۱۳۸۳/۱۱/۳۰

تقدیم به زعیم ... روح خدایا

دوستی گرامی كه سخت دل‌بسته اندیشه‌های دكتر شریعتی است از نگارنده خواسته است شعری را كه مرحوم شریعتی در مدح مرحوم آیت‌الله خمینی سروده، برایش ارسال كنم. این شعر را از انتهای كتاب "حسن و محبوبه" دكتر شریعتی به نقل از كتاب "فریاد" آورده‌ام. عنوان شعر را نیز بر تارك این یادداشت نهادم. تاریخ دقیق سرودنش را نمی‌دانم ولی به احتمال زیاد مربوط به اواخر دهه چهل است و این نكته‌ای است كه نباید از دید مخاطبان مخفی بماند چرا كه بسیاری، حتی با شنیدن وجود چنین شعری بلافاصله بر مسند قضاوت می‌نشینند و داد سخن می‌دهند كه ....

فریاد روزگار ماست
روح خدا
در روزگار قحطی هر فریاد
در روزگار قحطی هر جنبش،
هر كوشش،
فریاد روزگار ماست
آری!
در روزگار مرگ اصالت‌ها

بی‌تو دگر چه بگویم
چه را بسرایم،
ای مطلع تمام سروده‌ها
بی‌تو فرو نشسته دگر،
فریاد
تنها شده است
هر چه كه انسانی‌ست،

در پایتخت غارت و خون
جز وحشت و هراس
نمی‌بینم،
این درد را با كه بگویم
كه هر ورق،
از هر كتاب،
ترس را فریاد می‌كند.
حتی پلاس كهنه خیابان
هم،
تجربه كرده است ترس را،
اینك سیاه بینیش
تا بر تو باز شود
كه راست می‌گویم،

در هر كرانه‌ی این شهر بی‌طپش
سگ‌های زنجیری،
سگ‌های دست‌آموز،
در چشم‌های بیدار
ترس را نشانده‌اند
آنها،
هر روز می‌درند،
هر روز می‌برند
و پاداش را
از دست گرگ نواله می‌گیرند
در پایتخت غارت و خون
سگ‌های زنجیری،
آن گرگ پیر را به حراست نشسته‌اند

بی تو،
در پایتخت دیو دماوند
سیاوش‌ها،
و نه كاووس‌ها
دربندند.
ای كاش، رستم
كاووس را نمی‌رهاند
تا اینگونه، گشاده‌دست
دربند، بخواهد رستم را
در خون كشد سیاوش را،

بی‌تو من از "خمین" گذشتم
افسرده بود و سرد،
نام تو را زمزمه می‌كرد روز و شب.

فریاد روزگار ماست "روح خدا"
بانگ تعهد و رسالت،
بانگ خدا و قرآن
اینك تو ای سلامت پویا
ای كرامت بی‌مرز،
بر این زمین تشنه ببار
آری آری
تا زاید این سترون فرسوده،
گل‌های سرخ "شهادت" را
تا باز در نبض شهر طپد
"فریاد".

آری،
تو ای سخاوت بی‌حد
ببار بر جنگل
تا باز این درخت خفته
شود بیدار،
تا باز آن جوانه
كند "فریاد".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!