چرا به جاي آنکه براي ديگران بنويسي و مشتري جمع کني در وبلاگ خودت نمينويسي ؟ با پاسخي خواستم بحث را پايان بخشم که : کسي وبلاگ مرا نميخواند و بازديدکنندهاي نخواهد داشت … اما جناب صف سري با قاطعيت پيگير منظور خويش شد : وقتي نوشتن را آغاز کني کم کم حلقه دوستانت شکل ميگيرد و مخاطب خاص خود را پيدا خواهي کرد اما در اين راه به حوصله فراوان و ممارست بسيار نياز داري. آن ديدار در ظهر پنجشنبه آفتابي تهران به پايان رسيد و من عزم بازگشت کردم . صبحگاه که قدم به پايانه موطن خويش مينهادم و در شتاب بودم که خود را در سرماي صبحگاه به رختخواب گرم برسانم نميدانستم شهر بم در همان دقايق به تلي از ويرانه مبدل شده است. تماس چند روز بعد من با جناب صف سري با گلايه ايشان همراه بود : من اين چند روزه ، هر روز وبلاگت را چک ميکنم . پس چرا شروع نميکني ؟ فقط اعلام کردي که شروع خواهي کرد ؟ من هنوز منتظرم .
ديگر ياراي مقاومت نداشتم . پس از مطلب نخستين " يا علي گفتيم و عشق آغاز شد " که بر صفحه وبلاگ تنها مانده بود و اعلام فعاليت وبلاگم بود يادداشتي با تيتر " آنکه نآموخت از گذشت روزگار " نگاشتم و از حوادث آن روزها گفتم و چنين " پيام ايرانيان " فعال شد .
نخستين بار که وبلاگي ثبت کردم ارديبهشت 82 بود. با آغاز فيلترينگ سايتها من که به اينترنت بدون فيلتر دسترسي داشتم مقالات جالب را از سايتهاي مختلف جمع آوري ميکردم و در وبلاگ ميگذاشتم تا دوستانم بخوانند. حاصل کارم تا امروز يک وبلاگ هک شده است و يک وبلاگ غير فعال و يک وبلاگ پرشين بلاگي که نوروز با آن خداحافظي کردم. غرض از آنچه آمد هم بازگوئي حکايت برپائي اين خانه کوچک بود و هم روايت ماجرائي، تا همگان بدانند در ميان همنسلان استاد داريوش آشوري هستند نويسندگاني که با تشويقهاي خويش پاي جوانان را به دنياي مجاز باز ميکنند نه آنچنان که همگان ميپندارند جوانان هستند که با شوري از سر سن جواني، استادي را به نوشتن وبلاگ دعوت کنند.
حالا اين وبلاگ يکساله است. حاصل خواهش من از دوستان براي نگاشتن چند خط بدين مناسبت اظهار لطف و مهرباني فراوان اين عزيزان بوده است. عرق شرم بر پيشانيام نشسته که لايق اين همه محبت نبودم .
بيژن صف سري ، صاحب امتياز و سردبير روزنامه توقيف شده آزاد ، وبلاگ روزگار ما :
چند وقتي است ، چه بسا ماههاست که دست و دلم به نوشتن نميرود ، نه اينکه هيچ ننويسم ، بلکه آنچه مرحم اين دل خسته باشد به قلم نمي آيد ، فقط از انس به نوشتن است که سياه مشق ميکنم ، اين گفتم تا عذر گناهم باشد براي گاه به گاه نوشتنم. اما در همين حال مغشوش ، ميل خواندنم باقي است ، کتاب همچنان مونس من است و وبگردي در دنياي مجازي اينترنت و خواندن دل نوشتههاي جوانان اين آب و خاک که مفري جز نوشتن در وبلاگ نمييابند ، پيشهي من است ، از قلم بدستان جواني ميگويم که با نگاشتن در خانهي کوچک وبلاگ خود ، بارقهي اميد را در دل هر خسته دل ايراني بر ميانگيزند ، و يکي از محدود قلم بدستاني که با قلم مبتني بر آگاهي خود ، اميد را در دلها تازه ميکند مسعود برجيان است ، صاحب قلم جواني که اگر نگويم تبلور آرزوي نسلي است که همه دل در گرو بيداري نسل پس از خود دارد ، بي گمان از دل آگاهاني است که مي توان چشم اميد به آن داشت آنچنان که خود به رسالتش واقف بوده و وبلاگش را هم پيام ايرانيان نام نهاده که ايرانيان هر چه ميطلبند در گرو بيداري و تلاش و همت جواناني چون او است که ميجويند.
به يادم هست اول بار که نوشتاري از او خواندم آنقدر به دلم نشست که گويي يکي از زبان حال ما مي گويد، زبان همهي مردم اين کهنه ديار، که جز به غيرت و همت فرزندان خود، به هيچ قدرتي دل نمي بندند و تکيه ندارند ، برجيان مي نويسد تا در جهاني که مي پندارند با ابزار هاي اغواگرانه ي تجدد ، مي توانند نسل جوان اين آب و خاک را در خواب کنند ، آنان را آگاه و بيدار نگاه دارد هر چند که هوشياري اين نسل به چشم مادران اين کهنه ديار غم بزرگي است که پاداش هوشياري در اين بلاد را نه به سزا که به جزا ميدهند. و حال امروز که يکسال از بنيان خانهي کوچک ، اما صميمي پيام ايرانيان ميگذرد ، بايد به صاحبخانهاش دست مريزاد گفت که جوانان اين آب و خاک را همين اندک سپاس هم مرحم است اگر چه نزد نسل هوشيار امروز، اين همه همت نه براي شنيدن سپاس از چون مني است
که از عشق به وطن خويش ميکند ، آنچنانکه عاشقان را سوداي ديگر است .
ف.م.سخن ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و طنز نويس ، وبلاگ ف.م.سخن :
آقاي برجيان عزيز
پيش از رواج وب لاگ هاي فارسي، فکر و انديشهي دهها هزار جوان ايراني فقط در درون خود آنها بازتاب مي يافت و هيچ کس حتي نزديکترين خويشان، از جوش و خروش فکري که در درون آنها جريان داشت با خبر نبود. وب لاگ فارسي دريچهاي بود که به ذهن و انديشهي جوان ايراني باز شد و فکر او را به جامعهي حاضر در اينترنت مرتبط کرد. انتظار ميرفت از اين دريچه آب باريکهاي يا حداکثر رودي جاري شود ولي برخلاف انتظار و در کمال ناباوري سيلي خروشان به راه افتاد که جامعهي سنتي را نيز به طور غير مستقيم تحت تاثير قرار داد.
وب لاگ سياه رنگ شما با آن تصويري که بر پيشانياش نقش بسته، نه سياه است و نه مانند آن عکس، چشم و دهان بسته. هر حرف سفيدي که بر اين وب لاگ سياه نقش مي بندد، چراغي است که ميتواند مسيري را روشن کند. اين حروف سفيد ِ انديشهي شماست که بر فضاي سياه سياسي امروز ما نقش مي بندد و حامل پيام است؛ پيام براي ايرانيان. اين نور را نبايد به هر سو افکند و بايد مراقب بود تا مسير درست را نشان بدهد. قدر و ارزش آن را بدانيد.
تولد وب لاگ شما را به شما و خوانندگانتان تبريک مي گويم.
مجيد زهري ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و فرهنگي ، وبلاگ مجيد زهري :
به دوست ناديده، امّا نور دو ديده، مسعود برجيان!
انسانهاي عدالتجو، انسانهاي معذّبي هستند! انسانهايي هستند که در بطن اجتماع خود زندگي ميکنند؛ کساني که نسبت به آنچه ميگذرد، احساس مسئوليتي عميق دارند. يکي از اين انسانهاي عزيز، مسعود برجيان است.
مسعود نويسندهاي است که قلمي هوشيار و پاکيزه دارد. هرچند او در قلب ايران، با نام اصلي خود مينويسد -که من اين را عين مسئوليتپذيري و از فضايل اخلاقي يک نويسنده ميدانم-، نديدهام که در مقابل ناملايمات مهر سکوت بر لب زند. نيز، آدم عميقي است؛ با وجود تمام کمبودهاي آشنا در فضاي داخل کشور، عميق مانده است. ژورناليسم تحليلي او، با زباني نغزگو و سالم و در عين حال خروشان، با پرهيز کامل از درازنويسي و حاشيهروي، آنچه که حق مطلب است را -بهغايت- ادا ميکند. من، مجيد زهري، نميتوانم اين حجم از فرهيختگي را ببينم و در مقابل آن سر تعظيم فرود نياورم.
قلمش پايا و پربار باد!
محمد واعظي ، وبنگار حوزه ادب و اجتماع و فرهنگ ، وبلاگ اين خانه سياه است :
" پيام ايرانيان يکساله شد " ، وبلاگي که يک سالي است در شبستان بغض آلود سرنوشت نسل من بُراده هاي نور و شور و سرمستي و اميد ميپاشد . وبلاگ مسعود برجيان جايي است که ميشود در آن در آيينهاي تمام قد موجوديت تاريخي خود را به تماشا بنشينيم . آنگاه که از سياست مي گويد و توي کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک و سرد آن قدم ميزند ، نور کلامش چنان اين کوچهها را فرا ميگيرد که کوردلان سياه دل را عرصه براي قلمفرسايي تنگ ميآيد . مسعود برجيان گرچه قبلاً در بطن مسائل سياسي حضوري فعال داشته است ولي اکنون با فاصله به سياست مينگرد که اين فاصله گيري نه دور ماندن که بهتر شناختن است ، فاصله اي که باعث اشراف بر فضاي موجود مي شود . تحليلهاي دقيق و منطقي او از مسائل روز خود گواه اين مدعاست . وقتي مسعود از هواي شرجي سياست خسته مي شود با معشوق نداشتهاش نرد عشق مي بازد و از فراقش ضجه مي زند .
در ميان حرفهاي مسعود هيچ گاه نشاني از پرخاش و خشونت نديده ام و اين نشان از مظلوميت و معصوميت روحي به غايت لطيف است که نوشتههايي چنين خلق مي کند .
در فضاي کنوني جامعه ما ، شرايط ، بعضي اشخاص حساس را از زيستن در واقعيت پيرامون به سوي فراموش کردن آن ميراند ، اما مسعود اينگونه نيست ؛ واکنش هاي او به مسائل و معضلات اجتماعي و فرهنگي نشان از حساسيت و توجه ويژه او نسبت به مسائلي است که خيليها با وجود ادعاهاي بسيار از کنار آنها به راحتي ميگذرند .
مسعود برجيان هميشه از يک زاويه ديگر به مسائل مي نگرد و همين نگاه متفاوت اوست که باعث موفقيت او و وبلاگش شده است .
حسين ضيائي ، وبنگار حوزه عمومي مسائل ايران ، وبلاگ خاکستر :
مرا دردي است ناگفته ، به آن چشمان بيهمتا
كنون آري ، مرا ميخواند آن يكتا به آن گوشه خزيده
مرا در چشم خويش كشته ، پريده
همو كز نواي پر ز دردش هر دمم آيد سروشي
هان تو ، كز تو زار و حيران شد وجودم
به آنم خواندهاي اي جغد شوم نيكگفتار
كه نه آنم من ….
بر آن شدم تا از دوستي بنگارم که شيوايي قلمش هر روز افزون ميشود تا آنجا که نگاه نافذش هر نکته را به مطلبي خوانا مبدل مي کند. مسعود برجيان بي شک در پيام ايرانيان سعي در به چالش کشيدن وقايع روزانه با ماهيت درونمايه آن ميکند و بدون ترديد در اين امر توانسته موفقيت آميز عمل نمايد. اما آشنايي ما از شعر بالا شکل گرفت و حلقه اي از مهر پس از آن تشکيل شد تا در دلتنگيهاي تنهايي بتوانيم يکديگر را دريابيم و دغدغه هاي ذهنيمان را بازگو کنيم.
مسعود در پيام ايرانيان از دغدغههاي خويش براي جامعه آفتزده ميهنمان سخن ميگويد و بي شک در بازگو نمودن مصائب تلخ اين جامعه ، موفق بوده است. نمونه اين مدعا نوشتار آخر مسعود مي باشد که در يلدايي به درازاي تاريخ تمامي ماجرا را در چند سطر به مسلخ مي کشد.
پيام ايرانيان يک سال بر منظر دنياي بي کران مجاز خوش درخشيد و نوشتارش آگاهي بخش ذهنمان شد حال در آستانه سالي ديگر آرزوي موفقيت براي مسعود عزيز را دارم.
نازلي منصوريفر ، وبنگار حوزه شعر و ادب ، وبلاگ بارانهها :
مسعود عزيز درود
نوشتههاي خوب و روشنات را هميشه ميخوانم و استفاده ميبرم. اميدوارم در اين راه دشواري كه در پيش گرفتهاي هميشه پر توان و موفق باشي . تولد اين كودك نو پاي دوست داشتني را از صميم قلب به تو تبريك ميگويم . ميدانم در آينده مردي دلير براي ايران خواهي شد !
به اميد آن روز ...
با احترام و تشكر از تمام محبتهاي بي شائبهات .
مصطفي قوانلو قاجار ، روزنامه نگار و پژوهشگر وب ، وبلاگ روزنامهنگار نو :
آقاي برجيان تولد وبلاگتان مبارک. اميدوارم همچنان در عرصه وبلاگي فعال باشيد.
آرش سيگارچي ، روزنامهنگار و سردبير روزنامه گيلان امروز ، وبلاگ آرش سيگارچي
سلام بر مسعود برجيان عزيز ...
گويا ديگر قرار است نوشتن و خواندن در اين ملک خاطره اي باشد براي فرزنداني که هيچ به گذشته نمي انديشند و چون تن پدران به چوب بي عدالتي ها بخشيده اند لاجرم سکوت را ادامه مي دهند. امروز به هنر بي هنران حاکم ، پديده وبلاگ نويسي که اينترنت ايراني را به اعتبار آن ، تمام دنيا شناخته اند تنها کمتر از پنجاه فعال حرفه اي دنبال مي کنند و البته يکي از آن پنجاه نفر شما هستيد.
خواندن و نوشتن در فضاي مجازي هر چند در ايران ما بسيار جوان است اما بسياري از فعالان در اين عرصه نشان داده اند که چه بسترهايي را در اين فصل نو توانسته اند بگشايند و اينگونه بوده است که بار ديگر ايراني خسته توانايي هاي خود را به منصه ظهور رسانده است.
تو و« پيام ايرانيان» ات را از ابتدا دنبال کرده ام و همانگونه که در بالا يادآور شدم در اين عرصه اي که همه ي نويسندگان داخل قلم غلاف کرده اند ، اين وبلاگ از جمله روزنه هايي بوده است که توانسته اقناعي داشته باشد بر عطش مخاطبان ات. شادم از حضورت و بياد مي آورم قلم سبزت را که آرزو دارم هرگز خشک نباشد و همچنان در عرصه باشد.
در اين گير و دار مي دانم ادامه کار سخت است اما اجازه بده از تو بخواهم تا پيام ايرانيان ات ادامه داشته بدش ....
و ايدون باد ....
آزاده ضياء ، عضو سابق شوراي مرکزي انجمن دانشجويان پيرو خط امام ( جمهوريخواه فعلي )
آقاي برجيان:
پيش از بحث در مورد وبلاگتان اين را بگويم كه شما براي من يادآور دوران طلايي فعاليت انجمني هستيد كه اعتقاد داشتم پاك ترين مجموعه دانشجويي دانشگاههاست . ياد آور آن شعر معروف : كه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش : پشت جلد ارگان آن انجمن و هفتاد و ششي هاي فعال ، كتابخوان و با انگيزه؛ و البته خوش بحالتان كه نبوديد تا ببينيد ذات استبداد زده ايراني چگونه در هيات دانشجويان اصلاح طلب و زحمتكش تبلور مي كند!
وبلاگتان هم بدين دليل براي من قابل احترام است. چرا كه از دغدغه هميشگي و همراه نويسنده اش خبر مي دهد كه آن دغدغه مقدس را پشت درهاي دانشگاه جا نگذاشته است و اكنون با نوشتن خود را راضي مي كند.
مطالب وبلاگتان بسيار شيوا و منطقي است. اعتراف مي كنم وقتي از قلمتان و در ستايش آن مي نوشتيد ، به ياد توتم پرستي شريعتي مي افتادم (هر چند خود را وامدار آموخته هاي او مي دانم) و البته قهرمان پرستي بعضي سياسيون جوان و هيجان پرست امروزي! و چقدر خوشحال شدم وقتي خواندم كه نمي خواهيد قهرمان باشيد.
اميدوارم همچنان به مطالعه و نوشتن ادامه دهيد و وب نوشته هاي شما هر بار غني تر از پيش گردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!