بخش نخست مقاله … نام دارالفنون بيش از همه در زمان مشروطه شنيده شد. گياه كوچكي كه در زمان ناصرالدين شاه و بدست ايراني راستين – امير كبير - كاشته شده بود در عهد وليعهد ضعيف و بيمارش كه حالا تاج پادشاهي به سر داشت ديگر درختي تنومند شده بود. اين بار سفارت انگلستان محل بروز ثمرات اميركبير بود. در عهدي كه مردم ايران براي مبارزه با حكومت ديكتاتور حاكم بر كشور هيچ پناهي جز سفارتهاي خارجي نمييافتند – و طنز تلخ تاريخ آنجاست كه حكومتهاي غير مردمي ايران تنها با اتكا به كمكهاي همين كشورها بر سر پا ايستاده بودند- دانشآموزان و معلمان دارالفنون به عنوان رهبران فكري جنبش مشروطه پيشگام ساير مردم به سفارت آمدند و با سخنرانيهاي متعدد، در توصيف حكومتهاي مشروطه اروپائي خطابه خواندند و از فوايد حكومت جمهوري سخن راندند و در جمعي كه هر كس از مشروطه مُرادي خاص در ذهن خويش داشت كه گروهي آنرا محلي براي مبارزه با گرانفروشي ميدانستند و گروهي ديگر محلي براي شكايت از حاكمان ظالم و گروهي ديگر محلي براي محدود ساختن قدرت مطلقه پادشاه، اين يادگاران دارالفنون بودند كه مشروطيت را آنطور كه بود براي عموم معنا ميكردند. روياروئي اصلي اما آنهنگام آغاز گشت كه شيخ فضلالله نوري و يارانش علم مشروعهخواهي برداشتند و از در ستيز با مشروطهخواهان برآمدند. اين جدال اما با پيروزي روحانيت سنتگرا پايان يافت و پنج مجتهد وظيفه انطباق مصوبات مجلس شوراي ملي را ( كه پس از انقلاب 57 مجلس شوراي اسلامي ناميده شد ) با قوانين شرع بر عهده گرفتند. شيخ اما بدين حد نيز رضايت نداد و از در حمايت از استبداد شاهي و مخالفت صريح با مباني مشروطه درآمد و فرجام اين مخالفت بر دار شدن شيخ بود. اين جدال اما نشان داد روشنفكر ايراني براي پياده كردن مدل « جمهوري دموكراتيك » در ايران با مانع بزرگ و قدرتمندي به نام روحانيت مواجه است كه عبور از اين سد مستحكم و ريشه دار نيز كار چندان آساني نيست.
در طول زمان گروه بزرگي از دانشآموختگان دارالفنون به كمونيسم گرويدند. در آن عصر، كمونيسم ايدئولوژي روشنفكري در سرتاسر جهان بود و گوئي راه رهائي همه ملل از آن ميگذشت. ايران و روشنفكران اروپا ديدهي ايران نيز از اين موج در امان نبودند. نخستين حضور منسجم اين روشنفكران در تشكيل فرقه عدالت ( كمونيست ) در شهر باكو بود. روشنفكران آذربايجان با الهام از ايدئولوژي سرخ تبليغ ماركسيسم را آغاز كردند. اسدالله غفاري دبير اول فرقه، دانشآموخته مشهور دارالفنون بود. نام دارالفنون اما بار ديگر به هنگام دستگيري گروه 53 نفر بر سر زبانها افتاد. تقي اراني، چهره اصلي اين گروه دانشآموخته رتبه اول دارالفنون بود كه در ارديبهشت 1317 محاكمه شد. دكتر يزدي، ايرج اسكندري، بقراطي، كشاورز و رادمنش از كادرهاي اصلي گروه 53 نفر كه دست كمي از تقي اراني نداشتند همگي دانشآموختگان برجسته دارالفنون بودند. اين گروه هسته اوليه تشكيل حزب توده شد. حزبي كه نوه شيخ فضلالله نوري به رهبري آن رسيد!
«جنبش دارالفنون» با تاسيس دانشگاه تهران وارد مرحله اصلي حيات خويش شد و ريشه خويش را در جامعه سنتي ايران محكم نمود. دانشگاه بنا به خصلت خويش، تمام هالههاي تقدس را به كناري ميزند و تمام خطوط قرمز نقد را بياعتبار ميسازد چرا كه تمامي علوم را جزئي از «معرفت بشري» ميشمارد و در نتيجه تمامي آنها را خطاپذير و قابل نقد ميداند. دامنه نقد اما تا مباني اساسي نظريات علمي ( در حوزههاي مختلف علوم ) كشيده ميشود و كمتر كسي بر اينشتين خرده ميگيرد كه چرا نظريه بنياني نيوتن را زير سوال برده است.
بهمن 57 نقطه اوج همكاري «جنبش دارالفنون» و روحانيت بود. اين بار جنبش دارالفنون را دو گروه عمده تشكيل ميدادند. روشنفكران مذهبي و چپهاي كمونيست كه هر دو از دانشگاه برخاسته بودند و در دانشگاه سكني داشتند. در ميانه اين دو گروه نيز طيفهاي مختلفي سر برآورده بود. گروه اندكي از روحانيت نيز همگام با «دانشگاه» پيشگام انقلاب گشته بود اما اين پيوند به زودي گسسته شد. حلقههاي ارتباط دانشگاه و حوزه در خون غلطيدند و آنان كه ماندند چندان دل خوشي از دانشگاه نداشتند و آنرا چون شري ضروري تحمل ميكردند، نخست گروههاي ماركسيست و شبه ماركسيستي نابود شدند و سپس ملي-مذهبيهائي كه جز طالقاني همگي از دل دانشگاه آمده بودند. اما با گذشت زمان روحانيون بيش از پيش به مناسب حكومتي دست يافتند. اينچنين بود كه با قدرتي كه حمايت خواص و ايمان عوام به آنها بخشيده بود رو در روي «دانشگاه» ايستادند. اين نتيجه اما دور از انتظار نبود. تنها چشمه توليد انديشه كه دامنه نقد خويش را تا بنيانيترين اعتقادات حاكمان ميكشاند دانشگاه بود كه قدرت و شور خود را در جنبش دانشجوئي متبلور ساخته بود.
18 تيرماه روياروئي خونين اين دو تفكر بود. اميركبير و شيخ فضلالله اگر چه همعصر نبودند اما در آن ظلماني شب تاريخي، فرزندان اين دو در برابر يكديگر ايستاده بودند؛ روشنفكران زاده شده از دارالفنون و جوانان دلباخته به روحانيت. گروهي آشفتگاني مهاجم و گروهي ديگر خشونتگريزان مدافع! روياروئي اما در اين نقطه خاتمه نيافت. اين بار شاگرد روشنفكري ديني بايد به مسلخ ميرفت. دكتر آقاجري حكم اعدام گرفت تا محمد قوچاني بنويسد محاكمه او كه به ايمان و تقوا و مسلماني شناخته ميشد ثابت كرد نقد روحانيت از بيرون از حوزه، امري محال است و براي پيراستن اين نهاد ديرپاي جامعه سنتي، بايد دست به دامان خود روحانيت شد. او اما فراموش كرده بود صدور فتواي سن بلوغ 13 سال براي دختران نوجوان چه جنجالي در حوزهها برپا ساخت چه رسد آنكه كسي آواي نقد مباني « مقدس » حوزه را سر دهد.
هنوز نيز بايد چشم به راه ميوههاي نورسيده « دارالفنون » و فرزندش « دانشگاه » نشست. سكولاريزم، مذهبيترين اعتقادي است كه اكنون فرزندان دانشگاه براي بقاي دين اجدادي خويش بدان اعتقاد يافتهاند. قرن تازه دموكراسي و آزادي را تنها راه آرامش جهان يافته است. ايران نيز جزئي از جهاني است كه هر كه ندا سر دهد « ما انسان را حيواني مطيع ميخواهيم » از اريكه قدرت سرنگون خواهد شد. و هنوز اميدها به فرزندان دارالفنون است ….
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!