اول : اخبار هشت و نيم شبكه دو سيما خبر داد كه يك جوان قمي با گريه و زاري فراوان در حرم حضرت معصومه در قم حضور يافته و با صداي بلند و در اوج بي تابي و غم از خداوند طلب مرگ ميكرده است، مردم متعجب به دور جوان جمع ميشوند و علت اين همه گريه و مويه را از وي ميپرسند ، جوان پاسخ ميدهد كه بينهايت فقيرم ، هيچ كاري هم ندارم ، تمام درها به رويم بسته است ، ديگر قادر به ادامه اين وضعيت نيستم …. اين جوان اما آنقدر معتقد و مذهبي بوده است كه دست به خودكشي نزند و به مكاني مذهبي بيايد و از خداوند پايان عمر سراسر رنج و اندوه خويش را طلب كند، حس ياري هموطنان هم از اظهار همدردي فراتر نميرود. وقتي براي لحظهاي خود را جاي جواني گذاشتم كه در دوراني كه بايد اوج نشاط و شور يك انسان باشد به نقطهاي رسيده است كه مرگ خويش را از آفريدگار خود طلب ميكند نتوانستم بر تمامي تناقضاتي كه ميان حرف و عمل ، آرمان و واقعيت پس از انقلاب به چشم ديدهام كمترين نسبتي برقرار كنم ، ديگر حال خود را نفهميدم ….
دوم : بخش آنسوي خبرهاي شبكه اول سيما با پخش تصاويري از افطاري برخي سازمانهاي دولتي در تالارهاي بزرگ تهران هزينه هر نفر را بسته به نوع و ميزان غذا به طور متوسط ده هزار تومان اعلام كرد بنابراين هزينه هر افطاري رقمي حداقل دو ميليون تومان خواهد شد كه طبق اظهار نظر مسؤول سالن تقريبا 40 درصد آن دور ريخته ميشود اما اين تصاوير به همين جا ختم نشد كمي آنسوتر خانواده فقيري بر سر سفره افطار چيزي بيش از قرصي نان و كمي سبزي نداشتند ، مادر خانواده كه چادر را به روي صورت كشيده بود تا همچنان آبروي خانواده را محافظت كند آرزوي فرزندانش را چشيدن طعم زولبيا و باميهاي بيان كرد كه مرسوم ماه رمضان است ، بيوه زن سرافكنده نزد فرزندان به جاي طعم شيرين زولبيا ، از سر ناچاري طعم تلخ فقر را به جگر گوشههاي بيپدر خويش پيشكش ميكرد ، در آن لحظه بود كه بار ديگر در خود فرو شكستم و به سالها پيش بازگشتم كه آرمان عدالت ورد زبانمان بود و از عدالت معناي گستردهاي در ذهن داشتيم از توزيع عادلانه اطلاعات و قدرت و منزلت گرفته تا ثروت و موقعيت اما گوئي تنها فقر آنهم در ناعادلانهترين صورت خويش ميان مردمان توزيع گشته است. نتوانستم ميان معنويت نداشته روزهداراني كه در تالارهاي آنچناني و غذاهاي اينچنيني عبادت خود را تكميل ميكردند و آن بيوه زن بينصيب از روزگار پر زرق و برق رابطهاي بيابم.
سوم : در خيابان زني بينهايت فقير كه حتي كفش به پا ندارد به همراه دختر خردسال خويش به سوي مغازهها ميروند و تقاضاي كمك ميكنند ، مادر و كودك هر دو لباسهائي بسيار ژنده و مندرس و كثيف به تن دارند، از معصوميت دختر دلم به درد ميآيد كه چشمان متعجبش را به دستان مادرش دوخته است كه نزد همه دراز ميشود و با آوائي كه به زور شنيده ميشود التماس ميكند و ياري ميخواهد ، برخلاف انسانهائي از اين دست ، از ظاهرشان نميشود باطن انساني شياد را نتيجه گرفت ، آنها را تعقيب ميكنم ، مطمئن ميشوم كه نيازمندند ، دلم ميگيرد ، ديگر تحملش را ندارم ، خود آرماني گمشدهام در هزار توي اين سالها بار ديگر زنده گشته است ؛ دستهاي زن شوربخت البته جز اندك كمك رهگذري هيچ در انبان ندارد ، آنقدر ساده است كه همان مبلغ ناچيز را در دستهاي كثيف و پينهبسته خويش گرفته و باز عجز و لابه و التماس و طلب كمك را از سر ميگيرد، اما دريغ از قلب روزهدار مهرباني كه گرفتن دست افتاده را از گرسنگي و روزه خويش مهمتر و با ارزشتر بيابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!