بخش نخست مقاله … نام دارالفنون بيش از همه در زمان مشروطه شنيده شد. گياه كوچكي كه در زمان ناصرالدين شاه و بدست ايراني راستين – امير كبير - كاشته شده بود در عهد وليعهد ضعيف و بيمارش كه حالا تاج پادشاهي به سر داشت ديگر درختي تنومند شده بود. اين بار سفارت انگلستان محل بروز ثمرات اميركبير بود. در عهدي كه مردم ايران براي مبارزه با حكومت ديكتاتور حاكم بر كشور هيچ پناهي جز سفارتهاي خارجي نمييافتند – و طنز تلخ تاريخ آنجاست كه حكومتهاي غير مردمي ايران تنها با اتكا به كمكهاي همين كشورها بر سر پا ايستاده بودند- دانشآموزان و معلمان دارالفنون به عنوان رهبران فكري جنبش مشروطه پيشگام ساير مردم به سفارت آمدند و با سخنرانيهاي متعدد، در توصيف حكومتهاي مشروطه اروپائي خطابه خواندند و از فوايد حكومت جمهوري سخن راندند و در جمعي كه هر كس از مشروطه مُرادي خاص در ذهن خويش داشت كه گروهي آنرا محلي براي مبارزه با گرانفروشي ميدانستند و گروهي ديگر محلي براي شكايت از حاكمان ظالم و گروهي ديگر محلي براي محدود ساختن قدرت مطلقه پادشاه، اين يادگاران دارالفنون بودند كه مشروطيت را آنطور كه بود براي عموم معنا ميكردند. روياروئي اصلي اما آنهنگام آغاز گشت كه شيخ فضلالله نوري و يارانش علم مشروعهخواهي برداشتند و از در ستيز با مشروطهخواهان برآمدند. اين جدال اما با پيروزي روحانيت سنتگرا پايان يافت و پنج مجتهد وظيفه انطباق مصوبات مجلس شوراي ملي را ( كه پس از انقلاب 57 مجلس شوراي اسلامي ناميده شد ) با قوانين شرع بر عهده گرفتند. شيخ اما بدين حد نيز رضايت نداد و از در حمايت از استبداد شاهي و مخالفت صريح با مباني مشروطه درآمد و فرجام اين مخالفت بر دار شدن شيخ بود. اين جدال اما نشان داد روشنفكر ايراني براي پياده كردن مدل « جمهوري دموكراتيك » در ايران با مانع بزرگ و قدرتمندي به نام روحانيت مواجه است كه عبور از اين سد مستحكم و ريشه دار نيز كار چندان آساني نيست.
در طول زمان گروه بزرگي از دانشآموختگان دارالفنون به كمونيسم گرويدند. در آن عصر، كمونيسم ايدئولوژي روشنفكري در سرتاسر جهان بود و گوئي راه رهائي همه ملل از آن ميگذشت. ايران و روشنفكران اروپا ديدهي ايران نيز از اين موج در امان نبودند. نخستين حضور منسجم اين روشنفكران در تشكيل فرقه عدالت ( كمونيست ) در شهر باكو بود. روشنفكران آذربايجان با الهام از ايدئولوژي سرخ تبليغ ماركسيسم را آغاز كردند. اسدالله غفاري دبير اول فرقه، دانشآموخته مشهور دارالفنون بود. نام دارالفنون اما بار ديگر به هنگام دستگيري گروه 53 نفر بر سر زبانها افتاد. تقي اراني، چهره اصلي اين گروه دانشآموخته رتبه اول دارالفنون بود كه در ارديبهشت 1317 محاكمه شد. دكتر يزدي، ايرج اسكندري، بقراطي، كشاورز و رادمنش از كادرهاي اصلي گروه 53 نفر كه دست كمي از تقي اراني نداشتند همگي دانشآموختگان برجسته دارالفنون بودند. اين گروه هسته اوليه تشكيل حزب توده شد. حزبي كه نوه شيخ فضلالله نوري به رهبري آن رسيد!
«جنبش دارالفنون» با تاسيس دانشگاه تهران وارد مرحله اصلي حيات خويش شد و ريشه خويش را در جامعه سنتي ايران محكم نمود. دانشگاه بنا به خصلت خويش، تمام هالههاي تقدس را به كناري ميزند و تمام خطوط قرمز نقد را بياعتبار ميسازد چرا كه تمامي علوم را جزئي از «معرفت بشري» ميشمارد و در نتيجه تمامي آنها را خطاپذير و قابل نقد ميداند. دامنه نقد اما تا مباني اساسي نظريات علمي ( در حوزههاي مختلف علوم ) كشيده ميشود و كمتر كسي بر اينشتين خرده ميگيرد كه چرا نظريه بنياني نيوتن را زير سوال برده است.
بهمن 57 نقطه اوج همكاري «جنبش دارالفنون» و روحانيت بود. اين بار جنبش دارالفنون را دو گروه عمده تشكيل ميدادند. روشنفكران مذهبي و چپهاي كمونيست كه هر دو از دانشگاه برخاسته بودند و در دانشگاه سكني داشتند. در ميانه اين دو گروه نيز طيفهاي مختلفي سر برآورده بود. گروه اندكي از روحانيت نيز همگام با «دانشگاه» پيشگام انقلاب گشته بود اما اين پيوند به زودي گسسته شد. حلقههاي ارتباط دانشگاه و حوزه در خون غلطيدند و آنان كه ماندند چندان دل خوشي از دانشگاه نداشتند و آنرا چون شري ضروري تحمل ميكردند، نخست گروههاي ماركسيست و شبه ماركسيستي نابود شدند و سپس ملي-مذهبيهائي كه جز طالقاني همگي از دل دانشگاه آمده بودند. اما با گذشت زمان روحانيون بيش از پيش به مناسب حكومتي دست يافتند. اينچنين بود كه با قدرتي كه حمايت خواص و ايمان عوام به آنها بخشيده بود رو در روي «دانشگاه» ايستادند. اين نتيجه اما دور از انتظار نبود. تنها چشمه توليد انديشه كه دامنه نقد خويش را تا بنيانيترين اعتقادات حاكمان ميكشاند دانشگاه بود كه قدرت و شور خود را در جنبش دانشجوئي متبلور ساخته بود.
18 تيرماه روياروئي خونين اين دو تفكر بود. اميركبير و شيخ فضلالله اگر چه همعصر نبودند اما در آن ظلماني شب تاريخي، فرزندان اين دو در برابر يكديگر ايستاده بودند؛ روشنفكران زاده شده از دارالفنون و جوانان دلباخته به روحانيت. گروهي آشفتگاني مهاجم و گروهي ديگر خشونتگريزان مدافع! روياروئي اما در اين نقطه خاتمه نيافت. اين بار شاگرد روشنفكري ديني بايد به مسلخ ميرفت. دكتر آقاجري حكم اعدام گرفت تا محمد قوچاني بنويسد محاكمه او كه به ايمان و تقوا و مسلماني شناخته ميشد ثابت كرد نقد روحانيت از بيرون از حوزه، امري محال است و براي پيراستن اين نهاد ديرپاي جامعه سنتي، بايد دست به دامان خود روحانيت شد. او اما فراموش كرده بود صدور فتواي سن بلوغ 13 سال براي دختران نوجوان چه جنجالي در حوزهها برپا ساخت چه رسد آنكه كسي آواي نقد مباني « مقدس » حوزه را سر دهد.
هنوز نيز بايد چشم به راه ميوههاي نورسيده « دارالفنون » و فرزندش « دانشگاه » نشست. سكولاريزم، مذهبيترين اعتقادي است كه اكنون فرزندان دانشگاه براي بقاي دين اجدادي خويش بدان اعتقاد يافتهاند. قرن تازه دموكراسي و آزادي را تنها راه آرامش جهان يافته است. ايران نيز جزئي از جهاني است كه هر كه ندا سر دهد « ما انسان را حيواني مطيع ميخواهيم » از اريكه قدرت سرنگون خواهد شد. و هنوز اميدها به فرزندان دارالفنون است ….
۱۳۸۳/۱۰/۱۱
دمي درد دل با خدا
خدايا بنشين. ميخواهم کمي با تو درد دل کنم. بنشين. بگير اين قليان را و پکي بزن. بگذار تا تا در هواي دودآلود اين اتاق دو کلام حرف حساب بزنيم. کجائي در اين شبهاي هراس آلود؟ اين بود رسم وفاداري خداي بيهمتاي ما؟ در اين پريشان حالي روزهائي که انگار هيچگاه پاياني ندارند و هميشه خورشيد را تا لب افق غروب همراهي ميکنند و پس از آن زمان بازميايستد مرا رها کردهاي که چه؟ که خدائي خود را ثابت کني و ناتواني مرا؟
در اين سرزمين بلاخيزي که يا نبايد بينديشي و اگر جسارت انجام اين جرم را داشتي بايد عضو قبيله مشهوران باشي تا کلامت جرقهاي در ذهني زند و دريچهاي گشايد، در اين خاکي که محبوب بودن سگ درگاه مشهور بودن نيز نيست چه جاي صحبت است؟ ميدانم ديوانگي است؛ ببين چکار کردي، تمام صفحه کيبوردم را اشکهايم خيس کرده است، آدم به اين قيافه جدي و اين هم احساسات؟ معجزه که ميگويند شاخ و دم ندارد که؛ حي و حاضر مقابلت نشسته؛ اينقدر پک محکم ميزني و زل زدهاي در چشم من که چه چيز را بفهمي؟ حرفي بزن، اين همه مدت روي برگرداندهاي. تنهايم گذاشتهاي. در گوشه يک دنياي مجازي رها شدهام و زمزمه ميکنم. گاه رهگذري نگاهش از سر خطا يا شايد به سبب گوش تيز يا شايد هم دل پاک و چشم حقيقت جو به من يک لاقبا ميافتد و دمي با من مينشيند. حالم خوب نيست. به هم ريخته ام. بابا ديگر مونيتور را نميبينم. تو چه خدائي هستي که جلوي اين اشکهاي مرا نميگيري؟
بگذريم. اين همه حرف با تو دارم. اين همه گله و شکايت. اما ميدانم، تو بيشتر از من گلهمندي. يادت هست چقدر رفيق بوديم. عاشق هم بوديم. چه حالي ميداد نماز ظهر نيمه شعبان. يکبار بخت يارم شد آنچه را بايد از نهان جهان بدانم ببينم. عجب ظهري بود. حالم خراب است. دلم دو شانه استوار ميخواهد و يک دامن فراخ، براي گريستن و درد گفتن. حيف، تو هم انگار براي من وقت نداري. من هم حوصله گفتن تمام حقايق اين ماهها را ندارم.
در اين سرزمين بلاخيزي که يا نبايد بينديشي و اگر جسارت انجام اين جرم را داشتي بايد عضو قبيله مشهوران باشي تا کلامت جرقهاي در ذهني زند و دريچهاي گشايد، در اين خاکي که محبوب بودن سگ درگاه مشهور بودن نيز نيست چه جاي صحبت است؟ ميدانم ديوانگي است؛ ببين چکار کردي، تمام صفحه کيبوردم را اشکهايم خيس کرده است، آدم به اين قيافه جدي و اين هم احساسات؟ معجزه که ميگويند شاخ و دم ندارد که؛ حي و حاضر مقابلت نشسته؛ اينقدر پک محکم ميزني و زل زدهاي در چشم من که چه چيز را بفهمي؟ حرفي بزن، اين همه مدت روي برگرداندهاي. تنهايم گذاشتهاي. در گوشه يک دنياي مجازي رها شدهام و زمزمه ميکنم. گاه رهگذري نگاهش از سر خطا يا شايد به سبب گوش تيز يا شايد هم دل پاک و چشم حقيقت جو به من يک لاقبا ميافتد و دمي با من مينشيند. حالم خوب نيست. به هم ريخته ام. بابا ديگر مونيتور را نميبينم. تو چه خدائي هستي که جلوي اين اشکهاي مرا نميگيري؟
بگذريم. اين همه حرف با تو دارم. اين همه گله و شکايت. اما ميدانم، تو بيشتر از من گلهمندي. يادت هست چقدر رفيق بوديم. عاشق هم بوديم. چه حالي ميداد نماز ظهر نيمه شعبان. يکبار بخت يارم شد آنچه را بايد از نهان جهان بدانم ببينم. عجب ظهري بود. حالم خراب است. دلم دو شانه استوار ميخواهد و يک دامن فراخ، براي گريستن و درد گفتن. حيف، تو هم انگار براي من وقت نداري. من هم حوصله گفتن تمام حقايق اين ماهها را ندارم.
۱۳۸۳/۱۰/۱۰
دارالفنون ، تمام قد در برابر روحانيت / بخش 1
نخستين گروه از جوانان ايراني دانشآموخته دارالفنون كه راهي فرنگ شدند تا علم بياموزند و راه و رسم پيشرفت را مشق كنند، در بازگشت ديگر آنگونه نبودند كه رفته بودند. آداب تجدد آموخته و عزم تغيير و اصلاح داشتند، به جاي بستن شال بر كمر، كراوات به گردن ميزدند و به جاي نهادن كلاهي بر سر و عبائي بر دوش از كت و شلوار رسمي استفاده ميكردند. از آزادي و دموكراسي سخن ميگفتند و كمتر ميدان علمياي را مقدس ميدانستند. آنها البته مفتون پيشرفت غرب شده بودند و معدودي از آنان پس از بازگشت همچنان به دين اجدادي خويش پايبند ماندند . هسته اصلي تجدد خواهي ايرانيان با همه معايبي كه برايش برميشمرند در همين جا شكل گرفت و دارالفنون در تمام سالهاي پس از تاسيس نامآوراني آفريد كه نه تنها عليه سلطنت شاهي مبارزه ميكردند كه با روحانيت نيز ميانهاي نداشتند. اينان البته بيشتر دل در گرو انديشه چپ داشتند. در آن دوران روشنفكري با ماركسيسم پيوندي مفهومي يافته بود و هنوز جلال آل احمد و دكتر شريعتي به ميدان قلم نيامده بودند تا اسلام را به جاي ماركسيسم به عنوان علم مبارزه معرفي كنند و از دل دين محمد ، ايدئولوژي و سلاح مبارزه بتراشند. اگر چه دكتر شريعتي و يارانش نيز با دين به مصاف استبداد رفتند اما در همان ابتدا دريافتند بيش از دشمن روبرو ، دوستي كه در قفا است را دريابند، چنين بود كه شريعتي « مذهب عليه مذهب » را نگاشت و بر متحجران و برخي روحانيون، سخت تاخت تا كار بدانجا رسد كه آنها نيز حسينيه ارشاد را يزيدخانه اضلال بنامند و پدران و مادران را از شريعتي و امثال او بر حذر دارند.
جدال روشنفكران و روحانيون اما سابقهاي طولاني دارد چه حتي شاعري چون حافظ نيز در تمامي اشعار خويش بر محتسب و زاهدنما ميتازد و فرياد ميزند : اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد؛ حافظ هم عصر امير مبارزالدين است كه دين را سپر ظلم و جولان خويش ساخته است. تاسيس دارالفنون اما نقطه عطفي در اين جدال بود. اين بار روشنفكري و نقد رويه روحانيت رسمي نه در ايران كه از اروپا آغاز شد و اين ميراث سفر دانشآموختگان دارالفنون بود.
دارالفنون تنها به آموزش جوانان ايراني بسنده نكرد بلكه به دستور ناصرالدين شاه به كار ترجمه كتب اروپائي همت گماشت. نتيجه اما آنگونه نبود كه در ذهن شاه نقش بسته بود. شاه براي تجليل از سلطنت خويش سفارش ترجمه اين كتابها را داده بود اما حاصل كار، نشان دادن فقر ايران و ثروتمندي اروپائيان بود و تفاوت فاحشي كه ميان منش شاهان ايران وجود داشت با شاهان اروپائي. شاه بيآنكه بخواهد راه روشنگري جامعه و سقوط خود را گشوده بود. اين راه اما دوامي نداشت. پس از موفقيت نهضت تنباكو ، شاه دانست كه قدرت حركت عوام در دست كيست و براي روحانيت حسابي جدا گشود. روحانيتي كه از زمان جنگهاي ايران و روس عملا در حكومت شريك شد. شاه توسعه دارالفنون و تمام نوآوريهاي خطرناك را متوقف ساخت كه ميدانست اگر جز اين كند بار ديگر فتوائي ديگر از راه ميرسد و همه رشتهها را پنبه ميكند.
از ميان آنانكه با ديكتاتوري ناصرالدين شاه از در مخالفت درآمدند سيد جمال الدين بيش از سايرين مشهور است چه او بيداري تمامي سرزمينهاي اسلامي را در سر داشت. سيد جمال اما در مواجهه با جامعه استبداد زده ايراني با دو گروه تاثيرگذار طرف بود. نخست روشنفكراني كه همگي نامي و نقشي از دارالفنون داشتند و گروه دوم روحانيون. او در مبارزه خويش هر دو گروه را مخاطب قرار داد و استدلالهاي خويش را به صورت مخلوطي از عقايد مذهبي و غير مذهبي بيان ميداشت. از يكسو روحانيون را به مبارزه با غرب كافر ميخواند و از سوئي ديگر روشنفكران را به مبارزه عليه امپرياليسم دعوت ميكرد. از ميگساري مقامات و آمد و شد آنان با غيرمذهبيها انتقاد ميكرد اما بلافاصله اينها را اموري شخصي معرفي مينمود و به غارت منابع ملي كشور اعتراض ميكرد. اينها تنها گوشهاي از جامعه دوپارهي ايراني در عهد سيد جمال است. دو گروهي كه اگرچه در بسياري اوقات رو در روي دشمن مشترك ايستادهاند اما هيچگاه وحدتي ميانشان ايجاد نشد.
بزرگترين يادگار دارالفنون اما « اميركبير » و « قانون » بود. اولي بنيانگذار دارالفنون بود و دومي زاده ذهن معلم دارالفنون؛ ملكم خان اگر چه در مدرسه كاتوليكهاي فرانسوي اصفهان تحصيل كرده و مهندسي خود را از فرانسه گرفته بود اما در بازگشت راهي دارالفنون شد تا شاگرداني از جنس خود تربيت كند. « دفتر تنظيمات » با الگوبرداري از اصلاحات در عثماني و در زير سايه ذهن خلاق اروپا ديدهاي چون « ملكم خان » اولين طرح اصلاحاتي بود كه در تاريخ معاصر كشور تهيه شد تا نام دارالفنون نه فقط براي آفرينش نسلي نوين كه براي گام نهادن اين نسل در راه نجات كشور در تاريخ ايران زمين ثبت شود. « قانون » اما لغت ديگري بود كه ملكم خان ابداع كرد تا آنرا هم از احكام مذهبي ( شريعت ) و هم از مقررات قديمي دولتي ( عرف ) متمايز كرده باشد. اين واژه اما يادگار اصلي دارالفنون و همزاد مشروطيت گشت و صد سال پس از آن مردم ايران در دوم خرداد به نداي همان واژه نام خاتمي را بر برگهها نوشتند.
احتياط ملكم خان در طرح غايت منظور خويش اما سودي نداشت. به زودي او رو در روي روحانيت قرار گرفت و اعتراف كرد از احكام موافق مذهبي تنها براي رسيدن به هدف نهائي خويش استفاده كرده و در نهان بدانها اعتقادي ندارد. اختلاف او اما با روحانيت بالا گرفت و او كتاب « خاطرات يك سياح » را خلق كرد كه نخستين هجونامه روحانيت است. در اين كتاب او ارباب قدرت و اهل دربار و مقامهاي مذهبي را به باد انتقاد گرفت. اين كتاب اما در زمره برجستهترين كتب ادبي فارسي نيز شمرده ميشود.
… ادامه دارد
جدال روشنفكران و روحانيون اما سابقهاي طولاني دارد چه حتي شاعري چون حافظ نيز در تمامي اشعار خويش بر محتسب و زاهدنما ميتازد و فرياد ميزند : اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد؛ حافظ هم عصر امير مبارزالدين است كه دين را سپر ظلم و جولان خويش ساخته است. تاسيس دارالفنون اما نقطه عطفي در اين جدال بود. اين بار روشنفكري و نقد رويه روحانيت رسمي نه در ايران كه از اروپا آغاز شد و اين ميراث سفر دانشآموختگان دارالفنون بود.
دارالفنون تنها به آموزش جوانان ايراني بسنده نكرد بلكه به دستور ناصرالدين شاه به كار ترجمه كتب اروپائي همت گماشت. نتيجه اما آنگونه نبود كه در ذهن شاه نقش بسته بود. شاه براي تجليل از سلطنت خويش سفارش ترجمه اين كتابها را داده بود اما حاصل كار، نشان دادن فقر ايران و ثروتمندي اروپائيان بود و تفاوت فاحشي كه ميان منش شاهان ايران وجود داشت با شاهان اروپائي. شاه بيآنكه بخواهد راه روشنگري جامعه و سقوط خود را گشوده بود. اين راه اما دوامي نداشت. پس از موفقيت نهضت تنباكو ، شاه دانست كه قدرت حركت عوام در دست كيست و براي روحانيت حسابي جدا گشود. روحانيتي كه از زمان جنگهاي ايران و روس عملا در حكومت شريك شد. شاه توسعه دارالفنون و تمام نوآوريهاي خطرناك را متوقف ساخت كه ميدانست اگر جز اين كند بار ديگر فتوائي ديگر از راه ميرسد و همه رشتهها را پنبه ميكند.
از ميان آنانكه با ديكتاتوري ناصرالدين شاه از در مخالفت درآمدند سيد جمال الدين بيش از سايرين مشهور است چه او بيداري تمامي سرزمينهاي اسلامي را در سر داشت. سيد جمال اما در مواجهه با جامعه استبداد زده ايراني با دو گروه تاثيرگذار طرف بود. نخست روشنفكراني كه همگي نامي و نقشي از دارالفنون داشتند و گروه دوم روحانيون. او در مبارزه خويش هر دو گروه را مخاطب قرار داد و استدلالهاي خويش را به صورت مخلوطي از عقايد مذهبي و غير مذهبي بيان ميداشت. از يكسو روحانيون را به مبارزه با غرب كافر ميخواند و از سوئي ديگر روشنفكران را به مبارزه عليه امپرياليسم دعوت ميكرد. از ميگساري مقامات و آمد و شد آنان با غيرمذهبيها انتقاد ميكرد اما بلافاصله اينها را اموري شخصي معرفي مينمود و به غارت منابع ملي كشور اعتراض ميكرد. اينها تنها گوشهاي از جامعه دوپارهي ايراني در عهد سيد جمال است. دو گروهي كه اگرچه در بسياري اوقات رو در روي دشمن مشترك ايستادهاند اما هيچگاه وحدتي ميانشان ايجاد نشد.
بزرگترين يادگار دارالفنون اما « اميركبير » و « قانون » بود. اولي بنيانگذار دارالفنون بود و دومي زاده ذهن معلم دارالفنون؛ ملكم خان اگر چه در مدرسه كاتوليكهاي فرانسوي اصفهان تحصيل كرده و مهندسي خود را از فرانسه گرفته بود اما در بازگشت راهي دارالفنون شد تا شاگرداني از جنس خود تربيت كند. « دفتر تنظيمات » با الگوبرداري از اصلاحات در عثماني و در زير سايه ذهن خلاق اروپا ديدهاي چون « ملكم خان » اولين طرح اصلاحاتي بود كه در تاريخ معاصر كشور تهيه شد تا نام دارالفنون نه فقط براي آفرينش نسلي نوين كه براي گام نهادن اين نسل در راه نجات كشور در تاريخ ايران زمين ثبت شود. « قانون » اما لغت ديگري بود كه ملكم خان ابداع كرد تا آنرا هم از احكام مذهبي ( شريعت ) و هم از مقررات قديمي دولتي ( عرف ) متمايز كرده باشد. اين واژه اما يادگار اصلي دارالفنون و همزاد مشروطيت گشت و صد سال پس از آن مردم ايران در دوم خرداد به نداي همان واژه نام خاتمي را بر برگهها نوشتند.
احتياط ملكم خان در طرح غايت منظور خويش اما سودي نداشت. به زودي او رو در روي روحانيت قرار گرفت و اعتراف كرد از احكام موافق مذهبي تنها براي رسيدن به هدف نهائي خويش استفاده كرده و در نهان بدانها اعتقادي ندارد. اختلاف او اما با روحانيت بالا گرفت و او كتاب « خاطرات يك سياح » را خلق كرد كه نخستين هجونامه روحانيت است. در اين كتاب او ارباب قدرت و اهل دربار و مقامهاي مذهبي را به باد انتقاد گرفت. اين كتاب اما در زمره برجستهترين كتب ادبي فارسي نيز شمرده ميشود.
… ادامه دارد
۱۳۸۳/۱۰/۰۷
گشايش بخش روزنوشتها
وبلاگ دريچهاي است که هر کس از زاويه نگاه خويش بدان مينگرد. نگاه گروهي از وبنگاران به اين رسانه اما چند سويه است . اين گروه ميان مقاله جدي و داراي ساختار منطقي با يادداشتي کوتاه که از موضوعي گذرا و با نثري ساده و روان سخن ميگويد، تفاوت قائل است. بخش نگاه يا روزانهها يا روزنوشتها در بسياري از وبلاگها به همين منظور طراحي شده است. از اين پس در اين وبلاگ بخش روزنوشتها در گوشه سمت چپ وبلاگ آغاز به کار خواهد کرد. نويسنده در اين بخش با نگاهي شخصي و خودمانيتر به مسائل خواهد نگريست. از دغدغههايش خواهد گفت، اعتراض خواهد کرد، تبريک خواهد گفت اما همه آنها تنها در چند جمله کوتاه خلاصه خواهد شد.
اين بخش، گوشه پررنگ شخصيت فردي نگارنده خواهد بود. فرديت گمشدهاي که در برخي از وبلاگها به کلي فراموش گشته و در برخي ديگر تمامي صفحات را پر نموده است؛ در اينجا اما وبلاگ هر دو کارکرد را با نسبتي، تجربه خواهد کرد : نگاهي جدي با جايگاهي مشخص و تعريف شده در کنار نگاهي بيتکلف و بيپيرايه.
مهر دوست عزيزمان جناب مجيد زهري افزون باد که به ياري او اين بخش برپا شد.
مسعود برجيان - محمد واعظي
اين بخش، گوشه پررنگ شخصيت فردي نگارنده خواهد بود. فرديت گمشدهاي که در برخي از وبلاگها به کلي فراموش گشته و در برخي ديگر تمامي صفحات را پر نموده است؛ در اينجا اما وبلاگ هر دو کارکرد را با نسبتي، تجربه خواهد کرد : نگاهي جدي با جايگاهي مشخص و تعريف شده در کنار نگاهي بيتکلف و بيپيرايه.
مهر دوست عزيزمان جناب مجيد زهري افزون باد که به ياري او اين بخش برپا شد.
مسعود برجيان - محمد واعظي
۱۳۸۳/۱۰/۰۴
شمعي بيفروزيم ؛ " پيام ايرانيان " يکساله شد .
4 ديماه 1382 ، تهران ، خيابان فاطمي ؛ اينجا دفتر روزنامهاي است که تا چندي ديگر منتشر خواهد شد . اين اتاق تحريريه است ، اين اتاق بخش فني است ، اينجا روابط عمومي است ... آن روزنامه البته هرگز منتشر نشد و آن ساختمان اجارهاي به صاحبش بازگردانده شد اما اين ساختمان خاطرهي جاوداني در ذهن دو نفر باقي گذاشت : مسعود برجيان و بيژن صف سري . بيژن صف سري را مدتها قبل از طريق وبلاگش ميشناختم ، نام او را در هنگام زندان 5/4 ماههاي که به تاوان حقيقتگوئي متحمل شد بسيار ديده بودم ، نامهايمان در کنار يکديگر در مجله سياه سپيد ميآمد ؛ تا آن روز اما او را از نزديک نديده بودم . گمان هم نميبردم مردي که خوشههاي شهرت در دامان دارد چنين گرم و صميمي پذيراي وبنگاري آشنا قلم و غريب چهره شود . اما اين اتفاق روي داد . حالا در اتاقي در طبقه دوم روبروي هم نشستهايم . نامه رئيس جمهور براي آزادي بيژن صف سري در يک دستم قرار دارد و کتاب آقا رحمت در دست ديگرم . صحبت از همه جا ميرود تا آنجا که جناب صف سري ميپرسد : چرا وبلاگت را از حالت آرشيو مقالاتت در نميآوري ؟ پيش از آن ديدار ، تلفني با جناب صف سري صحبت کرده بودم . اولين سوالي که پس از احوالپرسيهاي معمول پرسيد نشاني وبلاگم بود. با توضيح آنکه وبلاگ فعالي نيست و بايگاني نگاشتههاي من است و اين سو و آن سو مينويسم پاسخ اين پرسش به پايان رسيد. آن روز اما جناب صف سري از پرسش خود منظوري ديگر داشت :
چرا به جاي آنکه براي ديگران بنويسي و مشتري جمع کني در وبلاگ خودت نمينويسي ؟ با پاسخي خواستم بحث را پايان بخشم که : کسي وبلاگ مرا نميخواند و بازديدکنندهاي نخواهد داشت … اما جناب صف سري با قاطعيت پيگير منظور خويش شد : وقتي نوشتن را آغاز کني کم کم حلقه دوستانت شکل ميگيرد و مخاطب خاص خود را پيدا خواهي کرد اما در اين راه به حوصله فراوان و ممارست بسيار نياز داري. آن ديدار در ظهر پنجشنبه آفتابي تهران به پايان رسيد و من عزم بازگشت کردم . صبحگاه که قدم به پايانه موطن خويش مينهادم و در شتاب بودم که خود را در سرماي صبحگاه به رختخواب گرم برسانم نميدانستم شهر بم در همان دقايق به تلي از ويرانه مبدل شده است. تماس چند روز بعد من با جناب صف سري با گلايه ايشان همراه بود : من اين چند روزه ، هر روز وبلاگت را چک ميکنم . پس چرا شروع نميکني ؟ فقط اعلام کردي که شروع خواهي کرد ؟ من هنوز منتظرم .
ديگر ياراي مقاومت نداشتم . پس از مطلب نخستين " يا علي گفتيم و عشق آغاز شد " که بر صفحه وبلاگ تنها مانده بود و اعلام فعاليت وبلاگم بود يادداشتي با تيتر " آنکه نآموخت از گذشت روزگار " نگاشتم و از حوادث آن روزها گفتم و چنين " پيام ايرانيان " فعال شد .
نخستين بار که وبلاگي ثبت کردم ارديبهشت 82 بود. با آغاز فيلترينگ سايتها من که به اينترنت بدون فيلتر دسترسي داشتم مقالات جالب را از سايتهاي مختلف جمع آوري ميکردم و در وبلاگ ميگذاشتم تا دوستانم بخوانند. حاصل کارم تا امروز يک وبلاگ هک شده است و يک وبلاگ غير فعال و يک وبلاگ پرشين بلاگي که نوروز با آن خداحافظي کردم. غرض از آنچه آمد هم بازگوئي حکايت برپائي اين خانه کوچک بود و هم روايت ماجرائي، تا همگان بدانند در ميان همنسلان استاد داريوش آشوري هستند نويسندگاني که با تشويقهاي خويش پاي جوانان را به دنياي مجاز باز ميکنند نه آنچنان که همگان ميپندارند جوانان هستند که با شوري از سر سن جواني، استادي را به نوشتن وبلاگ دعوت کنند.
حالا اين وبلاگ يکساله است. حاصل خواهش من از دوستان براي نگاشتن چند خط بدين مناسبت اظهار لطف و مهرباني فراوان اين عزيزان بوده است. عرق شرم بر پيشانيام نشسته که لايق اين همه محبت نبودم .
************
بيژن صف سري ، صاحب امتياز و سردبير روزنامه توقيف شده آزاد ، وبلاگ روزگار ما :
چند وقتي است ، چه بسا ماههاست که دست و دلم به نوشتن نميرود ، نه اينکه هيچ ننويسم ، بلکه آنچه مرحم اين دل خسته باشد به قلم نمي آيد ، فقط از انس به نوشتن است که سياه مشق ميکنم ، اين گفتم تا عذر گناهم باشد براي گاه به گاه نوشتنم. اما در همين حال مغشوش ، ميل خواندنم باقي است ، کتاب همچنان مونس من است و وبگردي در دنياي مجازي اينترنت و خواندن دل نوشتههاي جوانان اين آب و خاک که مفري جز نوشتن در وبلاگ نمييابند ، پيشهي من است ، از قلم بدستان جواني ميگويم که با نگاشتن در خانهي کوچک وبلاگ خود ، بارقهي اميد را در دل هر خسته دل ايراني بر ميانگيزند ، و يکي از محدود قلم بدستاني که با قلم مبتني بر آگاهي خود ، اميد را در دلها تازه ميکند مسعود برجيان است ، صاحب قلم جواني که اگر نگويم تبلور آرزوي نسلي است که همه دل در گرو بيداري نسل پس از خود دارد ، بي گمان از دل آگاهاني است که مي توان چشم اميد به آن داشت آنچنان که خود به رسالتش واقف بوده و وبلاگش را هم پيام ايرانيان نام نهاده که ايرانيان هر چه ميطلبند در گرو بيداري و تلاش و همت جواناني چون او است که ميجويند.
به يادم هست اول بار که نوشتاري از او خواندم آنقدر به دلم نشست که گويي يکي از زبان حال ما مي گويد، زبان همهي مردم اين کهنه ديار، که جز به غيرت و همت فرزندان خود، به هيچ قدرتي دل نمي بندند و تکيه ندارند ، برجيان مي نويسد تا در جهاني که مي پندارند با ابزار هاي اغواگرانه ي تجدد ، مي توانند نسل جوان اين آب و خاک را در خواب کنند ، آنان را آگاه و بيدار نگاه دارد هر چند که هوشياري اين نسل به چشم مادران اين کهنه ديار غم بزرگي است که پاداش هوشياري در اين بلاد را نه به سزا که به جزا ميدهند. و حال امروز که يکسال از بنيان خانهي کوچک ، اما صميمي پيام ايرانيان ميگذرد ، بايد به صاحبخانهاش دست مريزاد گفت که جوانان اين آب و خاک را همين اندک سپاس هم مرحم است اگر چه نزد نسل هوشيار امروز، اين همه همت نه براي شنيدن سپاس از چون مني است
که از عشق به وطن خويش ميکند ، آنچنانکه عاشقان را سوداي ديگر است .
************
ف.م.سخن ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و طنز نويس ، وبلاگ ف.م.سخن :
آقاي برجيان عزيز
پيش از رواج وب لاگ هاي فارسي، فکر و انديشهي دهها هزار جوان ايراني فقط در درون خود آنها بازتاب مي يافت و هيچ کس حتي نزديکترين خويشان، از جوش و خروش فکري که در درون آنها جريان داشت با خبر نبود. وب لاگ فارسي دريچهاي بود که به ذهن و انديشهي جوان ايراني باز شد و فکر او را به جامعهي حاضر در اينترنت مرتبط کرد. انتظار ميرفت از اين دريچه آب باريکهاي يا حداکثر رودي جاري شود ولي برخلاف انتظار و در کمال ناباوري سيلي خروشان به راه افتاد که جامعهي سنتي را نيز به طور غير مستقيم تحت تاثير قرار داد.
وب لاگ سياه رنگ شما با آن تصويري که بر پيشانياش نقش بسته، نه سياه است و نه مانند آن عکس، چشم و دهان بسته. هر حرف سفيدي که بر اين وب لاگ سياه نقش مي بندد، چراغي است که ميتواند مسيري را روشن کند. اين حروف سفيد ِ انديشهي شماست که بر فضاي سياه سياسي امروز ما نقش مي بندد و حامل پيام است؛ پيام براي ايرانيان. اين نور را نبايد به هر سو افکند و بايد مراقب بود تا مسير درست را نشان بدهد. قدر و ارزش آن را بدانيد.
تولد وب لاگ شما را به شما و خوانندگانتان تبريک مي گويم.
************
مجيد زهري ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و فرهنگي ، وبلاگ مجيد زهري :
به دوست ناديده، امّا نور دو ديده، مسعود برجيان!
انسانهاي عدالتجو، انسانهاي معذّبي هستند! انسانهايي هستند که در بطن اجتماع خود زندگي ميکنند؛ کساني که نسبت به آنچه ميگذرد، احساس مسئوليتي عميق دارند. يکي از اين انسانهاي عزيز، مسعود برجيان است.
مسعود نويسندهاي است که قلمي هوشيار و پاکيزه دارد. هرچند او در قلب ايران، با نام اصلي خود مينويسد -که من اين را عين مسئوليتپذيري و از فضايل اخلاقي يک نويسنده ميدانم-، نديدهام که در مقابل ناملايمات مهر سکوت بر لب زند. نيز، آدم عميقي است؛ با وجود تمام کمبودهاي آشنا در فضاي داخل کشور، عميق مانده است. ژورناليسم تحليلي او، با زباني نغزگو و سالم و در عين حال خروشان، با پرهيز کامل از درازنويسي و حاشيهروي، آنچه که حق مطلب است را -بهغايت- ادا ميکند. من، مجيد زهري، نميتوانم اين حجم از فرهيختگي را ببينم و در مقابل آن سر تعظيم فرود نياورم.
قلمش پايا و پربار باد!
************
محمد واعظي ، وبنگار حوزه ادب و اجتماع و فرهنگ ، وبلاگ اين خانه سياه است :
" پيام ايرانيان يکساله شد " ، وبلاگي که يک سالي است در شبستان بغض آلود سرنوشت نسل من بُراده هاي نور و شور و سرمستي و اميد ميپاشد . وبلاگ مسعود برجيان جايي است که ميشود در آن در آيينهاي تمام قد موجوديت تاريخي خود را به تماشا بنشينيم . آنگاه که از سياست مي گويد و توي کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک و سرد آن قدم ميزند ، نور کلامش چنان اين کوچهها را فرا ميگيرد که کوردلان سياه دل را عرصه براي قلمفرسايي تنگ ميآيد . مسعود برجيان گرچه قبلاً در بطن مسائل سياسي حضوري فعال داشته است ولي اکنون با فاصله به سياست مينگرد که اين فاصله گيري نه دور ماندن که بهتر شناختن است ، فاصله اي که باعث اشراف بر فضاي موجود مي شود . تحليلهاي دقيق و منطقي او از مسائل روز خود گواه اين مدعاست . وقتي مسعود از هواي شرجي سياست خسته مي شود با معشوق نداشتهاش نرد عشق مي بازد و از فراقش ضجه مي زند .
در ميان حرفهاي مسعود هيچ گاه نشاني از پرخاش و خشونت نديده ام و اين نشان از مظلوميت و معصوميت روحي به غايت لطيف است که نوشتههايي چنين خلق مي کند .
در فضاي کنوني جامعه ما ، شرايط ، بعضي اشخاص حساس را از زيستن در واقعيت پيرامون به سوي فراموش کردن آن ميراند ، اما مسعود اينگونه نيست ؛ واکنش هاي او به مسائل و معضلات اجتماعي و فرهنگي نشان از حساسيت و توجه ويژه او نسبت به مسائلي است که خيليها با وجود ادعاهاي بسيار از کنار آنها به راحتي ميگذرند .
مسعود برجيان هميشه از يک زاويه ديگر به مسائل مي نگرد و همين نگاه متفاوت اوست که باعث موفقيت او و وبلاگش شده است .
************
حسين ضيائي ، وبنگار حوزه عمومي مسائل ايران ، وبلاگ خاکستر :
مرا دردي است ناگفته ، به آن چشمان بيهمتا
كنون آري ، مرا ميخواند آن يكتا به آن گوشه خزيده
مرا در چشم خويش كشته ، پريده
همو كز نواي پر ز دردش هر دمم آيد سروشي
هان تو ، كز تو زار و حيران شد وجودم
به آنم خواندهاي اي جغد شوم نيكگفتار
كه نه آنم من ….
بر آن شدم تا از دوستي بنگارم که شيوايي قلمش هر روز افزون ميشود تا آنجا که نگاه نافذش هر نکته را به مطلبي خوانا مبدل مي کند. مسعود برجيان بي شک در پيام ايرانيان سعي در به چالش کشيدن وقايع روزانه با ماهيت درونمايه آن ميکند و بدون ترديد در اين امر توانسته موفقيت آميز عمل نمايد. اما آشنايي ما از شعر بالا شکل گرفت و حلقه اي از مهر پس از آن تشکيل شد تا در دلتنگيهاي تنهايي بتوانيم يکديگر را دريابيم و دغدغه هاي ذهنيمان را بازگو کنيم.
مسعود در پيام ايرانيان از دغدغههاي خويش براي جامعه آفتزده ميهنمان سخن ميگويد و بي شک در بازگو نمودن مصائب تلخ اين جامعه ، موفق بوده است. نمونه اين مدعا نوشتار آخر مسعود مي باشد که در يلدايي به درازاي تاريخ تمامي ماجرا را در چند سطر به مسلخ مي کشد.
پيام ايرانيان يک سال بر منظر دنياي بي کران مجاز خوش درخشيد و نوشتارش آگاهي بخش ذهنمان شد حال در آستانه سالي ديگر آرزوي موفقيت براي مسعود عزيز را دارم.
************
نازلي منصوريفر ، وبنگار حوزه شعر و ادب ، وبلاگ بارانهها :
مسعود عزيز درود
نوشتههاي خوب و روشنات را هميشه ميخوانم و استفاده ميبرم. اميدوارم در اين راه دشواري كه در پيش گرفتهاي هميشه پر توان و موفق باشي . تولد اين كودك نو پاي دوست داشتني را از صميم قلب به تو تبريك ميگويم . ميدانم در آينده مردي دلير براي ايران خواهي شد !
به اميد آن روز ...
با احترام و تشكر از تمام محبتهاي بي شائبهات .
************
مصطفي قوانلو قاجار ، روزنامه نگار و پژوهشگر وب ، وبلاگ روزنامهنگار نو :
آقاي برجيان تولد وبلاگتان مبارک. اميدوارم همچنان در عرصه وبلاگي فعال باشيد.
************
آرش سيگارچي ، روزنامهنگار و سردبير روزنامه گيلان امروز ، وبلاگ آرش سيگارچي
سلام بر مسعود برجيان عزيز ...
گويا ديگر قرار است نوشتن و خواندن در اين ملک خاطره اي باشد براي فرزنداني که هيچ به گذشته نمي انديشند و چون تن پدران به چوب بي عدالتي ها بخشيده اند لاجرم سکوت را ادامه مي دهند. امروز به هنر بي هنران حاکم ، پديده وبلاگ نويسي که اينترنت ايراني را به اعتبار آن ، تمام دنيا شناخته اند تنها کمتر از پنجاه فعال حرفه اي دنبال مي کنند و البته يکي از آن پنجاه نفر شما هستيد.
خواندن و نوشتن در فضاي مجازي هر چند در ايران ما بسيار جوان است اما بسياري از فعالان در اين عرصه نشان داده اند که چه بسترهايي را در اين فصل نو توانسته اند بگشايند و اينگونه بوده است که بار ديگر ايراني خسته توانايي هاي خود را به منصه ظهور رسانده است.
تو و« پيام ايرانيان» ات را از ابتدا دنبال کرده ام و همانگونه که در بالا يادآور شدم در اين عرصه اي که همه ي نويسندگان داخل قلم غلاف کرده اند ، اين وبلاگ از جمله روزنه هايي بوده است که توانسته اقناعي داشته باشد بر عطش مخاطبان ات. شادم از حضورت و بياد مي آورم قلم سبزت را که آرزو دارم هرگز خشک نباشد و همچنان در عرصه باشد.
در اين گير و دار مي دانم ادامه کار سخت است اما اجازه بده از تو بخواهم تا پيام ايرانيان ات ادامه داشته بدش ....
و ايدون باد ....
************
آزاده ضياء ، عضو سابق شوراي مرکزي انجمن دانشجويان پيرو خط امام ( جمهوريخواه فعلي )
آقاي برجيان:
پيش از بحث در مورد وبلاگتان اين را بگويم كه شما براي من يادآور دوران طلايي فعاليت انجمني هستيد كه اعتقاد داشتم پاك ترين مجموعه دانشجويي دانشگاههاست . ياد آور آن شعر معروف : كه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش : پشت جلد ارگان آن انجمن و هفتاد و ششي هاي فعال ، كتابخوان و با انگيزه؛ و البته خوش بحالتان كه نبوديد تا ببينيد ذات استبداد زده ايراني چگونه در هيات دانشجويان اصلاح طلب و زحمتكش تبلور مي كند!
وبلاگتان هم بدين دليل براي من قابل احترام است. چرا كه از دغدغه هميشگي و همراه نويسنده اش خبر مي دهد كه آن دغدغه مقدس را پشت درهاي دانشگاه جا نگذاشته است و اكنون با نوشتن خود را راضي مي كند.
مطالب وبلاگتان بسيار شيوا و منطقي است. اعتراف مي كنم وقتي از قلمتان و در ستايش آن مي نوشتيد ، به ياد توتم پرستي شريعتي مي افتادم (هر چند خود را وامدار آموخته هاي او مي دانم) و البته قهرمان پرستي بعضي سياسيون جوان و هيجان پرست امروزي! و چقدر خوشحال شدم وقتي خواندم كه نمي خواهيد قهرمان باشيد.
اميدوارم همچنان به مطالعه و نوشتن ادامه دهيد و وب نوشته هاي شما هر بار غني تر از پيش گردد.
چرا به جاي آنکه براي ديگران بنويسي و مشتري جمع کني در وبلاگ خودت نمينويسي ؟ با پاسخي خواستم بحث را پايان بخشم که : کسي وبلاگ مرا نميخواند و بازديدکنندهاي نخواهد داشت … اما جناب صف سري با قاطعيت پيگير منظور خويش شد : وقتي نوشتن را آغاز کني کم کم حلقه دوستانت شکل ميگيرد و مخاطب خاص خود را پيدا خواهي کرد اما در اين راه به حوصله فراوان و ممارست بسيار نياز داري. آن ديدار در ظهر پنجشنبه آفتابي تهران به پايان رسيد و من عزم بازگشت کردم . صبحگاه که قدم به پايانه موطن خويش مينهادم و در شتاب بودم که خود را در سرماي صبحگاه به رختخواب گرم برسانم نميدانستم شهر بم در همان دقايق به تلي از ويرانه مبدل شده است. تماس چند روز بعد من با جناب صف سري با گلايه ايشان همراه بود : من اين چند روزه ، هر روز وبلاگت را چک ميکنم . پس چرا شروع نميکني ؟ فقط اعلام کردي که شروع خواهي کرد ؟ من هنوز منتظرم .
ديگر ياراي مقاومت نداشتم . پس از مطلب نخستين " يا علي گفتيم و عشق آغاز شد " که بر صفحه وبلاگ تنها مانده بود و اعلام فعاليت وبلاگم بود يادداشتي با تيتر " آنکه نآموخت از گذشت روزگار " نگاشتم و از حوادث آن روزها گفتم و چنين " پيام ايرانيان " فعال شد .
نخستين بار که وبلاگي ثبت کردم ارديبهشت 82 بود. با آغاز فيلترينگ سايتها من که به اينترنت بدون فيلتر دسترسي داشتم مقالات جالب را از سايتهاي مختلف جمع آوري ميکردم و در وبلاگ ميگذاشتم تا دوستانم بخوانند. حاصل کارم تا امروز يک وبلاگ هک شده است و يک وبلاگ غير فعال و يک وبلاگ پرشين بلاگي که نوروز با آن خداحافظي کردم. غرض از آنچه آمد هم بازگوئي حکايت برپائي اين خانه کوچک بود و هم روايت ماجرائي، تا همگان بدانند در ميان همنسلان استاد داريوش آشوري هستند نويسندگاني که با تشويقهاي خويش پاي جوانان را به دنياي مجاز باز ميکنند نه آنچنان که همگان ميپندارند جوانان هستند که با شوري از سر سن جواني، استادي را به نوشتن وبلاگ دعوت کنند.
حالا اين وبلاگ يکساله است. حاصل خواهش من از دوستان براي نگاشتن چند خط بدين مناسبت اظهار لطف و مهرباني فراوان اين عزيزان بوده است. عرق شرم بر پيشانيام نشسته که لايق اين همه محبت نبودم .
بيژن صف سري ، صاحب امتياز و سردبير روزنامه توقيف شده آزاد ، وبلاگ روزگار ما :
چند وقتي است ، چه بسا ماههاست که دست و دلم به نوشتن نميرود ، نه اينکه هيچ ننويسم ، بلکه آنچه مرحم اين دل خسته باشد به قلم نمي آيد ، فقط از انس به نوشتن است که سياه مشق ميکنم ، اين گفتم تا عذر گناهم باشد براي گاه به گاه نوشتنم. اما در همين حال مغشوش ، ميل خواندنم باقي است ، کتاب همچنان مونس من است و وبگردي در دنياي مجازي اينترنت و خواندن دل نوشتههاي جوانان اين آب و خاک که مفري جز نوشتن در وبلاگ نمييابند ، پيشهي من است ، از قلم بدستان جواني ميگويم که با نگاشتن در خانهي کوچک وبلاگ خود ، بارقهي اميد را در دل هر خسته دل ايراني بر ميانگيزند ، و يکي از محدود قلم بدستاني که با قلم مبتني بر آگاهي خود ، اميد را در دلها تازه ميکند مسعود برجيان است ، صاحب قلم جواني که اگر نگويم تبلور آرزوي نسلي است که همه دل در گرو بيداري نسل پس از خود دارد ، بي گمان از دل آگاهاني است که مي توان چشم اميد به آن داشت آنچنان که خود به رسالتش واقف بوده و وبلاگش را هم پيام ايرانيان نام نهاده که ايرانيان هر چه ميطلبند در گرو بيداري و تلاش و همت جواناني چون او است که ميجويند.
به يادم هست اول بار که نوشتاري از او خواندم آنقدر به دلم نشست که گويي يکي از زبان حال ما مي گويد، زبان همهي مردم اين کهنه ديار، که جز به غيرت و همت فرزندان خود، به هيچ قدرتي دل نمي بندند و تکيه ندارند ، برجيان مي نويسد تا در جهاني که مي پندارند با ابزار هاي اغواگرانه ي تجدد ، مي توانند نسل جوان اين آب و خاک را در خواب کنند ، آنان را آگاه و بيدار نگاه دارد هر چند که هوشياري اين نسل به چشم مادران اين کهنه ديار غم بزرگي است که پاداش هوشياري در اين بلاد را نه به سزا که به جزا ميدهند. و حال امروز که يکسال از بنيان خانهي کوچک ، اما صميمي پيام ايرانيان ميگذرد ، بايد به صاحبخانهاش دست مريزاد گفت که جوانان اين آب و خاک را همين اندک سپاس هم مرحم است اگر چه نزد نسل هوشيار امروز، اين همه همت نه براي شنيدن سپاس از چون مني است
که از عشق به وطن خويش ميکند ، آنچنانکه عاشقان را سوداي ديگر است .
ف.م.سخن ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و طنز نويس ، وبلاگ ف.م.سخن :
آقاي برجيان عزيز
پيش از رواج وب لاگ هاي فارسي، فکر و انديشهي دهها هزار جوان ايراني فقط در درون خود آنها بازتاب مي يافت و هيچ کس حتي نزديکترين خويشان، از جوش و خروش فکري که در درون آنها جريان داشت با خبر نبود. وب لاگ فارسي دريچهاي بود که به ذهن و انديشهي جوان ايراني باز شد و فکر او را به جامعهي حاضر در اينترنت مرتبط کرد. انتظار ميرفت از اين دريچه آب باريکهاي يا حداکثر رودي جاري شود ولي برخلاف انتظار و در کمال ناباوري سيلي خروشان به راه افتاد که جامعهي سنتي را نيز به طور غير مستقيم تحت تاثير قرار داد.
وب لاگ سياه رنگ شما با آن تصويري که بر پيشانياش نقش بسته، نه سياه است و نه مانند آن عکس، چشم و دهان بسته. هر حرف سفيدي که بر اين وب لاگ سياه نقش مي بندد، چراغي است که ميتواند مسيري را روشن کند. اين حروف سفيد ِ انديشهي شماست که بر فضاي سياه سياسي امروز ما نقش مي بندد و حامل پيام است؛ پيام براي ايرانيان. اين نور را نبايد به هر سو افکند و بايد مراقب بود تا مسير درست را نشان بدهد. قدر و ارزش آن را بدانيد.
تولد وب لاگ شما را به شما و خوانندگانتان تبريک مي گويم.
مجيد زهري ، وبنگار و تحليلگر مسائل سياسي-اجتماعي و فرهنگي ، وبلاگ مجيد زهري :
به دوست ناديده، امّا نور دو ديده، مسعود برجيان!
انسانهاي عدالتجو، انسانهاي معذّبي هستند! انسانهايي هستند که در بطن اجتماع خود زندگي ميکنند؛ کساني که نسبت به آنچه ميگذرد، احساس مسئوليتي عميق دارند. يکي از اين انسانهاي عزيز، مسعود برجيان است.
مسعود نويسندهاي است که قلمي هوشيار و پاکيزه دارد. هرچند او در قلب ايران، با نام اصلي خود مينويسد -که من اين را عين مسئوليتپذيري و از فضايل اخلاقي يک نويسنده ميدانم-، نديدهام که در مقابل ناملايمات مهر سکوت بر لب زند. نيز، آدم عميقي است؛ با وجود تمام کمبودهاي آشنا در فضاي داخل کشور، عميق مانده است. ژورناليسم تحليلي او، با زباني نغزگو و سالم و در عين حال خروشان، با پرهيز کامل از درازنويسي و حاشيهروي، آنچه که حق مطلب است را -بهغايت- ادا ميکند. من، مجيد زهري، نميتوانم اين حجم از فرهيختگي را ببينم و در مقابل آن سر تعظيم فرود نياورم.
قلمش پايا و پربار باد!
محمد واعظي ، وبنگار حوزه ادب و اجتماع و فرهنگ ، وبلاگ اين خانه سياه است :
" پيام ايرانيان يکساله شد " ، وبلاگي که يک سالي است در شبستان بغض آلود سرنوشت نسل من بُراده هاي نور و شور و سرمستي و اميد ميپاشد . وبلاگ مسعود برجيان جايي است که ميشود در آن در آيينهاي تمام قد موجوديت تاريخي خود را به تماشا بنشينيم . آنگاه که از سياست مي گويد و توي کوچه پس کوچه هاي تنگ و تاريک و سرد آن قدم ميزند ، نور کلامش چنان اين کوچهها را فرا ميگيرد که کوردلان سياه دل را عرصه براي قلمفرسايي تنگ ميآيد . مسعود برجيان گرچه قبلاً در بطن مسائل سياسي حضوري فعال داشته است ولي اکنون با فاصله به سياست مينگرد که اين فاصله گيري نه دور ماندن که بهتر شناختن است ، فاصله اي که باعث اشراف بر فضاي موجود مي شود . تحليلهاي دقيق و منطقي او از مسائل روز خود گواه اين مدعاست . وقتي مسعود از هواي شرجي سياست خسته مي شود با معشوق نداشتهاش نرد عشق مي بازد و از فراقش ضجه مي زند .
در ميان حرفهاي مسعود هيچ گاه نشاني از پرخاش و خشونت نديده ام و اين نشان از مظلوميت و معصوميت روحي به غايت لطيف است که نوشتههايي چنين خلق مي کند .
در فضاي کنوني جامعه ما ، شرايط ، بعضي اشخاص حساس را از زيستن در واقعيت پيرامون به سوي فراموش کردن آن ميراند ، اما مسعود اينگونه نيست ؛ واکنش هاي او به مسائل و معضلات اجتماعي و فرهنگي نشان از حساسيت و توجه ويژه او نسبت به مسائلي است که خيليها با وجود ادعاهاي بسيار از کنار آنها به راحتي ميگذرند .
مسعود برجيان هميشه از يک زاويه ديگر به مسائل مي نگرد و همين نگاه متفاوت اوست که باعث موفقيت او و وبلاگش شده است .
حسين ضيائي ، وبنگار حوزه عمومي مسائل ايران ، وبلاگ خاکستر :
مرا دردي است ناگفته ، به آن چشمان بيهمتا
كنون آري ، مرا ميخواند آن يكتا به آن گوشه خزيده
مرا در چشم خويش كشته ، پريده
همو كز نواي پر ز دردش هر دمم آيد سروشي
هان تو ، كز تو زار و حيران شد وجودم
به آنم خواندهاي اي جغد شوم نيكگفتار
كه نه آنم من ….
بر آن شدم تا از دوستي بنگارم که شيوايي قلمش هر روز افزون ميشود تا آنجا که نگاه نافذش هر نکته را به مطلبي خوانا مبدل مي کند. مسعود برجيان بي شک در پيام ايرانيان سعي در به چالش کشيدن وقايع روزانه با ماهيت درونمايه آن ميکند و بدون ترديد در اين امر توانسته موفقيت آميز عمل نمايد. اما آشنايي ما از شعر بالا شکل گرفت و حلقه اي از مهر پس از آن تشکيل شد تا در دلتنگيهاي تنهايي بتوانيم يکديگر را دريابيم و دغدغه هاي ذهنيمان را بازگو کنيم.
مسعود در پيام ايرانيان از دغدغههاي خويش براي جامعه آفتزده ميهنمان سخن ميگويد و بي شک در بازگو نمودن مصائب تلخ اين جامعه ، موفق بوده است. نمونه اين مدعا نوشتار آخر مسعود مي باشد که در يلدايي به درازاي تاريخ تمامي ماجرا را در چند سطر به مسلخ مي کشد.
پيام ايرانيان يک سال بر منظر دنياي بي کران مجاز خوش درخشيد و نوشتارش آگاهي بخش ذهنمان شد حال در آستانه سالي ديگر آرزوي موفقيت براي مسعود عزيز را دارم.
نازلي منصوريفر ، وبنگار حوزه شعر و ادب ، وبلاگ بارانهها :
مسعود عزيز درود
نوشتههاي خوب و روشنات را هميشه ميخوانم و استفاده ميبرم. اميدوارم در اين راه دشواري كه در پيش گرفتهاي هميشه پر توان و موفق باشي . تولد اين كودك نو پاي دوست داشتني را از صميم قلب به تو تبريك ميگويم . ميدانم در آينده مردي دلير براي ايران خواهي شد !
به اميد آن روز ...
با احترام و تشكر از تمام محبتهاي بي شائبهات .
مصطفي قوانلو قاجار ، روزنامه نگار و پژوهشگر وب ، وبلاگ روزنامهنگار نو :
آقاي برجيان تولد وبلاگتان مبارک. اميدوارم همچنان در عرصه وبلاگي فعال باشيد.
آرش سيگارچي ، روزنامهنگار و سردبير روزنامه گيلان امروز ، وبلاگ آرش سيگارچي
سلام بر مسعود برجيان عزيز ...
گويا ديگر قرار است نوشتن و خواندن در اين ملک خاطره اي باشد براي فرزنداني که هيچ به گذشته نمي انديشند و چون تن پدران به چوب بي عدالتي ها بخشيده اند لاجرم سکوت را ادامه مي دهند. امروز به هنر بي هنران حاکم ، پديده وبلاگ نويسي که اينترنت ايراني را به اعتبار آن ، تمام دنيا شناخته اند تنها کمتر از پنجاه فعال حرفه اي دنبال مي کنند و البته يکي از آن پنجاه نفر شما هستيد.
خواندن و نوشتن در فضاي مجازي هر چند در ايران ما بسيار جوان است اما بسياري از فعالان در اين عرصه نشان داده اند که چه بسترهايي را در اين فصل نو توانسته اند بگشايند و اينگونه بوده است که بار ديگر ايراني خسته توانايي هاي خود را به منصه ظهور رسانده است.
تو و« پيام ايرانيان» ات را از ابتدا دنبال کرده ام و همانگونه که در بالا يادآور شدم در اين عرصه اي که همه ي نويسندگان داخل قلم غلاف کرده اند ، اين وبلاگ از جمله روزنه هايي بوده است که توانسته اقناعي داشته باشد بر عطش مخاطبان ات. شادم از حضورت و بياد مي آورم قلم سبزت را که آرزو دارم هرگز خشک نباشد و همچنان در عرصه باشد.
در اين گير و دار مي دانم ادامه کار سخت است اما اجازه بده از تو بخواهم تا پيام ايرانيان ات ادامه داشته بدش ....
و ايدون باد ....
آزاده ضياء ، عضو سابق شوراي مرکزي انجمن دانشجويان پيرو خط امام ( جمهوريخواه فعلي )
آقاي برجيان:
پيش از بحث در مورد وبلاگتان اين را بگويم كه شما براي من يادآور دوران طلايي فعاليت انجمني هستيد كه اعتقاد داشتم پاك ترين مجموعه دانشجويي دانشگاههاست . ياد آور آن شعر معروف : كه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش : پشت جلد ارگان آن انجمن و هفتاد و ششي هاي فعال ، كتابخوان و با انگيزه؛ و البته خوش بحالتان كه نبوديد تا ببينيد ذات استبداد زده ايراني چگونه در هيات دانشجويان اصلاح طلب و زحمتكش تبلور مي كند!
وبلاگتان هم بدين دليل براي من قابل احترام است. چرا كه از دغدغه هميشگي و همراه نويسنده اش خبر مي دهد كه آن دغدغه مقدس را پشت درهاي دانشگاه جا نگذاشته است و اكنون با نوشتن خود را راضي مي كند.
مطالب وبلاگتان بسيار شيوا و منطقي است. اعتراف مي كنم وقتي از قلمتان و در ستايش آن مي نوشتيد ، به ياد توتم پرستي شريعتي مي افتادم (هر چند خود را وامدار آموخته هاي او مي دانم) و البته قهرمان پرستي بعضي سياسيون جوان و هيجان پرست امروزي! و چقدر خوشحال شدم وقتي خواندم كه نمي خواهيد قهرمان باشيد.
اميدوارم همچنان به مطالعه و نوشتن ادامه دهيد و وب نوشته هاي شما هر بار غني تر از پيش گردد.
۱۳۸۳/۱۰/۰۲
۱۳۸۳/۱۰/۰۱
يلدائي به درازاي تاريخ
امشب شب يلداست ، ايرانيان امشب به رسم پاسداشت سنت ديرينه خويش طولانيترين شب سال را به مهماني ميروند ، مهماني آناني که نقشي از آشنائي بر پيشاني دارند ، ميروند تا بدين بهانه دمي تبسمي بر لبي نشانند و بار غم از شانه اندوه پائين گذارند . ايرانيان اما همچنان که بدين سنت نياکان خويش پايبند ماندهاند به رسم ديرينه اجداد خويش نيز وفادار بودهاند که کار را به نيروي فره ايزدي بسپارند و حداکثر نيرو و تواني که از خويش به ميدان مبارزه آورند دستي باشد که به دعا براي ظهور نجاتبخش بلند شود ، مهم نيست ايراني شريف و اصيل چه ديني دارد و از کدام مکتب فکري تغذيه ميشود ، منجي طلبي جزئي از وجود انسان شرقي است ، شرقياني که منجي طلبي را وسيلهاي براي توجيه ترس و واهمه و سکون خويش ساختهاند و رخوت و سستي خود را در سايه سار قدرت ماورائي منجي ، حفظ جان و مصلحتانديشي نام نهادهاند و حتي از کوچکترين واكنشي نيز به همين بهانه شانه خالي کردهاند ، ايرانيان البته در اين راه پيشگام ساير شرقيان بودهاند ! و همچنان پاسدار آن سنت تاريخياند و اين خطاي تاريخي !!! و شايد نكوداشت اين شب طولاني براي پاسداشت سنت چشم بر آسمان تقدير دوختن نيز بوده است ! شبي طولاني به درازاي تمام تاريخ ، به درازاي خواب طولانيمدت ملتي که همچنان به گذشته پر افتخاري مينازد که کوچکترين نشانهاي از آن در روح و روان ايرانيان امروز وجود ندارد ...
يلداي امسال بيش از حد سياسي است ، هر پيامي که در مسنجر آمده يا بر صفحه تلفن همراه نقش بسته نقشي از شب طولاني ظلم دارد و صبحي که خواهد دميد ، تمام مفاهيم فرهنگي رنگ و بوي سياست گرفتهاند ، ديگر حتي نميتوان از پاسداشت يلدا گفت بيآنکه چشمان جستجوگر به دنبال مصداقي عيني براي اين شب طولاني نروند . گوئي حسرت نوشيدن يک ليوان آب بيتوجه به نيمه پر يا خالي آن و انديشيدن منحصر به " آب بودن آب " آرزوئي محال است !!!
يلداي امسال بيش از حد سياسي است ، هر پيامي که در مسنجر آمده يا بر صفحه تلفن همراه نقش بسته نقشي از شب طولاني ظلم دارد و صبحي که خواهد دميد ، تمام مفاهيم فرهنگي رنگ و بوي سياست گرفتهاند ، ديگر حتي نميتوان از پاسداشت يلدا گفت بيآنکه چشمان جستجوگر به دنبال مصداقي عيني براي اين شب طولاني نروند . گوئي حسرت نوشيدن يک ليوان آب بيتوجه به نيمه پر يا خالي آن و انديشيدن منحصر به " آب بودن آب " آرزوئي محال است !!!
۱۳۸۳/۰۹/۳۰
مرا به خورشيد بسپار ...
محمد عزيز شعر زيبائي در وبلاگش نهاده بود ، بر آن پي نوشتي نگاشتم ، محمد سروده است :
در ميان واژههاي من چه ميکني؟؟؟؟
من مدتهاست که تو را
به امنيت سپرده ام .
در اين کوير ،
بجز سوز نيست
برو ...
که سايه سار تو در خم پيچي نزديک بي صبرانه در انتظار است .
مرا به خورشيد بسپار ...
(؟)
--------
و اين چند خط پي نوشتي است بر شعر محمد :
مرا به خورشيد بسپار
و به آن سوز کوير
و به عطش امنيت
و به جستجوي سايه ساري از جنس قبر
از جنس اعتراف
از جنس نابودي
برو
اينجا کوير فنا است
تو بمان
بگو و بمان
آنچه را ميخواهند
آنچه را ميگويند
من نيز زير سايه "خورشيد"
در اين کوير وحشت منتظرت خواهم ماند
شايد سايه سار من جاودانه تر باشد !
در ميان واژههاي من چه ميکني؟؟؟؟
من مدتهاست که تو را
به امنيت سپرده ام .
در اين کوير ،
بجز سوز نيست
برو ...
که سايه سار تو در خم پيچي نزديک بي صبرانه در انتظار است .
مرا به خورشيد بسپار ...
(؟)
--------
و اين چند خط پي نوشتي است بر شعر محمد :
مرا به خورشيد بسپار
و به آن سوز کوير
و به عطش امنيت
و به جستجوي سايه ساري از جنس قبر
از جنس اعتراف
از جنس نابودي
برو
اينجا کوير فنا است
تو بمان
بگو و بمان
آنچه را ميخواهند
آنچه را ميگويند
من نيز زير سايه "خورشيد"
در اين کوير وحشت منتظرت خواهم ماند
شايد سايه سار من جاودانه تر باشد !
۱۳۸۳/۰۹/۲۷
درمان سياست زدگي، نوشتن از عشق نيست
دوست گرانقدر و فرزانهام جناب آقاي مجيد زهري در يادداشتي از سياستزدگي حاكم بر وبلاگهاي فارسي ابراز تعجب فرمودهاند و پرسيدهاند چرا جاي « عشق » در ميان يادداشتهاي وبنگاران خالي است. كوشش ميكنم به اين پرسش پاسخي كوتاه دهم :
1- اگر معيار نگاشتن از موضوع عشق را موضوع بندي وبلاگها در سايت پرشين بلاگ كه 70 درصد وبلاگهاي فارسي را در خويش جاي داده است قرار دهيم از اتفاق موضوع عشق جزو موضوعات اصلي اكثريت بالائي از وبلاگهاست كه در اين زمينه خانمها به حكم طبيعت خويش البته پيشتازند. با اين حساب موضوع « عشق » به عنوان موضوعي كليشهاي و مطابق فهم عموم، هرگز در ميان يادداشتهاي وبنگاران فارسي زبان مهجور نمانده است.
2- اگر از زاويه يادداشتهاي « يك » وبنگار به موضوع نگاه كنيم صورت مساله عوض ميشود. در واقع ميتوان پرسيد چرا شخصي چون مجيد زهري يا مسعود برجيان يا ديگران كه سياست و انديشه جزو دغدغههاي آنهاست كمتر مجال مييابند درباره موضوعي ديگر جز سياست، مقاله و يادداشتي بنويسند ؟ پاسخ اين پرسش اما روشن است. در مُلك ايران زمين به حكم آنكه حكومتي سراسر رافت و رحمت و مهرباني و عطوفت بر سرير قدرت نشسته است و به سبب آنكه هر چيز در جاي خويش محكم و پر صلابت ايستاده است !!! هر روز و هر روز دست تقدير زمينيان حاكم و محكوم بر ايران حادثهاي ميآفريند و سيل خروشان مقاله و تحليل اهل نظر است كه به راه ميافتد كه البته به خودي خود مذموم نيست اما وقتي اين سيكل حادثهآفريني و تحليل و موضعگيري هر روزه شود ديگر مجالي براي نويسنده باقي نخواهد گذاشت كه اصولا به موضوعي ديگر بيانديشد چه رسد به آنكه بخواهد در آن زمينه قلم بزند و مطلبي دلچسب و خاص ارائه كند. جايگاه وبنگاراني كه در اين ميان براي قلم خود محدوديتي قائل شدهاند كه لزوما تحليل غالب را تكرار نكنند و به جاي جويدن خوردههاي ديگران، خود خوراكي در خور آماده كنند و از زاويهاي ناديده به موضوع مورد بحث بنگرند كار دو چندان سختتر ميشود زيرا دو چندان بايد وقت نهاد و مطالعه كرد و به تفكر نشست، آنگاه قلم در دست گرفت و صفحه كاغذ الكترونيكي را سياه كرد .
3- براي ايرانياني كه استبداد در تار و پودشان جا خوش كرده است و صحنه دستيابي به قدرت، خشونتبارترين صحنه جدال آنهاست از اتفاق بايد صلح و عشق و تحمل را نه به معناي همه كس فهم آن كه در ميان موضعگيريها و تحليلهاي سياسي اين مردم ريشهاي كرد. وبنگاراني كه در عرصه انديشه و سياست، قلم ميزنند بسيار اندكند و به حكم استيلاي استبداد بر ذهن و روانشان صد البته تحملشان ناچيز. اگر بتوان براي وبلاگنويسي پارسيزبانان يك ويژگي يگانه نام برد همان « تمرين دموكراسي » و « تحمل ديگران » است. بگذريم از وبلاگهاي به ظاهر سياسي كه گرد و غبار شعارهاي دهان پر كن و غير عملي در فضا ميپراكنند و تحليلهاي عاميانه را بازمينمايانند و از دريچه يا همه يا هيچ و سياه يا سپيد رويدادهاي اطراف خويش را نظاره ميكنند. پس از گذشت ساليان، وبنگاران ايراني آموختهاند در اين عرصه چگونه يكديگر را دوست داشته باشند اما در عين حال از يكديگر انتقاد كنند و شيوه تفكر همديگر را به نقد بكشند. در اين ميدان است كه هر نويسندهاي به حكم مسؤوليتي كه بر دوش خويش حس ميكند و صادقانه، بر اساس آن و از ديدگاه خود، به تحليل و نگارش مينشيند ارزشمند و قابل احترام است و صد البته شايسته دوست داشتن كه دردمند است و در پي درمان. اين تحمل و احترام متقابل وبنگاران دُر گرانبهائي است که اگر در ميان جامعه نيز ترويج شود و در تمام ابعاد زندگي ايرانيان جاري گردد درد ايرانيان چاره شده است.
4- يكي از معاني توسعه سياسي « رهائي از رنج هميشه در صحنه بودن » است. هنگامي كه سياست « تمام » دغدغه « اكثريت » مردم باشد به ماشين انهدام زندگي شخصي مبدل ميگردد. سياست در كشورهاي توسعه يافته علاقه و تخصص معدودي است. در اين كشورها نه هر روز، آبستن وقوع رويدادي سياسي است كه زير جهان زبر كند و نه سياستورزي معنائي مساوي با مرگ دارد. احزاب محبوبتر به قدرت ميرسند و در پايان دوران حاكميت خويش، در صورتي كه معيارهاي مورد نظر رايدهندگان را برآورده نكرده باشند به راحتي از قدرت كنار گذاشته ميشوند. نه روزنامهنگاري در هراس ميافتد از اينكه رشد بيش از حد تورم را با اتكا به آمار مستند نشان دهد و فاتحه حزب حاكم را بخواند و نه موسسه آمارگيري خود را ملزم به آمار سازي براي نشان دادن موفقيت حزب و گروه حاكم ميداند. مردم نيز زندگي شخصي خويش را پي ميگيرند و از دور دستي بر آتش دارند و در هنگام تعيين سرنوشت، پاي صندوق راي حاضر ميشوند. تمام اين پاراگراف را كه وارونه كنيد به شرح وضعيت فعلي ايران ميرسيم. براي مردمي كه هنوز بايد بياموزند و فرهنگ خويش را اصلاح كنند و درد تاريخيشان درماني بنياني شود تا آيندهاي دور بايد نوشت و روشنگري كرد و آموزاند. اين وظيفه البته بيشتر وقت يك نويسنده انديشمند و دردمند را خواهد گرفت و اين راه ناگزير اوست كه دردمند است و در پي درمان.
پي نوشت :
دوست گرانمايه آقاي مجيد زهري در ادامه مطلب مورد اشاره پينوشتي نگاشتهاند. براي مخاطباني که اين يادداشت را مطالعه ميکنند ميافزايم که از قضا معناي گاهشمار و تفاوتش با گاهنگار را نيک ميدانم اما به دو دليل بياشاره به اين تفاوت، مطلب فوق را به سماع قلم سپردم. نخست محتواي يادداشت دوست گرانمايه است که از گلايه از سياست زدگي وبلاگ خود و وبلاگهاي ديگران آغاز ميشود و به شکوه از بازگفتن از سياست و نوع توليدات فکري جوانان و سياستزدگي مردم خاتمه مييابد. اگر با اين ديد به يادداشت نگاه کنيم چندان دور از انتظار نخواهد بود اگر کسي جاي خالي عشق به سبب سياستزدگي را در مطالب مطرح در يک وبلاگ يا مجموعه وبلاگها به عنوان موضوع مورد انتقاد نويسنده محترم برداشت کند. دوم آنکه بيراه نيست اگر مجموعه وبلاگها را جلوه خواستهاي جوانان بدانيم و آنها را معيار آنچه در درون دنياي جوانان ميگذرد قرار دهيم. به همين دليل گاهنگار ( وبلاگ ) را بازتابي از گاهشمار زندگي جوانان فرض کردم و در ابتدا پرسش دوست عزيزم را بازنويسي کردم. در ادامه اما کوشيدم از زواياي گوناگون به قضيه نگاه کنم: هم عشقي نويسي رايج در وبلاگها و هم عشق ورزيدن به معناي عام آن. اگر منظور نويسنده محترم را آنچنان که در پينوشت آوردهاند معناي عام آن بدانيم در بخش سوم و چهارم يادداشت پاسخ خود را البته از ديد اين قلم خواهند يافت. چرا که در جامعهاي که حکومت و فرهنگ عامه بوئي از عشق ورزيدن و محبت انساني ندارد و روابط حاکم بر آن جامعه در همه ابعاد سرشار از خشونت و حذف رقيب است نميتوان عشق ورزيدن را در گاهشمار جوانانش بازنويسي کرد.
1- اگر معيار نگاشتن از موضوع عشق را موضوع بندي وبلاگها در سايت پرشين بلاگ كه 70 درصد وبلاگهاي فارسي را در خويش جاي داده است قرار دهيم از اتفاق موضوع عشق جزو موضوعات اصلي اكثريت بالائي از وبلاگهاست كه در اين زمينه خانمها به حكم طبيعت خويش البته پيشتازند. با اين حساب موضوع « عشق » به عنوان موضوعي كليشهاي و مطابق فهم عموم، هرگز در ميان يادداشتهاي وبنگاران فارسي زبان مهجور نمانده است.
2- اگر از زاويه يادداشتهاي « يك » وبنگار به موضوع نگاه كنيم صورت مساله عوض ميشود. در واقع ميتوان پرسيد چرا شخصي چون مجيد زهري يا مسعود برجيان يا ديگران كه سياست و انديشه جزو دغدغههاي آنهاست كمتر مجال مييابند درباره موضوعي ديگر جز سياست، مقاله و يادداشتي بنويسند ؟ پاسخ اين پرسش اما روشن است. در مُلك ايران زمين به حكم آنكه حكومتي سراسر رافت و رحمت و مهرباني و عطوفت بر سرير قدرت نشسته است و به سبب آنكه هر چيز در جاي خويش محكم و پر صلابت ايستاده است !!! هر روز و هر روز دست تقدير زمينيان حاكم و محكوم بر ايران حادثهاي ميآفريند و سيل خروشان مقاله و تحليل اهل نظر است كه به راه ميافتد كه البته به خودي خود مذموم نيست اما وقتي اين سيكل حادثهآفريني و تحليل و موضعگيري هر روزه شود ديگر مجالي براي نويسنده باقي نخواهد گذاشت كه اصولا به موضوعي ديگر بيانديشد چه رسد به آنكه بخواهد در آن زمينه قلم بزند و مطلبي دلچسب و خاص ارائه كند. جايگاه وبنگاراني كه در اين ميان براي قلم خود محدوديتي قائل شدهاند كه لزوما تحليل غالب را تكرار نكنند و به جاي جويدن خوردههاي ديگران، خود خوراكي در خور آماده كنند و از زاويهاي ناديده به موضوع مورد بحث بنگرند كار دو چندان سختتر ميشود زيرا دو چندان بايد وقت نهاد و مطالعه كرد و به تفكر نشست، آنگاه قلم در دست گرفت و صفحه كاغذ الكترونيكي را سياه كرد .
3- براي ايرانياني كه استبداد در تار و پودشان جا خوش كرده است و صحنه دستيابي به قدرت، خشونتبارترين صحنه جدال آنهاست از اتفاق بايد صلح و عشق و تحمل را نه به معناي همه كس فهم آن كه در ميان موضعگيريها و تحليلهاي سياسي اين مردم ريشهاي كرد. وبنگاراني كه در عرصه انديشه و سياست، قلم ميزنند بسيار اندكند و به حكم استيلاي استبداد بر ذهن و روانشان صد البته تحملشان ناچيز. اگر بتوان براي وبلاگنويسي پارسيزبانان يك ويژگي يگانه نام برد همان « تمرين دموكراسي » و « تحمل ديگران » است. بگذريم از وبلاگهاي به ظاهر سياسي كه گرد و غبار شعارهاي دهان پر كن و غير عملي در فضا ميپراكنند و تحليلهاي عاميانه را بازمينمايانند و از دريچه يا همه يا هيچ و سياه يا سپيد رويدادهاي اطراف خويش را نظاره ميكنند. پس از گذشت ساليان، وبنگاران ايراني آموختهاند در اين عرصه چگونه يكديگر را دوست داشته باشند اما در عين حال از يكديگر انتقاد كنند و شيوه تفكر همديگر را به نقد بكشند. در اين ميدان است كه هر نويسندهاي به حكم مسؤوليتي كه بر دوش خويش حس ميكند و صادقانه، بر اساس آن و از ديدگاه خود، به تحليل و نگارش مينشيند ارزشمند و قابل احترام است و صد البته شايسته دوست داشتن كه دردمند است و در پي درمان. اين تحمل و احترام متقابل وبنگاران دُر گرانبهائي است که اگر در ميان جامعه نيز ترويج شود و در تمام ابعاد زندگي ايرانيان جاري گردد درد ايرانيان چاره شده است.
4- يكي از معاني توسعه سياسي « رهائي از رنج هميشه در صحنه بودن » است. هنگامي كه سياست « تمام » دغدغه « اكثريت » مردم باشد به ماشين انهدام زندگي شخصي مبدل ميگردد. سياست در كشورهاي توسعه يافته علاقه و تخصص معدودي است. در اين كشورها نه هر روز، آبستن وقوع رويدادي سياسي است كه زير جهان زبر كند و نه سياستورزي معنائي مساوي با مرگ دارد. احزاب محبوبتر به قدرت ميرسند و در پايان دوران حاكميت خويش، در صورتي كه معيارهاي مورد نظر رايدهندگان را برآورده نكرده باشند به راحتي از قدرت كنار گذاشته ميشوند. نه روزنامهنگاري در هراس ميافتد از اينكه رشد بيش از حد تورم را با اتكا به آمار مستند نشان دهد و فاتحه حزب حاكم را بخواند و نه موسسه آمارگيري خود را ملزم به آمار سازي براي نشان دادن موفقيت حزب و گروه حاكم ميداند. مردم نيز زندگي شخصي خويش را پي ميگيرند و از دور دستي بر آتش دارند و در هنگام تعيين سرنوشت، پاي صندوق راي حاضر ميشوند. تمام اين پاراگراف را كه وارونه كنيد به شرح وضعيت فعلي ايران ميرسيم. براي مردمي كه هنوز بايد بياموزند و فرهنگ خويش را اصلاح كنند و درد تاريخيشان درماني بنياني شود تا آيندهاي دور بايد نوشت و روشنگري كرد و آموزاند. اين وظيفه البته بيشتر وقت يك نويسنده انديشمند و دردمند را خواهد گرفت و اين راه ناگزير اوست كه دردمند است و در پي درمان.
پي نوشت :
دوست گرانمايه آقاي مجيد زهري در ادامه مطلب مورد اشاره پينوشتي نگاشتهاند. براي مخاطباني که اين يادداشت را مطالعه ميکنند ميافزايم که از قضا معناي گاهشمار و تفاوتش با گاهنگار را نيک ميدانم اما به دو دليل بياشاره به اين تفاوت، مطلب فوق را به سماع قلم سپردم. نخست محتواي يادداشت دوست گرانمايه است که از گلايه از سياست زدگي وبلاگ خود و وبلاگهاي ديگران آغاز ميشود و به شکوه از بازگفتن از سياست و نوع توليدات فکري جوانان و سياستزدگي مردم خاتمه مييابد. اگر با اين ديد به يادداشت نگاه کنيم چندان دور از انتظار نخواهد بود اگر کسي جاي خالي عشق به سبب سياستزدگي را در مطالب مطرح در يک وبلاگ يا مجموعه وبلاگها به عنوان موضوع مورد انتقاد نويسنده محترم برداشت کند. دوم آنکه بيراه نيست اگر مجموعه وبلاگها را جلوه خواستهاي جوانان بدانيم و آنها را معيار آنچه در درون دنياي جوانان ميگذرد قرار دهيم. به همين دليل گاهنگار ( وبلاگ ) را بازتابي از گاهشمار زندگي جوانان فرض کردم و در ابتدا پرسش دوست عزيزم را بازنويسي کردم. در ادامه اما کوشيدم از زواياي گوناگون به قضيه نگاه کنم: هم عشقي نويسي رايج در وبلاگها و هم عشق ورزيدن به معناي عام آن. اگر منظور نويسنده محترم را آنچنان که در پينوشت آوردهاند معناي عام آن بدانيم در بخش سوم و چهارم يادداشت پاسخ خود را البته از ديد اين قلم خواهند يافت. چرا که در جامعهاي که حکومت و فرهنگ عامه بوئي از عشق ورزيدن و محبت انساني ندارد و روابط حاکم بر آن جامعه در همه ابعاد سرشار از خشونت و حذف رقيب است نميتوان عشق ورزيدن را در گاهشمار جوانانش بازنويسي کرد.
۱۳۸۳/۰۹/۲۵
در خلوت تو اي ناديده عاشق
در خماري چشمانت
در شب بيستاره گيسويت
در مويههاي سحرگاهيت
در ضجههاي شبانگاهيت
در اشک به خون نشستهات
از فراق يار
مستي شراب نابي است
که مرا تا آغوش گرم خدا
بي بال و پر ، پرواز ميدهد
در شب بيستاره گيسويت
در مويههاي سحرگاهيت
در ضجههاي شبانگاهيت
در اشک به خون نشستهات
از فراق يار
مستي شراب نابي است
که مرا تا آغوش گرم خدا
بي بال و پر ، پرواز ميدهد
۱۳۸۳/۰۹/۲۴
از من بگريزيد که مي خوردهام امروز
از من بگريزيد که مي خوردهام امروز
با من منشينيد که ديوانهام امشب
يک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چيزي که لبت ريخت به پيمانهام امشب
... فروغي بسطامي
با من منشينيد که ديوانهام امشب
يک جرعه آن مست کند هر دو جهان را
چيزي که لبت ريخت به پيمانهام امشب
... فروغي بسطامي
۱۳۸۳/۰۹/۲۰
جنبشي كه با خون وداع گفت
جنبش دانشجوئي ايران اگر چه با ريختن خون فرزندان ملت در پيش پاي معاون رئيس جمهور وقت آمريكا عملا به يكي از بازيگران تاثيرگذار سياست در ايران تبديل گشت اما در مسير خويش براي دستيابي به آرمانهاي خود كه در گذر زمان دگرگونيهاي عميقي را نيز تجربه كرد از راهكارهاي متفاوتي بهره گرفت . بررسي تحول آرمانهاي اين جنبش و استراتژي آن براي در آغوش گرفتن شاهد مقصود ميتواند به شناخت اين حركت اجتماعي مدد رساند . انجمن دانشجويان جمهوريخواه دانشگاه يزد به عنوان يكي از گروههاي دانشجوئي كه محصول فضاي سياسي پس از دوم خرداد است ميتواند نمونه مناسبي براي بررسي چنين تحولي در درون اين جنبش باشد چه اين گروه به نام « پيروي از خط امام » كار خويش را آغاز كرد اما در ادامه راه به « جمهوريخواهي » رسيد و البته تبعات چنين تغيير رويكردي را متحمل شد .
*****
نسلي كه در مهرماه 1376 قدم به دانشگاه يزد نهاد سياسيترين نسل دانشجويان تا آن زمان بود . تاثير شگرف واقعه دوم خرداد و متحول شدن فضاي سياسي-اجتماعي كشور باعث بروز دغدغههائي جديد در درون نسل جوان ايران شده بود . دانشجويان ورودي 76 بخش بزرگي از آرمانهاي نوگرايانه اين نسل را نمايندگي ميكردند . انجمنهاي اسلامي دانشجويان هم به عنوان هستههاي اصلي پديدآورندگان دوم خرداد در سطح دانشگاههاي كشور كه با مركزيت دفتر تحكيم وحدت به فعاليت ميپرداخت به مركز تجمع دانشجويان دوم خردادي در دانشگاههاي كشور تبديل شده بودند .
بر خلاف بسياري از انجمنهاي اسلامي در سطح دانشگاههاي كشور ، انجمن اسلامي دانشگاه يزد از مدتي پيش از دوم خرداد به دست نيروهاي متمايل به جناح راست افتاده بود و آشكارا گرايش محافظهكارانه خود را به نمايش ميگذاشت . دانشجوياني كه تازه قدم در دانشگاه نهاده و به دنبال محلي براي تبادل آرا و عقايد و پيگيري فرايند اصلاحات بودند در يكسال نخست تحصيلي با تلخكامي با شرايط موجود كنار آمدند . انجمن اسلامي اما در مخالفت خويش با اكثريت دانشجويان تنها نبود ، ساير تشكلهاي متمايل يا وابسته به جناح راست نيز در كنار انجمن اسلامي در مقابل دانشجويان صف آرائي كرده بودند . انتخابات شوراي مركزي انجمن اسلامي در بهار سال 78 در حالي فرا ميرسيد كه دانشجويان دوم خردادي دانشگاه تلاشهاي وسيعي را براي خارج ساختن انجمن اسلامي از اختيار جناح مخالف اصلاحات تدارك ديده بودند . در همان زمان گروهي از دانشجويان دوم خردادي با تشكيل گروهي به نام « جمعي از مدافعان جامعه مدني : گروه جام جم » به سازماندهي اين حركت ميپرداختند . اما هنگامي كه كميته تائيد صلاحيت كانديداهاي شوراي مركزي انجمن اسلامي به حذف گسترده انبوه دانشجوياني پرداخت كه با هماهنگي گروه جام جم براي انتخابات ثبت نام كرده بودند ، دانشجويان گروه ياد شده به ناچار اعتراض خويش را به نزد دفتر تحكيم وحدت بردند . دلايل رد صلاحيت كانديداها موارد متعددي را شامل ميگشت اما يكي از مهمترين و رايج ترين آنها عدم پايبندي به دستورات شرع مبين اسلام اعلام شده بود كه البته منظور كميته تائيد صلاحيت تراشيدن ريش توسط برخي كانديداها بود ! حتي مسؤول كميته تائيد صلاحيتها در پي اعتراض برخي كانديداها از آنها پرسيده بود آيا حاضرند كتبا اعلام نمايند كه از اين پس به دستور شرعي اسلام در مورد حرمت تراشيدن ريش پايبند خواهند بود يا خير ، كه پس از امتناع كانديداها ، كميته مزبور بار ديگر صلاحيت آنها را رد كرد.
ورود نماينده اعزامي تحكيم ( اكبر عطري ) نيز نه تنها كمكي به حل اين منازعه نكرد بلكه به تندتر شدن فضاي سياسي دانشگاه انجاميد . با ناكامي نماينده تحكيم در مجاب كردن مسؤول وقت كميته تائيد صلاحيتها براي بازنگري فرايند تائيد صلاحيتها ( به دليل ساختار دفتر تحكيم كه از پائين به بالا ميباشد ) و در حالي كه روز انتخابات فرا ميرسيد باقيمانده افراد معدودي كه توسط كميته ، تائيد صلاحيت شده بودند با انصراف خويش رسما از دور انتخابات كنار رفتند و دانشگاه در ماههاي پاياني بهار 78 در سكوت فرو رفت . وقوع جنايت 18 تير و اقدام انجمن اسلامي در اعلام تجمع دانشجوئي در دانشگاه اما نقطه ظهور مجدد گروه جام جم بود . هنگامي كه سخنران تجمع مزبور از فرد كشته شده در اين فاجعه با نام « مرحوم » ياد كرد گروهي از دانشجويان از ميان تجمع با فرياد « او شهيد بود » به سخنران اعتراض كردند و اين اولين حضور اين افراد پس از ناكامي نخستين بود .
سال تحصيلي 79-78 اما در حالي آغاز شد كه نيروهاي دوم خردادي همه در انفعال به سر ميبردند . تاسيس يك انجمن دانشجوئي با مشي كلي اصلاح طلبي نيز نتوانسته بود عطش دانشجوياني را كه دو سالي را پراكنده و بينتيجه گذرانده بودند ارضا كند چه اين انجمن بيشتر رويكردي فرهنگي داشت و با نگاهي محافظهكارانه به مسائل سياسي مينگريست . اين مشي تا پايان كار اولين شوراي مركزي اين انجمن كه همان هيات موسس تشكل ياد شده بود نيز ادامه يافت . در اين فضا بسياري از نيروهاي دوم خردادي دانشگاه به مسؤولان گروه جام جم پيشنهاد ميكردند با ايجاد تشكلي سياسي ، نيروهاي تحول خواه دانشگاه را سازماندهي نمايند .
افراد مذكور نيز پس از نشستهاي پراكنده متعدد سرانجام در روز 19 آبان 78 با تشكيل اولين جلسه هيات مؤسس به بحث و تبادل نظر پرداختند و با تهيه نامهاي رسما تقاضاي تاسيس « انجمن دانشجويان پيرو خط امام دانشگاه يزد » را به هيات نظارت دانشگاه تسليم كردند . بلافاصله پس از اين اقدام پيگيريها آغاز گشت . طبيعي بود با توجه به تاسيس انجمني با مشي اصلاح طلبانه پيش از آن ، صدور مجوز تشكل جديد با موانع متعددي روبرو ميشد اما سرانجام رايزنيهاي اعضاي هيات موسس با اعضاي دفتر تحكيم وحدت و مسؤولان وقت وزارت علوم نتيجه داد و در آستانه انتخابات مجلس ششم مجوز تشكل ياد شده صادر گشت. اين انتخابات اما اولين صحنه روياروئي تشكل تازه تاسيس ياد شده و انجمن اسلامي راستگراي دانشگاه بود .
اين انتخابات با پيروزي كانديداي انجمن دانشجويان پيرو خط امام پايان يافت . انجمن تازه تاسيس با عضوگيري گسترده و دعوت از علي افشاري ، عضو دفتر تحكيم ، رسما فعاليت خويش را آغاز كرد . در بهار 79 و به دنبال توقيف فلهاي روزنامهها به دعوت انجمن پيرو خط امام ، دانشجويان تجمع كردند . تجمعي كه بزرگترين گردهمائي اعتراضي دانشجويان دانشگاه يزد تا آن زمان بود . حوادث مربوط به كنفرانس برلين اما به نقطه عطفي در فعاليتهاي دانشجوئي در دانشگاه يزد تبديل شد . بزرگترين اجتماع دانشجوئي براي بحث و بررسي موضوع با تريبون آزاد در مسجد دانشگاه برگزار شد كه حاصل همكاري چهار تشكل دانشجوئي دانشگاه بود . انجمن پيرو خط امام اما اولين گروهي بود كه بلافاصله پس از پخش تصاوير كنفرانس برلين در سيماي جمهوري اسلامي ، اين اقدام را محكوم كرد . همزمان با اوجگيري فعاليتهاي انجمن ، نشريه ارگان آن نيز منتشر شد . « پيام سروش » كه بهترين دانشجويان اهل انديشه دانشگاه در تهيه ماهنامه و ويژهنامههايش نقش كليدي داشتند در بسياري موارد محتوائي آنچنان غني داشت كه هنوز پس از گذشت سالها تازه و خواندني است و بر اندوخته اهل تحقيق ميافزايد . دختران دانشجوي عضو انجمن نيز با انتشار نشريه « رستاران » به حضوري قوي در عرصه انديشههاي مربوط به حوزه زنان همت گماشتند .
در سالهاي فعاليت انجمن بسياري از اصلاح طلبان به دعوت انجمن پيرو خط امام در دانشگاه يزد حضور يافتند و به سخنراني پرداختند . در كنار اين مراسمها ، بيلان درخشان ساير فعاليتهاي اعضا انجمن سرانجام « انجمن دانشجويان پيرو خط امام » را به يكي از مقتدرترين و تاثيرگذارترين تشكلهاي سياسي در سطح دانشگاه و شهر يزد تبديل نمود اگر چه در تمامي سالهاي ياد شده فشارهاي پيدا و پنهان بسياري بر فعالان انجمن وارد آمد و مشكلات متعددي را باعث گشت كه افت و خيز فعاليت انجمن در برخي مقاطع زماني نتيجه چنين فضائي بوده است .
انجمن اما پس از حمايت خويش از آقاي خاتمي در دومين دور انتخابات و ياس پس از معرفي دولت دوم و ناكاميهاي ديگر اصلاح طلبان كه بازگفتنش سخت دلآزار است چون ساير نخبگان فعال كمكم از فرايند اصلاحات از درون نظام نااميد گشت و تا آنجا پيش رفت كه به تحريم انتخابات مجلس هفتم پرداخت .
انجمن دانشجويان پيرو خط امام در سالهاي عمر خويش نسلهاي مختلفي را تجربه كرد كه هر يك در فضائي تنفس ميكردند كه نسل پيشين هرگز آنرا تجربه نكرده بود و اين حاصل تحولات سريع ساليانه جنبش نوپاي اصلاحات بود چنان که نسل نخست ( هيات موسس ) ناگزير بود نام پيروي از خط امام را بر تشکل خويش بنهد تا بتواند مجوز فعاليت را دريافت دارد اما اگر چه خط مشي کلي تشکل ياد شده در تمامي سالهاي فعاليت ، حساسيت منفي دانشجويان نسبت به نام « پيروي از خط امام » را زدوده بود نسلهاي بعدي اما حتي حاضر به تحمل چنين نامي نيز نبودند . سرانجام سال 83 فرا رسيد و دو تشكل اصلاح طلب دانشگاه كه يكي با رويكردي فرهنگي فعاليت خود را شروع كرده بود و پس از گذشت اندك مدتي از زمان تاسيس دوران ركود خويش را تجربه ميكرد و انجمن پيرو خط امام كه در تمام سالهاي فعاليت خويش بر مشي نخستين - اگر چه با رويكردهائي متفاوت و متناسب با زمان – پاي فشرده بود در يكديگر ادغام شدند و انجمن دانشجويان جمهوريخواه دانشگاه يزد متولد شد .
انجمني كه دانشجويان آن « پيروي خط امام » را كه روزگاري نشانگر چپهاي مذهبي اصلاح طلب درون حاكميت بود وانهادند و نااميد از اصلاحات درون حاكميتي و همراه با تحولات اصلاحطلبان ، « جمهوريخواهي » را برگزيدند . اينچنين جنبشي كه با سه قطره خون متولد گشت ، در تيرماه 78 در آخرين ايستگاه مبارزه خويش به خون كشيده شد و همان دم با خون و خشونت وداع گفت و روز سركوب خويش را روز ملي مبارزه با خشونت نام نهاد . اين جنبش با خون وداع گفت چرا كه آنرا اولين گام حركت به سوي پلكان دموكراسي و جمهوري يافت . چنين بود كه خط امام به دوم خرداد تغيير نام داد و دوم خرداد جامه رسمي جمهوريخواهي پوشيد تا كودك اصلاحات فصلي ديگر را در حيات خويش آغاز كند .
پينوشت : مقاله پيش رو براي انتشار در ويژهنامه 16 آذر نشريه پرگار در شهر يزد نگاشته شده است .
نسلي كه در مهرماه 1376 قدم به دانشگاه يزد نهاد سياسيترين نسل دانشجويان تا آن زمان بود . تاثير شگرف واقعه دوم خرداد و متحول شدن فضاي سياسي-اجتماعي كشور باعث بروز دغدغههائي جديد در درون نسل جوان ايران شده بود . دانشجويان ورودي 76 بخش بزرگي از آرمانهاي نوگرايانه اين نسل را نمايندگي ميكردند . انجمنهاي اسلامي دانشجويان هم به عنوان هستههاي اصلي پديدآورندگان دوم خرداد در سطح دانشگاههاي كشور كه با مركزيت دفتر تحكيم وحدت به فعاليت ميپرداخت به مركز تجمع دانشجويان دوم خردادي در دانشگاههاي كشور تبديل شده بودند .
بر خلاف بسياري از انجمنهاي اسلامي در سطح دانشگاههاي كشور ، انجمن اسلامي دانشگاه يزد از مدتي پيش از دوم خرداد به دست نيروهاي متمايل به جناح راست افتاده بود و آشكارا گرايش محافظهكارانه خود را به نمايش ميگذاشت . دانشجوياني كه تازه قدم در دانشگاه نهاده و به دنبال محلي براي تبادل آرا و عقايد و پيگيري فرايند اصلاحات بودند در يكسال نخست تحصيلي با تلخكامي با شرايط موجود كنار آمدند . انجمن اسلامي اما در مخالفت خويش با اكثريت دانشجويان تنها نبود ، ساير تشكلهاي متمايل يا وابسته به جناح راست نيز در كنار انجمن اسلامي در مقابل دانشجويان صف آرائي كرده بودند . انتخابات شوراي مركزي انجمن اسلامي در بهار سال 78 در حالي فرا ميرسيد كه دانشجويان دوم خردادي دانشگاه تلاشهاي وسيعي را براي خارج ساختن انجمن اسلامي از اختيار جناح مخالف اصلاحات تدارك ديده بودند . در همان زمان گروهي از دانشجويان دوم خردادي با تشكيل گروهي به نام « جمعي از مدافعان جامعه مدني : گروه جام جم » به سازماندهي اين حركت ميپرداختند . اما هنگامي كه كميته تائيد صلاحيت كانديداهاي شوراي مركزي انجمن اسلامي به حذف گسترده انبوه دانشجوياني پرداخت كه با هماهنگي گروه جام جم براي انتخابات ثبت نام كرده بودند ، دانشجويان گروه ياد شده به ناچار اعتراض خويش را به نزد دفتر تحكيم وحدت بردند . دلايل رد صلاحيت كانديداها موارد متعددي را شامل ميگشت اما يكي از مهمترين و رايج ترين آنها عدم پايبندي به دستورات شرع مبين اسلام اعلام شده بود كه البته منظور كميته تائيد صلاحيت تراشيدن ريش توسط برخي كانديداها بود ! حتي مسؤول كميته تائيد صلاحيتها در پي اعتراض برخي كانديداها از آنها پرسيده بود آيا حاضرند كتبا اعلام نمايند كه از اين پس به دستور شرعي اسلام در مورد حرمت تراشيدن ريش پايبند خواهند بود يا خير ، كه پس از امتناع كانديداها ، كميته مزبور بار ديگر صلاحيت آنها را رد كرد.
ورود نماينده اعزامي تحكيم ( اكبر عطري ) نيز نه تنها كمكي به حل اين منازعه نكرد بلكه به تندتر شدن فضاي سياسي دانشگاه انجاميد . با ناكامي نماينده تحكيم در مجاب كردن مسؤول وقت كميته تائيد صلاحيتها براي بازنگري فرايند تائيد صلاحيتها ( به دليل ساختار دفتر تحكيم كه از پائين به بالا ميباشد ) و در حالي كه روز انتخابات فرا ميرسيد باقيمانده افراد معدودي كه توسط كميته ، تائيد صلاحيت شده بودند با انصراف خويش رسما از دور انتخابات كنار رفتند و دانشگاه در ماههاي پاياني بهار 78 در سكوت فرو رفت . وقوع جنايت 18 تير و اقدام انجمن اسلامي در اعلام تجمع دانشجوئي در دانشگاه اما نقطه ظهور مجدد گروه جام جم بود . هنگامي كه سخنران تجمع مزبور از فرد كشته شده در اين فاجعه با نام « مرحوم » ياد كرد گروهي از دانشجويان از ميان تجمع با فرياد « او شهيد بود » به سخنران اعتراض كردند و اين اولين حضور اين افراد پس از ناكامي نخستين بود .
سال تحصيلي 79-78 اما در حالي آغاز شد كه نيروهاي دوم خردادي همه در انفعال به سر ميبردند . تاسيس يك انجمن دانشجوئي با مشي كلي اصلاح طلبي نيز نتوانسته بود عطش دانشجوياني را كه دو سالي را پراكنده و بينتيجه گذرانده بودند ارضا كند چه اين انجمن بيشتر رويكردي فرهنگي داشت و با نگاهي محافظهكارانه به مسائل سياسي مينگريست . اين مشي تا پايان كار اولين شوراي مركزي اين انجمن كه همان هيات موسس تشكل ياد شده بود نيز ادامه يافت . در اين فضا بسياري از نيروهاي دوم خردادي دانشگاه به مسؤولان گروه جام جم پيشنهاد ميكردند با ايجاد تشكلي سياسي ، نيروهاي تحول خواه دانشگاه را سازماندهي نمايند .
افراد مذكور نيز پس از نشستهاي پراكنده متعدد سرانجام در روز 19 آبان 78 با تشكيل اولين جلسه هيات مؤسس به بحث و تبادل نظر پرداختند و با تهيه نامهاي رسما تقاضاي تاسيس « انجمن دانشجويان پيرو خط امام دانشگاه يزد » را به هيات نظارت دانشگاه تسليم كردند . بلافاصله پس از اين اقدام پيگيريها آغاز گشت . طبيعي بود با توجه به تاسيس انجمني با مشي اصلاح طلبانه پيش از آن ، صدور مجوز تشكل جديد با موانع متعددي روبرو ميشد اما سرانجام رايزنيهاي اعضاي هيات موسس با اعضاي دفتر تحكيم وحدت و مسؤولان وقت وزارت علوم نتيجه داد و در آستانه انتخابات مجلس ششم مجوز تشكل ياد شده صادر گشت. اين انتخابات اما اولين صحنه روياروئي تشكل تازه تاسيس ياد شده و انجمن اسلامي راستگراي دانشگاه بود .
اين انتخابات با پيروزي كانديداي انجمن دانشجويان پيرو خط امام پايان يافت . انجمن تازه تاسيس با عضوگيري گسترده و دعوت از علي افشاري ، عضو دفتر تحكيم ، رسما فعاليت خويش را آغاز كرد . در بهار 79 و به دنبال توقيف فلهاي روزنامهها به دعوت انجمن پيرو خط امام ، دانشجويان تجمع كردند . تجمعي كه بزرگترين گردهمائي اعتراضي دانشجويان دانشگاه يزد تا آن زمان بود . حوادث مربوط به كنفرانس برلين اما به نقطه عطفي در فعاليتهاي دانشجوئي در دانشگاه يزد تبديل شد . بزرگترين اجتماع دانشجوئي براي بحث و بررسي موضوع با تريبون آزاد در مسجد دانشگاه برگزار شد كه حاصل همكاري چهار تشكل دانشجوئي دانشگاه بود . انجمن پيرو خط امام اما اولين گروهي بود كه بلافاصله پس از پخش تصاوير كنفرانس برلين در سيماي جمهوري اسلامي ، اين اقدام را محكوم كرد . همزمان با اوجگيري فعاليتهاي انجمن ، نشريه ارگان آن نيز منتشر شد . « پيام سروش » كه بهترين دانشجويان اهل انديشه دانشگاه در تهيه ماهنامه و ويژهنامههايش نقش كليدي داشتند در بسياري موارد محتوائي آنچنان غني داشت كه هنوز پس از گذشت سالها تازه و خواندني است و بر اندوخته اهل تحقيق ميافزايد . دختران دانشجوي عضو انجمن نيز با انتشار نشريه « رستاران » به حضوري قوي در عرصه انديشههاي مربوط به حوزه زنان همت گماشتند .
در سالهاي فعاليت انجمن بسياري از اصلاح طلبان به دعوت انجمن پيرو خط امام در دانشگاه يزد حضور يافتند و به سخنراني پرداختند . در كنار اين مراسمها ، بيلان درخشان ساير فعاليتهاي اعضا انجمن سرانجام « انجمن دانشجويان پيرو خط امام » را به يكي از مقتدرترين و تاثيرگذارترين تشكلهاي سياسي در سطح دانشگاه و شهر يزد تبديل نمود اگر چه در تمامي سالهاي ياد شده فشارهاي پيدا و پنهان بسياري بر فعالان انجمن وارد آمد و مشكلات متعددي را باعث گشت كه افت و خيز فعاليت انجمن در برخي مقاطع زماني نتيجه چنين فضائي بوده است .
انجمن اما پس از حمايت خويش از آقاي خاتمي در دومين دور انتخابات و ياس پس از معرفي دولت دوم و ناكاميهاي ديگر اصلاح طلبان كه بازگفتنش سخت دلآزار است چون ساير نخبگان فعال كمكم از فرايند اصلاحات از درون نظام نااميد گشت و تا آنجا پيش رفت كه به تحريم انتخابات مجلس هفتم پرداخت .
انجمن دانشجويان پيرو خط امام در سالهاي عمر خويش نسلهاي مختلفي را تجربه كرد كه هر يك در فضائي تنفس ميكردند كه نسل پيشين هرگز آنرا تجربه نكرده بود و اين حاصل تحولات سريع ساليانه جنبش نوپاي اصلاحات بود چنان که نسل نخست ( هيات موسس ) ناگزير بود نام پيروي از خط امام را بر تشکل خويش بنهد تا بتواند مجوز فعاليت را دريافت دارد اما اگر چه خط مشي کلي تشکل ياد شده در تمامي سالهاي فعاليت ، حساسيت منفي دانشجويان نسبت به نام « پيروي از خط امام » را زدوده بود نسلهاي بعدي اما حتي حاضر به تحمل چنين نامي نيز نبودند . سرانجام سال 83 فرا رسيد و دو تشكل اصلاح طلب دانشگاه كه يكي با رويكردي فرهنگي فعاليت خود را شروع كرده بود و پس از گذشت اندك مدتي از زمان تاسيس دوران ركود خويش را تجربه ميكرد و انجمن پيرو خط امام كه در تمام سالهاي فعاليت خويش بر مشي نخستين - اگر چه با رويكردهائي متفاوت و متناسب با زمان – پاي فشرده بود در يكديگر ادغام شدند و انجمن دانشجويان جمهوريخواه دانشگاه يزد متولد شد .
انجمني كه دانشجويان آن « پيروي خط امام » را كه روزگاري نشانگر چپهاي مذهبي اصلاح طلب درون حاكميت بود وانهادند و نااميد از اصلاحات درون حاكميتي و همراه با تحولات اصلاحطلبان ، « جمهوريخواهي » را برگزيدند . اينچنين جنبشي كه با سه قطره خون متولد گشت ، در تيرماه 78 در آخرين ايستگاه مبارزه خويش به خون كشيده شد و همان دم با خون و خشونت وداع گفت و روز سركوب خويش را روز ملي مبارزه با خشونت نام نهاد . اين جنبش با خون وداع گفت چرا كه آنرا اولين گام حركت به سوي پلكان دموكراسي و جمهوري يافت . چنين بود كه خط امام به دوم خرداد تغيير نام داد و دوم خرداد جامه رسمي جمهوريخواهي پوشيد تا كودك اصلاحات فصلي ديگر را در حيات خويش آغاز كند .
پينوشت : مقاله پيش رو براي انتشار در ويژهنامه 16 آذر نشريه پرگار در شهر يزد نگاشته شده است .
۱۳۸۳/۰۹/۱۹
وبلاگنويسي در آغوش زاينده رود
از تولد نخستين وبلاگهاي فارسي زبان سه سال ميگذرد. ايرانيان در اين سالها به حكم طبيعت گرتهبردار خويش كه هر پديده نويني در ميانشان به سرعت رواج مييابد و بيش از « نياز » ، « مُد گرائي » آنان را به سمت تكنولوژيهاي نوين سوق ميدهد به سوي ايجاد وبلاگهاي رايگان فارسي شتافتند و آنچنان در اين راه پيش رفتند كه سومين ( و به قولي چهارمين ) رتبه را در ميان وبلاگنويسان جهان كسب كردند.
اين هجوم تعجبانگيز زاده عوامل متعددي بوده است كه تحقيق و پژوهش درباره آنها مجالي ديگر ميطلبد . در يك نگاه كلي ميتوان رواج پديده وبلاگنويسي را يك « تب اجتماعي » به ويژه در ميان جوانان ناميد كه چون « رواج مُد » اين گروه اجتماعي را به سمت خويش سوق داده است.
ثبت و نوشتن وبلاگ اما علي رغم رايگان بودن پيش از هر چيز نياز به دسترسي به شبكه جهاني اينترنت دارد . پايتخت ايران بدليل بافت اجتماعي و حساسيتهاي خاص خويش همواره امكانات متنوع ملي را در خويش فروبلعيده است. اينترنت نيز در اين ميان مستثني نبوده و اولين مراكز خدمات اينترنت چه از مجموعه شركتهاي مخابرات و دولتي و چه خصوصي، در تهران سربرآوردند. رونق دسترسي به اينترنت در كنار تب اجتماعي پيشگفته و ايجاد پايگاههاي اينترنتي ثبت رايگان وبلاگ فارسي، بيش از پيش به رونق اين پديده نوين و مدرن در ميان جوانان تهراني مدد رساند و تهران را به پايتخت وبلاگ در دنيا تبديل كرد.
با گسترش اينترنت در شهرهاي مختلف كشور، جوانان شهرستاني نيز به قافله كاربران حرفهاي اينترنت پيوستند. تاسيس سايتهاي حرفهاي خبري و وبلاگهاي گروهي و حلقههاي فكري متعدد در دنياي مجازي اينترنت بسياري را تحريك ميكرد تا بدانند در پس وبلاگهائي كه هر روز با نگاشتن مطلب، يادداشت يا خاطره، چشمان مشتاق بسياري را به دنبال خويش ميكشد چه كسي نشسته است، در كجا اقامت دارد، تحصيلات و شغلش چيست، حتي برخي دل را نيز به صاحب ناديده آن سطور نقش شده باختند. وبلاگ از يكسو فرصتي فراهم آورده بود تا مردمان شخصيت واقعي و دروني خويش را بيهراس و واهمه آشكار كنند و از سوئي ديگر شخصيتي نوين ( و حتي دروغين ) از خويش ارائه نمايند.
در دنياي اينترنت پس از اولين وبلاگهاي ثبت شده فارسي كمتر كسي توانست شهرتي در آن حد بيابد. وبلاگهائي كه از آن پس مشهور شدند يا از ذهن خلاق و مبتكر و اهل فكري سرچشمه ميگرفتند كه جذابيت سخن و كشش گفتارش، ره صد ساله را يك شبه ميپيمود و وبلاگ مورد نظر را به صفحهاي مشهور و محبوب مبدل ميساخت يا در پس اين شهرت نويسندهاي فرصت شناس كمين كرده بود كه در بزنگاههاي زماني خاص با هوچيگري جائي در ميان جامعه وبلاگنويس ايراني گشوده بود. سايتهائي با محتواي تفريحي-سرگرمي و موسيقي كه محبوب طبع شادي طلب ايرانيان شدهاند البته در اين قاعده نميگنجند.
نكتهاي كه اما در وبلاگهاي مشهور و نيمه مشهور جلب توجه ميكند محل اقامت نگارندههاي آنهاست. بسياري از وبلاگنويسان مشهور يا در تهران ساكنند و يا در كشورهاي خاص اروپائي يا آمريكا و كانادا . سهولت مهاجرت به پارهاي كشورها و وجود انبوه ايرانيان مهاجر كه فرد خواستار مهاجرت را به افكندن رخت اقامت در چنين كشورهائي ترغيب ميكند عاملي است كه بياختيار نويسنده صاحب فكر وبلاگ را ساكن كشوري خاص كرده است.
اما گوئي اين وضعيت براي وبلاگنويساني كه ساكن پايتخت نيستند كاملا متفاوت است. براي وبنگاران مشهور غير تهراني، زياد اتفاق ميافتد كه در برابر پرسش خوانندگان وبلاگ خود يا ديگر وبنگاران مشهور قرار ميگيرند كه با اطمينان از آنها ميپرسند : مگر ساكن تهران نيستيد ؟ و در مقابل پاسخ منفي با پرسشي مجدد مواجه ميشوند كه از كشور محل اقامت آنها ميپرسند ! اينگونه است كه شهرستانها از دايره احتمال به كلي كنار گذاشته ميشوند گوئي اصلا وجود خارجي ندارند. اين در حالي است كه پديده وبلاگ هم بدليل سهولت استفاده و هم رايگان بودن موجب جذب استعدادهاي خلاق جوانان شهرستاني به سوي خويش شده است … اين حضور اما كمتر به رسميت شناخته ميشود. براي وبلاگنويسان قابل باور نيست كه شهري كوچك از توابع يك شهرستان كوچك غير مشهور، واقع شده در يك استان به ظاهر غير قابل اعتناي ايران، زادگاه و سكونتگاه يك وبلاگنويس پر احساس و سرشار از استعداد و مجبوب باشد.
دنياي واقعي علي رغم آنكه در بسياري زمينهها در برابر دنياي مجازي وامانده است اما قانون نانوشته اما اجرائي رسميت انحصاري استعدادهاي پايتختنشين را به دنياي اينترنت تحميل كرده است. نه تنها شهرستانهاي كوچك كه حتي شهري به وسعت و قدمت اصفهان نيز با نگاه ناباورانه برخي كابران اينترنتي مواجه ميشود وقتي از محل سكونت نويسنده وبلاگ محبوبشان اطلاع مييابند.
وبلاگنويسي در آغوش زاينده رود و در كنار شانههاي ستبر نمود بيبديل تاريخ ايران زمين در ميدان نقش جهان نه تنها دريچهاي را ميگشايد كه در سوي ديگرش پارسي زبانان چند خانه دورتر يا چند قاره آنسوتر نشستهاند كه هويت و خلاقيت استعدادهائي را به منصه ظهور ميرساند كه اگر چه از انبوه امكانات بيبديل پايتخت از جمله اينترنت رايگان و ارزان كمبهرهاند اما اين همه مانع از آن نميشود پنجره اتاق خود را كه از بوي رطوبت زندهرود انباشته است به روي دنياي پر رمز و راز اينترنت نگشايد و سر زدن شكوفههاي استعداد خويش را به نظاره ننشينند.
پينوشت : اين يادداشت براي ويژهنامه روزنامه شرق در اصفهان نگاشته شده است .
اين هجوم تعجبانگيز زاده عوامل متعددي بوده است كه تحقيق و پژوهش درباره آنها مجالي ديگر ميطلبد . در يك نگاه كلي ميتوان رواج پديده وبلاگنويسي را يك « تب اجتماعي » به ويژه در ميان جوانان ناميد كه چون « رواج مُد » اين گروه اجتماعي را به سمت خويش سوق داده است.
ثبت و نوشتن وبلاگ اما علي رغم رايگان بودن پيش از هر چيز نياز به دسترسي به شبكه جهاني اينترنت دارد . پايتخت ايران بدليل بافت اجتماعي و حساسيتهاي خاص خويش همواره امكانات متنوع ملي را در خويش فروبلعيده است. اينترنت نيز در اين ميان مستثني نبوده و اولين مراكز خدمات اينترنت چه از مجموعه شركتهاي مخابرات و دولتي و چه خصوصي، در تهران سربرآوردند. رونق دسترسي به اينترنت در كنار تب اجتماعي پيشگفته و ايجاد پايگاههاي اينترنتي ثبت رايگان وبلاگ فارسي، بيش از پيش به رونق اين پديده نوين و مدرن در ميان جوانان تهراني مدد رساند و تهران را به پايتخت وبلاگ در دنيا تبديل كرد.
با گسترش اينترنت در شهرهاي مختلف كشور، جوانان شهرستاني نيز به قافله كاربران حرفهاي اينترنت پيوستند. تاسيس سايتهاي حرفهاي خبري و وبلاگهاي گروهي و حلقههاي فكري متعدد در دنياي مجازي اينترنت بسياري را تحريك ميكرد تا بدانند در پس وبلاگهائي كه هر روز با نگاشتن مطلب، يادداشت يا خاطره، چشمان مشتاق بسياري را به دنبال خويش ميكشد چه كسي نشسته است، در كجا اقامت دارد، تحصيلات و شغلش چيست، حتي برخي دل را نيز به صاحب ناديده آن سطور نقش شده باختند. وبلاگ از يكسو فرصتي فراهم آورده بود تا مردمان شخصيت واقعي و دروني خويش را بيهراس و واهمه آشكار كنند و از سوئي ديگر شخصيتي نوين ( و حتي دروغين ) از خويش ارائه نمايند.
در دنياي اينترنت پس از اولين وبلاگهاي ثبت شده فارسي كمتر كسي توانست شهرتي در آن حد بيابد. وبلاگهائي كه از آن پس مشهور شدند يا از ذهن خلاق و مبتكر و اهل فكري سرچشمه ميگرفتند كه جذابيت سخن و كشش گفتارش، ره صد ساله را يك شبه ميپيمود و وبلاگ مورد نظر را به صفحهاي مشهور و محبوب مبدل ميساخت يا در پس اين شهرت نويسندهاي فرصت شناس كمين كرده بود كه در بزنگاههاي زماني خاص با هوچيگري جائي در ميان جامعه وبلاگنويس ايراني گشوده بود. سايتهائي با محتواي تفريحي-سرگرمي و موسيقي كه محبوب طبع شادي طلب ايرانيان شدهاند البته در اين قاعده نميگنجند.
نكتهاي كه اما در وبلاگهاي مشهور و نيمه مشهور جلب توجه ميكند محل اقامت نگارندههاي آنهاست. بسياري از وبلاگنويسان مشهور يا در تهران ساكنند و يا در كشورهاي خاص اروپائي يا آمريكا و كانادا . سهولت مهاجرت به پارهاي كشورها و وجود انبوه ايرانيان مهاجر كه فرد خواستار مهاجرت را به افكندن رخت اقامت در چنين كشورهائي ترغيب ميكند عاملي است كه بياختيار نويسنده صاحب فكر وبلاگ را ساكن كشوري خاص كرده است.
اما گوئي اين وضعيت براي وبلاگنويساني كه ساكن پايتخت نيستند كاملا متفاوت است. براي وبنگاران مشهور غير تهراني، زياد اتفاق ميافتد كه در برابر پرسش خوانندگان وبلاگ خود يا ديگر وبنگاران مشهور قرار ميگيرند كه با اطمينان از آنها ميپرسند : مگر ساكن تهران نيستيد ؟ و در مقابل پاسخ منفي با پرسشي مجدد مواجه ميشوند كه از كشور محل اقامت آنها ميپرسند ! اينگونه است كه شهرستانها از دايره احتمال به كلي كنار گذاشته ميشوند گوئي اصلا وجود خارجي ندارند. اين در حالي است كه پديده وبلاگ هم بدليل سهولت استفاده و هم رايگان بودن موجب جذب استعدادهاي خلاق جوانان شهرستاني به سوي خويش شده است … اين حضور اما كمتر به رسميت شناخته ميشود. براي وبلاگنويسان قابل باور نيست كه شهري كوچك از توابع يك شهرستان كوچك غير مشهور، واقع شده در يك استان به ظاهر غير قابل اعتناي ايران، زادگاه و سكونتگاه يك وبلاگنويس پر احساس و سرشار از استعداد و مجبوب باشد.
دنياي واقعي علي رغم آنكه در بسياري زمينهها در برابر دنياي مجازي وامانده است اما قانون نانوشته اما اجرائي رسميت انحصاري استعدادهاي پايتختنشين را به دنياي اينترنت تحميل كرده است. نه تنها شهرستانهاي كوچك كه حتي شهري به وسعت و قدمت اصفهان نيز با نگاه ناباورانه برخي كابران اينترنتي مواجه ميشود وقتي از محل سكونت نويسنده وبلاگ محبوبشان اطلاع مييابند.
وبلاگنويسي در آغوش زاينده رود و در كنار شانههاي ستبر نمود بيبديل تاريخ ايران زمين در ميدان نقش جهان نه تنها دريچهاي را ميگشايد كه در سوي ديگرش پارسي زبانان چند خانه دورتر يا چند قاره آنسوتر نشستهاند كه هويت و خلاقيت استعدادهائي را به منصه ظهور ميرساند كه اگر چه از انبوه امكانات بيبديل پايتخت از جمله اينترنت رايگان و ارزان كمبهرهاند اما اين همه مانع از آن نميشود پنجره اتاق خود را كه از بوي رطوبت زندهرود انباشته است به روي دنياي پر رمز و راز اينترنت نگشايد و سر زدن شكوفههاي استعداد خويش را به نظاره ننشينند.
پينوشت : اين يادداشت براي ويژهنامه روزنامه شرق در اصفهان نگاشته شده است .
۱۳۸۳/۰۹/۱۶
آقای خاتمی، امروز به حال تو گریستم که چنین به پایان رسیدی
۱- هنوز در ذهنم چون آینهای میماند، شفاف و واضح، آخر از تحمل من خارج بود، هشت سال پیش در آغازین روزهای زمستان ۷۵، در چنین شبهائی بود، مامور امنیتی مقابلم نشسته بود و من پُر شر و شور در برابرش، سخن که آغاز کرد طعم گس مرگ را در دهانم حس کردم، مرا به قتل تهدید کرد، به شکنجه و آزار؛ بغضم ترکید، اشکم سرازیر شد، از قبل از آن دیدار غمگین بودم، جرقهای کافی بود تا جویبار اشکم جاری شود و عجب جرقهای! از آن پس سکوت کردم، فقط میخواندم و میخواندم، نه میگفتم و نه مینوشتم، یادداشتهایم را در خلوت مینگاشتم، میدانید جرم من چه بود که لایق مجازات مرگ شده بودم؟ حمایت از مهندس موسوی و جنابعالی؛ تنها همین! آنقدر سکوت کردم تا شما انتخاب شدید، کم کم از آن پوسته خارج شدم، حالا دیگر هراسی از آن حجم تهدید نداشتم اماگاه که با خود تنها میشدم میاندیشیدم که آیا خاتمی ارزش این همه تلاش را دارد؟ آیا ملت ایران لیاقت این همه فداکاری و از خود گذشتگی را دارد؟ آیا قیمت تمام آنچه را به خاطرش با جان و سرنوشتمان بازی کردیم میداند؟ و آیا بار دیگر آن اشکها را در چشمهای ترسان کسی خواهم دید؟
۲- امروز صبح که از خانه خارج میشدم ۲ کارگر منتظر را دیدم که گرم گفتگو بودند، از کنارشان که گذشتم یکی به دیگری گفت: امروز آقای خاتمی به مناسبت روز دانشجو سخنرانی دارد، نگاهی بدانها کردم، لبخند تلخی بر لبم نشست، از یاد برده بودم امروز جاودان روز دانشجو است! و این بار به جای آنکه دانشجویان به کارگران، فرا رسیدن این سالروز را یادآوری کنند و آنان را به همراهی بخوانند، کارگران بودند که رسالت تاریخی ناتمامی را به رُخ ذهن پریشانم میکشیدند که چندی بود از یادم رفته بود، آنهم به نگارنده که سالهاست جامه دانشجوئی را از تن به در آورده است.
۳- امشب که کوتاه زمانی به نظارهات نشستم استیصال را در چهرهات دیدم، تمام درماندگی در صدای لرزان و فریادهایت جمع گشته بودید، سعی فراوانی داشتی تا با بردباری با دانشجویان سخن بگوئی اما تو نیز به همان راه رفتی که در تمام این سالها از آن میگریختی، گفتی اینان که تو را «هو» میکنند به تو رای ندادهاند اما خوب میدانی اگر عزم کنی گروهی از طرفداران سابقت را نشان دهی بیشک این گروه «هو کننده» نخستین گروه خواهد بود. میدانم هول شده بودی و کنترلی بر سخنانت نداشتی، تو را که «هو» کردند گفتی: این مغایر دموکراسی است؛ اما گویا از یاد برده بودی این رفتار نه مغایرشان سیاسی است و نه خلاف احترام اجتماعی عرفی به حاکمان کشورهای دموکراتیک، این رفتار تنها ازشان اخلاقی به دور است، هیچ قاعدهای از دموکراسی اعتراضی اینچنینی را نفی نمیکند. اما همین پاسخ خطا را نیز تحمل نکردی و به تهدید رو آوردی: اگر ادامه دهید میگویم که بیرونتان کنند، آدم باشید؛ دیگر پرده از چهرهات کاملا کنار زده شده بود، با همان ادبیاتی سخن میگفتی که در دوره مسندنشینیات سعی در فاصله گرفتن از آنها داشتی … چندی پیش معلم از کار بیکار شدهای هنگام خروج صدر اعظم آلمان از مجلس به طرف او حمله برد و به صورت او سیلی محکمی نواخت، صد البته پس از آن بازداشت شد و به مجازات رسید. میدانید چه مجازاتی؟ تنها ۴ ماه زندان … چون جرم سیلی زدن به صورت یک «انسان» در آلمان چهار ماه زندان است. حال اگر این انسان، صدر اعظم آلمان باشد تفاوتی در مجازات ایجاد نمیکند! اما در اینکهنه دیار سیه بخت، شما تحمل اعتراض فرزندان جوان خود را نداشتید. اینکه دانشجویان میتوانند آزادانه به رئیس جمهورشان اعتراض کنند نشانه آزادی نیست، نشانه قدرت نداشتهٔ رئیس جمهوری است که حتی نگهبان سالن نیز به توصیهاش توجهی نمیکند، اگر آزادی در این خاک حیات داشت چگونه بیش از ۱۰۰ نشریه به مسلخ رفتند تنها به جرم اینکه با انتقادی ساده، بدن لطیف و بیتحمل حاکمی را خراشی داده بودند و بر او با هزار احترام بیدلیل خرده گرفته بودند و از خطا و اشتباهش پرسیده بودند؟ آیا تاوان پیگیری خون به ناحق ریخته شده قربانیان قتلها، توقیف نشریه و به زندان افکندن گنجیها بود؟ مگر روزنامه شرق در همین روزها تهدید نشد که دیگر به انتشار ویژهنامههای قتلهای زنجیرهای ادامه ندهد؟ آری جناب خاتمی، حتی یادآوری نام کشتهگان رسمی آذر ۷۷ نیز از تحمل آقایان بیرون است.
۴- آقای خاتمی، شما هرگز نتوانستید با مسندی که هشت سال است بر آن تکیه زدهاید کنار بیائید. از فردای انتخابتان بارها و بارها از سیاستمداری اعلام برائت کردید و خود را اهل اندیشه و فرهنگ دانستید اینگونه بود که ریاست جمهوری را از معنا تهی کردید و با لنگه دیگر در که محافظهکاران مبهوت از حادثه دوم خرداد باشند جُفت گشتید تا از رییس جمهور پاره پوستهٔ بیخاصیتی بماند که تنها به درد بایگانی در تاریخ غمبارمان میخورد. امروز که شنیدم بار دیگر به جمع دانشجویان میروید احساس غریبی داشتم، همان احساسی که به هنگام ثبت نام هاشمی در انتخابات مجلس ششم در خویش یافتم، آنروز نیز میدانستم هاشمی در حال ارتکاب بزرگترین اشتباه سیاسی عمر خویش است ، امروز نیز میدانستم به شمشیر انتقاد دانشجویان گرفتار میشوید اما هرگز نمیپنداشتم اندک آبروی باقیمانده را چنین رایگان و در برابر «هیچ» واگذار کنید و آنسوی چهرهٔ تک تک ایرانیان را که به حکم طبع استبداد زده خویش هر یک قابلیت تبدیل به صدام و هیتلر را در خویش نهفته دارند، عیان و بیپیرایه به نمایش بگذارید.
۵- آقای خاتمی، امروز شما به پایان رسیدید، زیرا نداستید چه زمان باید از پشت میز و مسند برخیزید. نلسون ماندلا و ماهاتیر محمد و بوریس یلتسین، همگی دریافتند زمان برخاستن فرا رسیده است، اگر چه همگی نه قهرمان بودند و نه اسطوره، اما راه و رسم سیاست را خوب میدانستند، همین است که امروز نامی به نیکی از آنان باقی است. شما اما هشت سال است در جنگی درونی درگیرید که بمانید یا بروید، از ناگفتهها بگوئید یا مصلحت نظام مطلوبتان را در نظر بگیرید در آخر هم به بهای «هیچ» افتان و خیزان خود را به آخرین ایستگاه رساندید، آخرین ۱۶ آذر برای شما دردناک بود و برای ما اندوهناک … امروز بر شما گریستم که چنین به پایان رسیدید. اسطورهای که اشک شوق در چشمان مشتاقان مینشاند هدف تندترین انتقادها قرار گرفت بیآنکه جز آگاهی مردم به حقوق خویش و دریده شدن خرقه تزویر نانخوران سفره دین، دستاورد دیگری نصیب ایرانیان شده باشد. اسطورهٔ به پایان رسیدهای که حتی مجال برشمردن این اندک پیروزیها را نیز نیافت.
۲- امروز صبح که از خانه خارج میشدم ۲ کارگر منتظر را دیدم که گرم گفتگو بودند، از کنارشان که گذشتم یکی به دیگری گفت: امروز آقای خاتمی به مناسبت روز دانشجو سخنرانی دارد، نگاهی بدانها کردم، لبخند تلخی بر لبم نشست، از یاد برده بودم امروز جاودان روز دانشجو است! و این بار به جای آنکه دانشجویان به کارگران، فرا رسیدن این سالروز را یادآوری کنند و آنان را به همراهی بخوانند، کارگران بودند که رسالت تاریخی ناتمامی را به رُخ ذهن پریشانم میکشیدند که چندی بود از یادم رفته بود، آنهم به نگارنده که سالهاست جامه دانشجوئی را از تن به در آورده است.
۳- امشب که کوتاه زمانی به نظارهات نشستم استیصال را در چهرهات دیدم، تمام درماندگی در صدای لرزان و فریادهایت جمع گشته بودید، سعی فراوانی داشتی تا با بردباری با دانشجویان سخن بگوئی اما تو نیز به همان راه رفتی که در تمام این سالها از آن میگریختی، گفتی اینان که تو را «هو» میکنند به تو رای ندادهاند اما خوب میدانی اگر عزم کنی گروهی از طرفداران سابقت را نشان دهی بیشک این گروه «هو کننده» نخستین گروه خواهد بود. میدانم هول شده بودی و کنترلی بر سخنانت نداشتی، تو را که «هو» کردند گفتی: این مغایر دموکراسی است؛ اما گویا از یاد برده بودی این رفتار نه مغایرشان سیاسی است و نه خلاف احترام اجتماعی عرفی به حاکمان کشورهای دموکراتیک، این رفتار تنها ازشان اخلاقی به دور است، هیچ قاعدهای از دموکراسی اعتراضی اینچنینی را نفی نمیکند. اما همین پاسخ خطا را نیز تحمل نکردی و به تهدید رو آوردی: اگر ادامه دهید میگویم که بیرونتان کنند، آدم باشید؛ دیگر پرده از چهرهات کاملا کنار زده شده بود، با همان ادبیاتی سخن میگفتی که در دوره مسندنشینیات سعی در فاصله گرفتن از آنها داشتی … چندی پیش معلم از کار بیکار شدهای هنگام خروج صدر اعظم آلمان از مجلس به طرف او حمله برد و به صورت او سیلی محکمی نواخت، صد البته پس از آن بازداشت شد و به مجازات رسید. میدانید چه مجازاتی؟ تنها ۴ ماه زندان … چون جرم سیلی زدن به صورت یک «انسان» در آلمان چهار ماه زندان است. حال اگر این انسان، صدر اعظم آلمان باشد تفاوتی در مجازات ایجاد نمیکند! اما در اینکهنه دیار سیه بخت، شما تحمل اعتراض فرزندان جوان خود را نداشتید. اینکه دانشجویان میتوانند آزادانه به رئیس جمهورشان اعتراض کنند نشانه آزادی نیست، نشانه قدرت نداشتهٔ رئیس جمهوری است که حتی نگهبان سالن نیز به توصیهاش توجهی نمیکند، اگر آزادی در این خاک حیات داشت چگونه بیش از ۱۰۰ نشریه به مسلخ رفتند تنها به جرم اینکه با انتقادی ساده، بدن لطیف و بیتحمل حاکمی را خراشی داده بودند و بر او با هزار احترام بیدلیل خرده گرفته بودند و از خطا و اشتباهش پرسیده بودند؟ آیا تاوان پیگیری خون به ناحق ریخته شده قربانیان قتلها، توقیف نشریه و به زندان افکندن گنجیها بود؟ مگر روزنامه شرق در همین روزها تهدید نشد که دیگر به انتشار ویژهنامههای قتلهای زنجیرهای ادامه ندهد؟ آری جناب خاتمی، حتی یادآوری نام کشتهگان رسمی آذر ۷۷ نیز از تحمل آقایان بیرون است.
۴- آقای خاتمی، شما هرگز نتوانستید با مسندی که هشت سال است بر آن تکیه زدهاید کنار بیائید. از فردای انتخابتان بارها و بارها از سیاستمداری اعلام برائت کردید و خود را اهل اندیشه و فرهنگ دانستید اینگونه بود که ریاست جمهوری را از معنا تهی کردید و با لنگه دیگر در که محافظهکاران مبهوت از حادثه دوم خرداد باشند جُفت گشتید تا از رییس جمهور پاره پوستهٔ بیخاصیتی بماند که تنها به درد بایگانی در تاریخ غمبارمان میخورد. امروز که شنیدم بار دیگر به جمع دانشجویان میروید احساس غریبی داشتم، همان احساسی که به هنگام ثبت نام هاشمی در انتخابات مجلس ششم در خویش یافتم، آنروز نیز میدانستم هاشمی در حال ارتکاب بزرگترین اشتباه سیاسی عمر خویش است ، امروز نیز میدانستم به شمشیر انتقاد دانشجویان گرفتار میشوید اما هرگز نمیپنداشتم اندک آبروی باقیمانده را چنین رایگان و در برابر «هیچ» واگذار کنید و آنسوی چهرهٔ تک تک ایرانیان را که به حکم طبع استبداد زده خویش هر یک قابلیت تبدیل به صدام و هیتلر را در خویش نهفته دارند، عیان و بیپیرایه به نمایش بگذارید.
۵- آقای خاتمی، امروز شما به پایان رسیدید، زیرا نداستید چه زمان باید از پشت میز و مسند برخیزید. نلسون ماندلا و ماهاتیر محمد و بوریس یلتسین، همگی دریافتند زمان برخاستن فرا رسیده است، اگر چه همگی نه قهرمان بودند و نه اسطوره، اما راه و رسم سیاست را خوب میدانستند، همین است که امروز نامی به نیکی از آنان باقی است. شما اما هشت سال است در جنگی درونی درگیرید که بمانید یا بروید، از ناگفتهها بگوئید یا مصلحت نظام مطلوبتان را در نظر بگیرید در آخر هم به بهای «هیچ» افتان و خیزان خود را به آخرین ایستگاه رساندید، آخرین ۱۶ آذر برای شما دردناک بود و برای ما اندوهناک … امروز بر شما گریستم که چنین به پایان رسیدید. اسطورهای که اشک شوق در چشمان مشتاقان مینشاند هدف تندترین انتقادها قرار گرفت بیآنکه جز آگاهی مردم به حقوق خویش و دریده شدن خرقه تزویر نانخوران سفره دین، دستاورد دیگری نصیب ایرانیان شده باشد. اسطورهٔ به پایان رسیدهای که حتی مجال برشمردن این اندک پیروزیها را نیز نیافت.
۱۳۸۳/۰۹/۱۲
نميخواهيم قهرمان باشيم
در سرزمين هزار دستان که ايران زمينش مينامند دور تکرار فجايع و وقايع گوئي دوري پايان ناپذير است . دوران تراژديها پايان پذيرفته و دوران کمديها مدتهاست آغاز گشته است. نامه روزبه ميرابراهيمي حتي نگاهي را به حيرت و تعجب ننشاند. هيچ انگشتي در دهان از بزرگي حقيقت بسته شده ، گزيده نشد. اگر ديروز نامآوراني جلوي دوربينها نشستند که هيچ کس را باور شکستشان نبود امروز جواناني مجبور به اعتراف و توبه دروغين مي شوند که از دنياي پيچيده سياست هيچ چيز نميخواهند جز دمي آسوده زيستن و کوتاه زماني حرکت وطن را به سوي آبادي نظاره کردن .
کرباسچي نيز در زماني که کاريزماي خاتمي معجزهها مي کرد و دور، دور زايش سلسله وار قهرمانان بود اگر چه دلگير از هاشمي و غمگين از تنها ماندن در پس ميله هاي زندان ، اما به توصيه او در واپسين ديدار گوش فراداد و با ارسال نامهاي براي رهبري تقاضاي عفو کرد. پاي که از زندان بيرون نهاد آماج انتقادها واقع شد اما يک کلام فرياد زد : نميخواستم قهرمان باشم . دخترش نيز به حمايت از پدر پرداخت و از رنج نبودش گفت و گله کرد از مردمي که او را قهرمان مي خواهند اما از درد و فراق نبود پدر، هيچ نميدانند. مرتضي مرديها تنها نويسندهاي بود که او را ستود که عصر مرگ قهرمانان را به خوبي درک کرده و آموخته است که بيش از رفتن و جاودانه شدن ، ماندن و بهتر زيستن ارزشمند است.
علي افشاري هم در برابر دوربينها اعتراف کرد. هيچ ناظر سياسي اما نه بر او خرده گرفت و نه او را عنصري سوخته نام نهاد. افشاري نيز چونان تمام فعالان دانشجوئي از زندان رست و دگر بار از دموکراسي و جمهوريخواهي نوشت و نامش را در ميان آغازگران حرکتي نمادين براي رفراندوم نشاند تا نشان دهد افشاري همان افشاري است همچنان که ميرابراهيمي همان است که بود حتي اگر در نامهاي از عطوفت و رافت اسلامي بازجويان خويش تقدير کند و خود را افشاگر حقايقي جا بزند که کمتر کسي از آن آگاه نيست . ميرابراهيمي شايد چندي ننويسد و احتياط پيشه کند اما هرگز در ديدگاه چشمان نگران سرنوشت ايران اتهامي بر شانههايش سنگيني نخواهد کرد .
آري ، ميخواهيم مبارزه کنيم اما نميخواهيم قهرمان باشيم و تنديسمان يادمان اسطورهاي از جان گذشته جلوه کند . مبارزه مي کنيم تا بهتر زندگي کنيم . براي زندگي مينويسيم نه براي مرگ . پس زندگي را پاس مي داريم نه مرگ را .
کرباسچي نيز در زماني که کاريزماي خاتمي معجزهها مي کرد و دور، دور زايش سلسله وار قهرمانان بود اگر چه دلگير از هاشمي و غمگين از تنها ماندن در پس ميله هاي زندان ، اما به توصيه او در واپسين ديدار گوش فراداد و با ارسال نامهاي براي رهبري تقاضاي عفو کرد. پاي که از زندان بيرون نهاد آماج انتقادها واقع شد اما يک کلام فرياد زد : نميخواستم قهرمان باشم . دخترش نيز به حمايت از پدر پرداخت و از رنج نبودش گفت و گله کرد از مردمي که او را قهرمان مي خواهند اما از درد و فراق نبود پدر، هيچ نميدانند. مرتضي مرديها تنها نويسندهاي بود که او را ستود که عصر مرگ قهرمانان را به خوبي درک کرده و آموخته است که بيش از رفتن و جاودانه شدن ، ماندن و بهتر زيستن ارزشمند است.
علي افشاري هم در برابر دوربينها اعتراف کرد. هيچ ناظر سياسي اما نه بر او خرده گرفت و نه او را عنصري سوخته نام نهاد. افشاري نيز چونان تمام فعالان دانشجوئي از زندان رست و دگر بار از دموکراسي و جمهوريخواهي نوشت و نامش را در ميان آغازگران حرکتي نمادين براي رفراندوم نشاند تا نشان دهد افشاري همان افشاري است همچنان که ميرابراهيمي همان است که بود حتي اگر در نامهاي از عطوفت و رافت اسلامي بازجويان خويش تقدير کند و خود را افشاگر حقايقي جا بزند که کمتر کسي از آن آگاه نيست . ميرابراهيمي شايد چندي ننويسد و احتياط پيشه کند اما هرگز در ديدگاه چشمان نگران سرنوشت ايران اتهامي بر شانههايش سنگيني نخواهد کرد .
آري ، ميخواهيم مبارزه کنيم اما نميخواهيم قهرمان باشيم و تنديسمان يادمان اسطورهاي از جان گذشته جلوه کند . مبارزه مي کنيم تا بهتر زندگي کنيم . براي زندگي مينويسيم نه براي مرگ . پس زندگي را پاس مي داريم نه مرگ را .
اشتراک در:
پستها (Atom)