از در كه وارد شد به احترامش از جا برخاستم. چهرهاش ناآشنا مینمود. دوست نازنینی كه كنارم نشسته بود و از سالها پیش او را میشناخت به نام خانوادگی صدایش كرد. نامش در ذهنم جرقهای زد. در راهروهای تو در توی ذهن مشغول كند و كاو سابقهی این نام بودم كه همان دوست، به نام كوچك صدایش كرد و جویای حالش شد. باورم نمیشد. پس صاحب این چهرهی لاغر و تكیده همان خانم "فرشته قاضی" است. چهرهاش هیچ شباهتی به عكسهائی كه از او در سایتهای اینترنتی منتشر شده بود نداشت. این را خود نیز اذعان میكرد وقتی وضعیت جسمانی كنونی خود را بسیار بهتر از روزهای پس از آزادی از زندان توصیف كرد.
پیش از این دیدار، وبلاگش را یكی دو بار دیده بودم. آدرس وبلاگش را پرسیدم. با یادآوری اینكه چندی است وقت به روز كردن وبلاگش را نیافته، آدرس را به من داد. حالا خواننده دائم وبلاگش شدهام. صفحه نخست وبلاگ او بیش از هر چیز معرف دغدغههای اوست. لیستی از نامها، كه از افسانه نوروزی و تلاش خانم قاضی برای رهائی او از حكم اعدام آغاز میشود و با آرش سیگارچی و كبری رحمانپور ادامه مییابد و به مجتبی سمیعینژاد ختم میشود. او همچنان دغدغههای اجتماعی پیشین خویش برای دفاع از حقوق انسانهای دربند را حفظ كرده است و در این راه از نوشتن نامهی سرگشاده و وقت نهادن برای گفتگو و تعامل با طرفهای ماجرا نیز ابائی ندارد. بیش از تمام این جملات وصفی، نام وبلاگش و شعری كه بر بلندای آن نهاده است مُعرف اوست:
• وبلاگ ایرانبان؛ میدانستند دندان برای تبسم نیز هست و تنها بردریدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!