهاجرانی در وبلاگ شخصی‌اش به نام «بوی عیدی، بوی سیب» كه به پاسداشت 5 سال مقاومت اكبر گنجی اختصاص یافته بود، بازتاب گسترده‌ای در وبلاگ‌شهر داشت. مسعود بهنود در یادداشت كوتاهی با عنوان نوستالژیك «صدای سرفه‌های تاریخ» و با اشاره به یادداشت مهاجرانی، یاد گنجی را گرامی داشت. مسعود برجیان نیز در همان ایام با یادداشت «گنجی و رنجی مدام» ضمن بزرگداشت او، به تفاوت‌های گنجی و دیگر زندانیان پرداخت. اما گوئی قرار نبود حمایت از گنجی به این چند یادداشت، محدود شود.
با فرا رسیدن سوم اردیبهشت سالروز به زنجیر كشیده شدن گنجی، انتشار دو یادداشت دلنشین و مؤثر از وحید پوراستاد (آیا كسی به یاد اكبر گنجی هست؟ و تولد شش سالگی) نه تنها در میان مخاطبان روزنامه اقبال كه در میان وب‌نگاران نیز بازتابی در خور یافت. در كنار این استقبال كم‌نظیر، یادداشت‌هائی با همین مضمون از نویسندگان وبلاگ‌های ف.م.سخن، تارنوشت، روح بلاگر، نی‌لبك، در جدال با خاموشی، شادی شاعرانه، توفان خنده‌ها و مسعود بهنود به همراه بیانیه گزاشگران بدون مرز منتشر شد كه همگی یاد گنجی را گرامی داشته و خواستار آزادی‌اش شده بودند و در برخی از آنها به نوشته‌های دیگران نیز اشاره شده بود.
اما در این میان نویسندۀ وبلاگ افسون فسرده پیشنهاد داد حركتی جمعی همانند تغییر نام وبلاگ‌ها به «امروز» صورت گیرد و هفته‌ای در وبلاگستان به بزرگداشت اكبر گنجی اختصاص یابد تا هم اعلام همراهی و یكدلی با او باشد و هم مجامع حقوق بشری و بین‌المللی را بار دیگر متوجه قدیمی‌ترین زندانی سیاسی-مطبوعاتی ایرانی كند. نویسندۀ این وبلاگ كه یادداشت خود را با بیتی از مولانا (من مست و تو دیوانه، ما را كه برد خانه/ صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پیمانه) آغاز كرده بود، در پایان پیشنهاد خود آورده بود: «ما حق نداریم اكبر گنجی را فراموش كنیم».
برخلاف تردید نویسنده در پاگیری این حركت جمعی، پیشنهاد او با استقبال گسترده وب‌نگاران مواجه شد. نویسنده وبلاگ ف.م.سخن با نگارش یادداشتی رسماً اعلام كرد كه تا یك هفته نام وبلاگ خود را به اكبر گنجی تغییر خواهد داد. به دنبال این یادداشت تغییر نام وبلاگ‌ها به سرعت آغاز شد؛ ملاحسنی در كانادا، منتقد، افسون فسرده، پارسا نوشت، فانوس، تارنوشت، سایه‌آبی، پیام ایرانیان، گوشزد، حسین خداداد، سرزمین آفتاب، یك قطره، گردباد، نی‌لبك و ‌روزگار ما بلافاصله نام وبلاگ‌های خود را عوض كردند. این‌بار اما بر خلاف حركت‌های پیشین، هر كس بنا به ذوق و سلیقه‌ی خویش و با عبارتی خاص، نام گنجی را بر وبلاگ خویش می‌نهاد: «اكبر گنجی پرتوی بر تاریكخانه‌ی اشباح، اكبر گنجی نغمه‌ی ناقوس معبد آزادی، اكبر گنجی قربانی كینه‌ی عالیجناب، تا تیغ قلم بر تن اشباح نشیند گنجی ننشیند» گروهی از عباراتی است كه وب‌نگاران بر بلندای وبلاگ‌های خویش درج كردند. پیشنهاد انتشار برخی یادداشت‌های گنجی و مانیفیست جمهوری‌خواهی او نیز از جانب برخی نویسندگان مطرح شد كه لینك به مانیفیست او با استقبال مواجه شد.
چون همه‌ی حركت‌های جمعی، این هماوائی نیز به مركزی برای بازتاب روند حمایت وب‌نگاران نیاز داشت. مجید زهری مدیر وبلاگ گروهی خبرچین با جمع آوری اسامی وبلاگ‌هائی كه برای بزرگداشت گنجی، نام وبلاگ خود را تغییر داده‌ یا یادداشتی نوشته بودند به گسترده شدن این حركت یاری رساند. نه تنها وبلاگ خبرچین كه وبلاگ‌های در جدال با خاموشی، حسن درویش پور، تارنوشت، ف.م.سخن و مجید زهری با انتشار و تكمیل این لیست یا لینك به عناوین یادداشت‌های وب‌نگاران به پوشش خبری این رویداد پرداختند.
اما تنها یك روز پس از اعلام تغییر نام وبلاگ‌ها و آغاز این حركت جمعی، انتشار یك خبر، وبلاگ‌شهر را در بهت و حیرت فرو برد. سایت خط نهم خبر از دیدار اكبر گنجی و هاشمی رفسنجانی در آخرین مرخصی گنجی می‌داد. در این خبر آمده بود، گنجی و هاشمی در نشستی در مورد جایگاه هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو گفتگو كرده‌اند. نیز ادعا شده بود گنجی در پاسخ به تعجب برخی از دوستانش از این دیدار پاسخ داده است: «من كتاب‌های عالیجناب سرخپوش و خاكستری را برای دفاع از هاشمی نوشته‌ام نه تخریب او» واكنش تند وب‌نگاران به انتشار این خبر و به كار بردن تعبیر "طنز آلود"‌ در مورد متن آن، در عمل مانع از اثرگذاری این خبر شد.
این حركت جمعی كه همچنان ادامه دارد البته بدون اعتراض و انتقاد نیز نبود. از یاد بردن سایر زندانیان سیاسی یا مطبوعاتی، غیبت برخی وب‌نگاران حامی دكتر معین در این حركت و ناامیدی از فرجام حركت‌های اینچنینی، بخش عمده انتقادها را تشكیل می‌داد. مهمترین انتقاد اما در وبلاگ زنانه‌ها مطرح شد. نویسنده این وبلاگ در یادداشتی با عنوان «بدبخت ملتی كه نیاز به قهرمان دارد» ضمن حمایت از جوهر این همآوائی، از قهرمان‌سازی وب‌نگاران انتقاد كرد و از آنان دعوت كرد به جای ستایش گنجی از او قدردانی كنند. اما آنچنان كه از یادداشت‌های متعدد وب‌نگاران به ویژه یادداشت‌های مجید زهری و وبلاگ شادی شاعرانه برمی‌آید سودای هیچ‌یك از وب‌نگاران قهرمان‌تراشی نبوده است. هدف این حركت جمعی تنها حمایت از حقوق ابتدائی یك انسان عنوان شده كه نه فقط به خاطر بیان عقیده و نظر كه به علت دفاع از دگراندیشی و دگرباشی و افشاگری در مورد قاتلانی كه انسان و اندیشه را برابر می‌دانند و اندیشه‌های غیرخودی را برنمی‌تابند، به زندان گرفتار آمده است، همین نكته و نیز تأثیرگذاری نامحدود نگاشته‌های گنجی در عرصه سیاسی ایران، تفاوت آشكار او با تمامی زندانیان سیاسی-مطبوعاتی دیگر است. تفاوتی كه او را شایسته چنین حمایت جمعی می‌سازد.

۱۳۸۴/۰۲/۰۵

تا تیغ قلم بر تن اشباح نشیند، «گنجی» ننشیند

سوم تا پنجم اردیبهشت ماه هر سال، یادآور روزهای سیاهی در تاریخ این خاك هستند. روزهائی كه با به زنجیر كشیدن اكبر گنجی، روزنامه‌نگار حق‌طلب ایرانی به بهانه شركت در كنفرانس برلین آغاز می‌شود و با بزرگترین هجوم علیه مطبوعات پایان می‌یابد. 5 سال از آغاز زندانی شدن اكبر گنجی گذشته است. سرفه‌های خشك او در زمان آغاز بازداشت اكنون به بیماری آسم مبدل گشته است. دریغا كه بیماری او نیز چون پرتوافكنی‌هایش بر تاریكخانه‌ی اشباح با انكار مواجه می‌شود. گنجی در این 5 سال 50 روز، آری تنها 50 روز را در كنار خانواده گذرانده است. گنجی با آگاهی تمام به آنكه قلم زدن در راه افشای تاریكخانه‌ی اشباح "بازی با مرگ" است نوشتن را آغاز كرد و جاودانه شد. جز او چه كسی یارای نوشتاری از این دست را داشت؟ جز او چه كسی "سر سودائی" و "بی‌خویشتن" داشت؟
پنج سال گذشت؛ در تمام لحظه‌هائی كه او تاوان پرسش‌گری را می‌پرداخت چقدر به یاد او بودیم و تا چه حد در تداوم راهش كوشیدیم؟ تعهد ما برای پاسداشت میراث او كدام نوشته و مقاله و یادداشت را آفرید؟
آری، پنج سال پراندوه از پی هم آمدند و رفتند اما گنجی بازنگشت. اما گنجی همچنان زنده است. مقاومتش در برابر پوشیدن لباس زندان، فریاد اعتراضش به معرفی او به عنوان یك زندانی و مجرم، دفاع تاریخی‌اش در دادگاه، قامت ایستاده و استوارش، لبخند سرورانگیزش برای به فرجام رساندن رسالت تاریخی‌اش، گفتگوهایش با نماینده حكومت و در برابر آنكه او را به بند افكند، همه و همه برگ‌هائی نازدودنی در تاریخ رویش و پویش اصلاح‌گرایانه در این سرزمین هستند. او حتی هیچ‌گاه بر خاتمی خُرده نگرفت كه چرا جز شرمندگی، گامی در راه آزادی او برنداشته است.

آری گنجی زنده است تا تاریخ زنده است، تا قلم زنده است، تا حقیقت زنده است، تا انسان زنده است؛ آری گنجی زنده و جاوید خواهد ماند.



در همین زمینه:

گنجی و رنجی مدام – مسعود برجیان
آیا کسی به یاد اکبر گنجی هست!؟ - وحید پوراستاد؛
گنجی زنده است! - سید سام‌الدین ضیائی؛
اندیشه های در بند ... - پویا؛
روایت تصویر - ف. م. سخن؛
آن روزتلخ فراموش نشدنی - یادداشت‌های یک روح بلاگر در برزخ؛
بیانیه‌ی گزارش‌گران بدون مرز - بخش فارسی گروه گزارش‌گران بدون مرز؛
تولد شش سالگی! - وحید پوراستاد؛
به یاد اکبر - نیک‌آهنگ کوثر؛
ترانه‌ی بزرگترین آرزو برای اكبر گنجی - در جدال با خاموشی؛

۱۳۸۴/۰۲/۰۲

معرفی كتاب «جامعه شناسی نخبه‌كُشی»

كمتر ایرانی اهل فكری است كه به مسائل سیاسی علاقمند باشد اما كتاب «جامعه شناسی نخبه‌كُشی»[1] را نخوانده و چند روزی در اعماق حقایق تلخ این كتاب، حیران و درمانده و سرگردان نشده باشد. اما از آنجا كه كم نبوده‌اند دوستانی كه حتی نام كتاب را نشنیده‌اند، چند كلمه‌ای راجع به این كتاب پرمحتوا می‌نویسم، زیرا از نگاه این قلم هر ایرانی دردمندی كه در سودای اصلاح جامعه پیرامون خویش یا فهم روابط ساختاری اجتماع ایران است، پیش از هر چیز باید به مطالعه‌ی این اثر گرانمایه بپردازد تا قبل از جستجوی "درمان"، "درد واقعی و كهنه" را با تمام ابعاد خویش بشناسد آنگاه در فكر چاره و درمان شود.

نویسندۀ كتاب، خود مدعی است كه كتاب را برای مطالعه علاقمندان به مسائل سیاسی و دانشجویان نگاشته است و هرگز نباید انتظار یك اثر پژوهشی و پرمایه را از آن داشت، با این حال منابع فراوان كتاب نشان می‌دهد كه نویسنده تا چه حد برای پاسخ به پرسشی كه در ابتدای كتاب آمده، به تحقیق و جستجو و تحلیل پرداخته است. نویسنده با طرح این پرسش كه چرا تلاش‌های صد ساله‌ی ایرانیان برای تحقق دموكراسی و آزادی و پیشرفت در كشور به شكست انجامیده و از پس هر حركت اصلاحی بار دیگر استبداد و دیكتاتوری روئیده است وارد بحث می‌شود. كتاب نشان می‌دهد كه برخلاف تصور بسیاری از فعالان سیاسی، ریشه‌ی مشكلات عمیق سیاسی و توسعه‌نیافتگی ایران، بیش از آن مرهون "حاكمان بی‌كفایت" باشد محصول طبیعی "فرهنگ استبداد زده‌ی" و "نهاد دلال‌صفت و تنبل" ایرانی است. فرهنگی كه در ذات خویش میل به دیكتاتوری و استبدادپذیری و فرار از سستی و درآویختن با مشكلات و امید به منجی و قهرمان را توأمان دارد.

نویسنده، كتاب را با شرحی از فرهنگ اقتصادی ایران و علاقه‌ی ایرانیان به كسب درآمد آسان و بی‌دردسر و كشش آنها به سوی دلالی و خرید و فروش بی‌زحمت آغاز می‌كند. آنگاه به مقایسه وضعیت ایران همزمان با تحولات اروپا می‌پردازد و ثابت می‌كند در زمانی كه عصر نوزایش در تمامی ابعاد فكری و مادی در اروپا آغاز شده بود ایرانیان تا چه حد در انحطاط و عقب‌ماندگی ذهنی دست و پا می‌زدند. در این بخش هم به كنش شاهان و هم به واكنش مردم پرداخته می‌شود و نشان می‌دهد مسیر پیموده شده توسط هر دو طرف، فرسنگ‌ها با تحولات اروپا فاصله داشته است. فاصله‌ای كه حتی مقایسه‌ی این دو را بی‌معنی می‌سازد!

نگارندۀ كتاب معتقد است حكومت نه نهادی برای تدوین قانون مناسب برای ادارۀ جامعه و حل مشكلات آن كه نهادی برای رسمیت بخشیدن به روابطی است كه در بطن جامعه در جریان است، روابطی كه در این فرآیند "قانون" نام می‌گیرند. همین روابط متقابل و مناسبات وابسته به یكدیگر است كه ساختار واقعی قدرت را تعیین می‌كند. ساختاری كه ممكن است در هر زمان به شكلی درآید بی‌آنكه محتوا و واقعیت درونی آن متحول شود. درست به همین دلیل است كه حكومتی نظیر قاجاریه تنها می‌تواند در كشوری چون ایران سر برآورد و پایدار بماند نه در كشوری چون آلمان یا انگلستان و از همین روست كه مترقی‌ترین قانون‌ها نیز نتوانسته است این ملت را از منجلاب عقب‌ماندگی نجات دهد!

پدید آورندۀ اثر با ارائه‌ی دلیل و برهان، رمز تداوم عقب‌ماندگی ایران علی‌رغم وارد كردن انبوهی از "مظاهر تكنولوژی"‌غرب را در فقدان فرهنگ اجتماعی "تولید و نوآوری" می‌داند. فرهنگی كه حتی توانائی مصرف صحیح كالاها و محصولات صنعتی و كلیدی غرب را نداشته است چه رسد به آنكه انگیزه‌ای برای تولید یا تحول و یا اختراع و اكتشاف در ذهن او ایجاد شود. از نظر او، ایرانی، انسان رفاه‌طلب و كم‌حوصله‌ای است كه حاضر نیست كمترین سختی را در راه آسایش خویش یا پیشرفت جامعه به جان بخرد. نویسنده، فقدان روح فعالیت جمعی، بوروكراسی كارآمد و راحت‌طلبی و مقام‌جوئی را از جمله آفات عقب‌ماندگی ایرانیان می‌داند و اذعان می‌كند كه حتی تحول شكلی ساختار حكومت در زمان قاجاریه و شكل‌گیری نخستین اداره‌ها در كشور برای اشغال كردن پست‌ها توسط متنفذان و نورچشمی‌های "ایل"‌ بوده است و نه ایجاد یك بوروكراسی كارا كه لازمه‌ی یك جامعه صنعتی است، جامعه‌ای كه در آن تك‌تك افراد وظایف مشخص و تعریف‌شده‌ای در برابر اجتماع دارند و بسیاری از خدمات از طریق همین بوروكراسی ارائه می‌شود.

كتاب در 90 صفحه‌ی نخست كه فصل نخستین كتاب نیز است، خواننده را با زیر و بم فرهنگ منحط ایران در تمامی ابعاد، بی‌تعصب و غرض‌ورزی روشنفكرمآبانه، آشنا می‌كند. خواننده در پایان فصل درمی‌یابد مباهات و افتخار به كوروش و داریوش كبیر و تمدن ایرانیان در آن زمان، خیالی خام بیش نیست زیرا ایرانیان امروز و آنها، تنها در "نام"‌با یكدیگر اشتراك دارند و نه هیچ ویژگی دیگر!
سه فصل دیگر كتاب كه حدود 130 صفحه را به خود اختصاص داده است به بررسی زندگی قائم‌ مقام فراهانی، امیر كبیر و دكتر مصدق و حوادث هم‌دوره با هر سه می‌پردازد تا اثبات كند كشته شدن هر سه، نمود عملی انحطاط تاریخی-فرهنگی ایرانیان و محصول طبیعی منش آنهاست و سهم این عامل بسیار فراتر از توطئه دربار یا كشورهای خارجی است.
این كتاب برخلاف حجم اندك و نثر نه چندان گیرای خویش، نكته‌های نغر و جذاب و كلیدی بسیاری را در لابلای تك‌تك جملات خود جای داده است. كتابی كه به باور این قلم، پیش‌نیاز تمامی مطالعات سیاسی هر انسان دردمند و اهل دغدغه و علاقمند به ایران است.

پی‌نوشت:
1- رضاقلی، علی. جامعه شناسی نخبه كُشی (تحلیل جامعه‌شناختی برخی از ریشه‌های تاریخی استبداد و عقب‌ماندگی در ایران). چاپ بیست و دوّم. تهران: نشر نی، 1383 خورشیدی

۱۳۸۴/۰۱/۳۱

گردهمائی «اصلاح طلبان پیشرو» استان اصفهان با حضور مصطفی تاج زاده

بار دیگر لرزه‌های حادثه‌ای، ایران را در خواهد نوردید كه اگر نگوئیم مسیر ملت ایران را تغییر خواهد داد دست‌كم تأثیری شگرف بر آیندۀ ایران و ایرانیان خواهد داشت. اقتدارگرایان، سرخوش از فتح میدان‌های بی‌رقیب، آنچنان سرمست از پیروزی به چنگ نیامده، در هم‌آغوشی با معشوقه‌ی قدرت بر یكدیگر پیشی گرفته‌اند كه تمام ادعاهای خدمتگزاری و آبادگری آنان به سكه‌ی بی‌رونق بازار سیاست تبدیل شده است.
رود جاری امید نیز امروز، در مصاف با صخره‌های بزرگ پیش‌رو، جای خویش را به باتلاق تردید و یأس داده است و هیچ چیز جز برخاستن، نمی‌تواند سكوت سنگین این باتلاق را بشكند و مگر جز تردید و سكوت ما، چه چیز رمز پیروزی قدرت‌طلبان است؟

اما حكایت من و تو، حكایت ما ...
برآنیم تا بار دیگر گرداگرد یكدیگر بنشینیم و این خلوت و سكوت را با طنین گوش‌نواز دست‌هایمان كه برای همیاری و تجدید عهد دراز شده است، بشكنیم. تا در یك هم‌نوائی تاریخی نجوا كنیم: آمده‌ایم با تكیه بر همان عهد پیشین، گرد آمده‌ایم تا بار دیگر نیروی حیات را در كالبد طفل خسته و رنجور دموكراسی بدمیم. ایستاده‌ایم برای پشتیبانی مردی كه یاری و انتخابش، نه به گفته‌ی مخالفان، انتخابی از روی فریفتگی كلام شیوا و صورت زیبا، كه برگزیدن آگاهانه‌ی «اندیشه‌ی اصلاحات» است.
اینك «من و تو» هستیم، اینك «ما» هستیم و امید به دست‌های پُرمهر شما كه به پشتیبانی «اصلاحات» بار دیگر حماسه می‌آفریند.

میعاد ما: جمعه، دوّم اردیبهشت، مجوعه‌ی گسترش دانشگاه علوم پزشكی اصفهان
آغاز مراسم: 9:30 بامداد

۱۳۸۴/۰۱/۲۱

گفتگو با مسعود بُرجیان نویسندۀ وبلاگ پیام ایرانیان

ساعت 9 جمعه شب، 19 فروردین، كه گفتگو را در مسنجر یاهو آغاز كردم باور نمی‌كردم تا دو ساعت و نیم بعد دوام بیاورم! دو ساعت و نیم، میخكوب روی یك صندلی داغ نشستم و به پرسش‌های دوست گرانقدر، اسد علی‌محمدی پاسخ دادم. متن گفتگو را در این آدرس بخوانید.

۱۳۸۴/۰۱/۱۹

پاسداشت و اصلاح زبان فارسي با كدام رويكرد؟

یادداشت قابل تأمل دوست گرامی، جناب حسین جاوید با عنوان "فارسی‌تر بنویسیم!" دستمایه‌ای شد تا ف.م.سخن عزیز پاسخی به آن نوشتار دهد. نویسندۀ كتابلاگ در رد آن نقد، یادداشتی دیگر نگاشت. صاحب این قلم نه در قامت متخصص زبان پارسی، بل‌كه در كسوت یك عاشق و علاقمند ادب و فرهنگ پارسی خود دغدغه‌ی پویش و زنده نگاه داشتن آن را دارد. به همین سبب بر آن شدم چند نكته را پیرامون آن یادداشت و این نقد بنویسم. به باور این قلم حذف تعصب‌آمیز كلمات عربی كه با سرشت و روح زبان فارسی امروز درآمیخته‌اند همانقدر ناپسند است كه تلاش خطابه‌گویانی كه بر سر منابر برای هر كلمه‌ی سادۀ فارسی، معادل دشوار عربی آن را بكار می‌برند تا به خیال خام خود علم و دانش عربی و فقهی خویش را به رخ مردمان بكشند و شاید به گسترش دین خدا كمك كنند! نیز این تلاش بیهوده و بی‌حاصل همانند فخرفروشی دانش‌آموختگانی است كه با بكارگیری كلمات انگلیسی در سخنان خویش، بی‌مایگی علمی خود را در پس این كلمات پنهان می‌كنند. از این منظر، یافتن كلماتی كه "فارسی‌تر" باشند بر "آسان‌نویسی" كلمات برتری تمام دارد.

نویسندۀ یادداشت شش نكته را برای اصلاح زبان فارسی پیشنهاد داده است:
1) حذف تنوین عربی: نویسنده در این بخش پیشنهاد كرده است كه به جای كلمات عربی كه همراه تنوین نصب در زبان فارسی بكار می‌رود (نظیر احتراماً، متقابلاً، ضمناً، نسبتاً، صرفاً) از فارسی‌نوشته‌ی تلفظ آنها (مانند احترامن، متقابلن، ضمنن، نسبتن، صرفن) استفاده كنیم. به نظر نگارنده بسیاری از كلماتی را كه تنوین نصب عربی دارند، می‌توان به راحتی با تركیبی فارسی جایگزین كرد و این اشكال نازیبا و چشم‌آزار را بكار نبرد. به عنوان نمونه: احتراماً: با احترام- متقابلاً: در مقابل- ضمناً: درضمن- نسبتاً: به‌نسبت- صرفاً: به‌صرف- طبعاً: به‌طبع- اتفاقاً: از اتفاق- یقیناً: به‌یقین یا بی‌شك، قاعدتاً: به‌قاعده- كاملاً: به‌تمامی- معمولاً: به طور معمول- شخصاً: به‌شخصه[1] بدین صورت تعداد كلمه‌هائی كه تنوین نصب عربی دارند به چند مورد انگشت‌شمار كاهش می‌یابد كه گمان نمی‌برم نیازی به تغییر شیوۀ نگارش آنها باشد.

2) حذف واو زینت: نویسنده پیشنهاد كرده است كه حرف "و" در كلماتی نیز خواب، خواهر، خواهش و ... حذف شود و این كلمات بدین گونه نوشته شوند: خاب، خاهر، خاهش؛ از نگاه این قلم، حذف حروف یك كلمه بدلیل عدم تلفظ آنها نمی‌تواند دلیل محكمی باشد. همچنان كه ف.م.سخن عزیز اشاره كرده بود كلمات در نگاه خوانندگان به صورت "یك واحد تصویری" و "یك كل واحد" تصویر می‌شوند نه مجموعه‌ای از حروف مجزای به هم چسبیده. این ویژگی مختص زبان فارسی نیست. كلمه‌های فرانسوی از این نظر بی‌همتا هستند! كافی است به شكل غیرفارسی كلمه‌های "پژو" و "رنو" در پس خودروها دقت كنید تا انبوه حروفی را كه نوشته می‌شوند اما خوانده نمی‌شوند ببینید! البته ویژگی یك زبان اروپائی نمی‌تواند دلیلی در رد اصلاح این كلمه‌ها در زبان فارسی باشد. اما می‌توان لحظه‌ای درنگ كرد كه چرا اروپائی‌های شورشی تاكنون به اصلاح این شیوۀ نوشتار همت نكرده‌اند. از آن گذشته در زبان‌هائی چون انگلیسی به‌جای آنكه شكل كلمه‌ها را متناسب با طرز تلفظ آنها تغییر دهند، برای هر چیدمان حروف در كنار یكدیگر كه به ساختن كلمه می‌انجامد، طرز تلفظ خاصی وجود دارد كه فراگیرنده زبان باید این شیوۀ تلفظ را فراگیرد. درست به عكس راه حلی كه جناب جاوید پیشنهاد داده است!

3) ی به‌جای همزه (ء):
الف) بكارگیری حرف "ی" به جای همزه در پایان كلماتی نظیر جایزه‌ی نخست، كتابخانه‌ی ملی البته پیشنهاد نیكوئی است. هم به درست‌خوانی[2] كلمات در یك جمله كمك می‌كند و هم شكل نوشتار را زیبائی می‌بخشد. البته تا آنجا كه بنده نرم‌افزار word‌ را چك كرده‌ام فونت Tahoma‌ كه در بیشتر متن‌های اینترنتی استفاده می‌شود تنها قابلیت درج "ۀ" را دارد و از شناخت این حرف به صورت چسبیده به انتهای كلمه ناتوان است مانند "شیوۀ نوشتن" و "كتابخانۀ ملی"؛ اما در سایر قلم‌های word اینگونه نیست. قلم Lotus هر دو نوع تركیب را (چه ۀ چسبان چه غیر چسبان) پشتیبانی می‌كند. بنابراین ضرورت استفاده از "ی" به جای همزه محدود به كلمه‌هائی می‌شود كه "ۀ" به انتهای آنها چسبیده باشد.
ب) نویسندۀ گرامی در مورد بكارگیری "ی" به جای همزه در كلمه‌های نظیر راهنمائی و رهائی كه آنها را به راهنمایی و رهایی تبدیل می‌كند دلیلی ارائه نكرده است. به گمانم شیوۀ نخست نوشتار (كه اكنون استفاده می‌شود) به نحوه تلفظ نزدیك‌تر است تا پیشنهاد نویسنده.

4) اللاه به‌جای الله: این پیشنهاد نیز بر همان مبنای تغییر شكل نوشتار بر اساس طرز گفتار نگاشته شده است. به همان دلیل كه در بخش 2 آوردم این پیشنهاد نیز نمی‌تواند مقبول طبع چون منی افتد!

5) ت به‌جای ط:‌ پیشنهاد بكارگیری "ت" به جای "ط" كه از چند سال پیش نیز در نوشتار فارسی نمود یافته است به درستی به فارسی‌تر شدن كلمه‌ها كمك می‌كند و از میزان "بار عربی" این كلمات می‌كاهد؛ اتاق، باتری و بلیت به جای اطاق، باطری و بلیط؛ اما نمی‌دانم جز استثنای "حیاط" و "حیات" كلمه‌های دیگری نیز مستثنی هستند یا خیر؟

6) بكارگیری "الف" به جای "ی" در كلماتی كه به "ی" ختم می‌شوند: از نظر من كلماتی نظیر كبرا، موسا و حتا همسنگ كلماتی نظیر كبری، موسی و حتی هستند. بدلیل عادت خوانندۀ كلمه به هر دو شیوۀ نگارش می‌توان از هر دو طرز نوشتن استفاده كرد.

پی‌نوشت:
1- در مورد درستی كاربرد كلمه‌ی به‌شخصه، شك دارم.
2- ممكن است خواننده برآشوبد كه شما كه كلمات را "یك واحد تصویری" معرفی كردید و ضرورت حذف برخی حروف به دلیل عدم تلفظ آنها را به نقد كشیدید چرا در این مورد دغدغه‌ی درست‌خوانی كلمه را دارید و از تغییر شیوۀ نگارش این قبیل كلمات دفاع می‌كنید؟ پاسخ روشن است. در این موارد "شكل نوشتاری" خود كلمه مطرح نیست بل‌كه ارتباط آوائی آن با كلمات همسایه در میان است، از آن گذشته افزودن این "ی" خدشه‌ای به خود كلمه وارد نمی‌سازد زیرا این "ی" جزئی از كلمه نیست.

۱۳۸۴/۰۱/۱۷

مختصری دربارۀ «اخلاق وب‌نگاری»، بخش دوّم

پیش از آنكه ادامه‌ی این یادداشت‌های دنباله‌دار را پی بگیرم لازم است نكته‌ای را تذكر دهم. آنچه صاحب این قلم درباره این موضوع می‌نویسد تنها دیدگاه شخصی نگارنده است. نگارنده نه توان آن را دارد كه دیدگاه‌های خود را به دیگران تحمیل كند و نه در سر چنین سودای خامی می‌پروراند. نیز به خود اجازه نمی‌دهد از جانب سایر وبلاگ‌نویسان به نوشتن پاره‌ای اصول اخلاقی دست بزند و "قانون اساسی" بسازد، زیرا نه انتخابی در كار بوده است كه نماینده‌ای از جانب وبلاگ‌نویسان برگزیده شود و نه كسی چنین ماموریتی بر شانه‌های نحیف بنده گذاشته است و نه خود چنین حقی را برای خویش قائلم. هدف از نگارش این یادداشت‌ها گشودن دریچه‌ای است برای گفتگوئی صمیمانه و ثمربخش؛ همچنان كه ف.م.سخن عزیز نیز در پای مطلب پیشین اشاره كرده بود بیش از همه چیز، نظرهای انتقادی است كه به پُربار شدن این گفتمان مدد می‌رساند. پس مرا از لطف انتقاد خویش بی‌نصیب نگذارید! در ضمن از تمامی دوستانی كه با لینك به یادداشت پیشین (بخش اوّل) به گسترش موضوع كمك كردند سپاسگزاری می‌كنم.
*****
فضای سایبر فضائی "ناامن"‌است. این ویژگی برخاسته از طبیعت "مجازی" این فضا است. در این شهر، هر كس خود را آنچنان كه می‌پسندد می‌آراید و به نمایش می‌گذارد. ساكنان و كالاهای این شهر همانقدر كه جذاب و دیدنی هستند غیر قابل اعتماد نیز هستند. وبلاگ‌شهر بازتاب فردیتی است كه به هر دلیل مجال بروز و ظهور نیافته است، محلی برای عرضه بُعد سركوب‌شده‌ی انسانی. زمینی برای شكوفائی هر چه استعداد است، خواه در راه خیر، خواه در راه شر! چنین است كه برای هر وب‌نگار دو شخصیت شكل می‌گیرد، اولی در دنیای حقیقی و میان انسان‌های پیرامون و دومی در دنیای مجازی و میان انسان‌های ساكن این مكان؛ انسان‌هائی كه از شیوه فعالیت‌شان گرفته تا نحوه ارتباط‌شان و روابط متقابل‌شان، همه و همه در قالبی متفاوت و نو بروز می‌یابد و اینگونه یك "انسان تمام" زاده می‌شود. انسانی مجازی در كنار انسانی حقیقی. هیچ‌یك غیر واقعی نیستند. هر دو از یك سرچشمه برآمده‌اند اما در هر كدام "بخشی" از استعدادها و توانائی‌ها مجال بروز یافته است و این توصیف، البته وصفی از سر بی‌غرضی است! انسان دوم می‌تواند تنها ساخته و پرداخته‌ی همان انسان نخستین باشد، صورتی آراسته و پیراسته اما دروغین؛ یك خودِ اسطوره‌ای و دوست‌داشتنی اما میان‌تهی و شیاد؛ انسانی ساخته شده برای ارضای حس خودشیفتگی، عروسكی برای در میان چشمان مشتاق "همگان" قرار گرفتن، مجسمه‌ای برای قرار گرفتن در "مركز توجه" اهالی این شهر.
در میان اهالی این شهر، گروهی خط قرمز پررنگی میان این دو انسان كشیده‌اند. گروهی از بام تا شام در دنیای حقیقی به دنبال درد نان هستند و شامگاه به خلوت خویش پناه می‌برند تا جامه‌ی آن انسان دیگر را بپوشند. این گروه هیچ‌گاه این دو فضا را با هم نمی‌آمیزند، در هیچ گردهمائی وبلاگی شركت نمی‌كنند، چهره و نام خود را پنهان می‌كنند و از هر چه رابطه‌ای میان این دو انسان برقرار كند می‌گریزند. در مقابل گروهی این دو انسان را در یك كالبد جمع كرده‌اند. میان شخصیت حقیقی و مجازی این گروه هیچ تفاوت و مرزی وجود ندارد جز "ابزارهای متفاوت ارتباط" و "نمودهای حضور و فعالیت" كه جزئی از طبیعت این دو فضا است. گروهی نیز میان این دو نفس می‌كشند و با نسبتی متفاوت خود واقعی و مجازی را درهم آمیخته‌اند.
چون تمام پدیده‌های انسانی البته هیچ حكم "كلی"‌و "وبلاگ‌شمول" بر این فضا جاری نیست و نمی‌توان در قالب چند جمله، تعریفی جامع از این پدیده و انسان‌های ساكنش ارائه كرد. نیمی از آفت‌هائی كه وبلاگستان را مبتلا كرده است در سرشت این فضا نهفته است! سرشتی كه "مجازی" بودن، "نادیدن خالق اثر" و در فرجام كار "بی‌اعتمادی"، بخشی از عناصر مهم آن را تشكیل می‌دهند و یكی از آن آفت‌ها "ایمیل‌های افشاگرانه" نام دارد!
آفت "افشاگری از راه ایمیل" پدیده‌ای است كه پاره‌ای فعالان این عرصه با آن روبرو شده‌اند. فرستنده ایمیل برخلاف افشاگری عمومی در نظرخواهی‌ها یا وبلاگ، با لحنی دلسوزانه و از سر دوستی، به ترور شخصیت می‌پردازد. ضمیر ناخودآگاه بیشتر انسان‌ها نیز مستعد پذیرفتن چنین سخنانی است. تنها كافی است فرستندۀ ایمیل با چند جمله، آبرو و پیشینه یك نفر را بر باد دهد و در پایان با جمله "نمی‌توانم بیشتر از این موضوع را باز كنم" تیر خلاص را بر ذهن خوانندۀ انگشت به دهان مانده بزند!
اما آیا نادیدن وب‌نگاری كه در پس یك وبلاگ یا یك كالای اینترنتی نشسته است می‌تواند دلیلی برای داستان‌سرائی در وصف او و حمله‌ور شدن بر او باشد؟ صد البته خیر! درست است كه این فضا "ناامن" و "غیر قابل اطمینان" است اما به همان اندازه دلیل و برهان برای كشف چهرۀ واقعی وب‌نگار نیز اندك است چرا كه دسترسی به بیشتر نویسندگان ممكن نیست مگر آنكه نویسنده یا صاحب یك وبلاگ، خود نشانه‌هائی برای شناسائی خود برجای بگذارد. اینجاست كه دشواری امتحانی سخت پدیدار می‌شود.
بیشتر اهالی این شهر به حكم علاقمندی به اصل "هیچ كس مجرم نیست مگر آنكه خلاف آن اثبات شود" داد سخن می‌دهند و از حكومت و فرهنگ جامعه ناله سر می‌دهند كه:«آری، در این سرزمین، تنها بدلیل پوشیدن لباسی یا آراستن موئی یا گفتن كلامی انتقادی به یكباره انواع "تهمت و بهتان" بر سر انسان آوار می‌شود و تا به خود بیاید و قصد كند كه از حقوق پایمال‌شده‌ی خویش دفاع كند كوس رسوائی او را بر سر هر كوی زده‌اند» اما همین گروه با دریافت اولین "ایمیل افشاگرانه" دستی زیر چانه می‌زنند و نگاه را به سقف می‌دوزند و تمام حس شیرین تیزهوشی و زرنگی را در ذهن آمادۀ خویش جمع می‌كنند و ناگهان هویت و شخصیت یك فرد نزد آنها می‌شكند و فرومی‌ریزد و از فردا او "خائن و شارلاتان و دروغگو" لقب می‌گیرد. درد آنجاست كه نویسندگان پاك‌ضمیری در این دام می‌افتند كه خود نام "اصلاح طلب" و "روشنفكر" بر پیشانی دارند و بنیان نظر و نقدشان "اصل برائت همه انسان‌ها"ست. از اینجا سیكل معیوب و پایان‌ناپذیری از افشاگری‌ها شكل می‌گیرد و شایعه، قدرتمندترین رسانه‌ی ایرانی، به كار می‌افتد. این آلودگی تا آنجا گسترش می‌یابد كه حتی وب‌نگارانی كه در یك قرار وبلاگی در كنار یكدیگر به گفتگو مشغول‌اند در لابلای كلمات و پستوهای ذهن‌شان به دنبال دلایلی می‌گردند تا به اثبات پیش‌فرض خود (احتمال خائن بودن طرف مقابل) بپردازند.
وقتی دنیای حقیقیِ فعالان مجازی، اینچنین دستخوش سوء ظن شود مگر می‌توان توقع داشت كسانی كه از آمیختن دنیای حقیقی و مجازی گریزانند و یا ناتوان از حضور حقیقی هستند از این آفت در امان بمانند؟ وانگهی، مگر حضور و فعالیت یك وب‌نگار برای كشف اسرار دیگران است؟ اگر علت حضور در این میدان، گفتگو و نقد اندیشه و آموختن است و دستمایه‌اش خواندن و اندیشیدن و نوشتن، دیگر چه تفاوتی می‌كند كه نویسنده با كدام شخصیت خویش قلم می‌زند؟ هر انسانی در این دنیای مجازی (مانند دنیای حقیقی) باید مرز دوستی و رفاقت و صمیمیت میان خود و دیگران را به روشنی بشناسد و رابطه‌ی خویش را متناسب با هدف حضور در این میدان تعریف كند كه اگر جز این باشد ممكن است در شناخت دوست و دشمن به خطا رود و پشیمانی را نصیب برد!