اينها گوشهاي از دغدغههاي يار نازنين و دوست عزيزم مهدي فولادگر است . امروز او مهمان اين خانه است
رفقا ! سيگارهايتان را روشن كنيد ؛ مي خواهيم پُكي بزنيم و گَپي. خاطرتان مانده دفعه آخري كه كنار هم بوديم و صحبت گل انداخته بود؟ از خوشحالي خدا را بنده نبوديم. تو كه هنوز در يادت مانده. با چه حرارتي سخن مي گفتي «جامعه» تازه آمده بود. مهدي، قبول داري خيلي خوش بين بودي و نويد«راه نو» را مي دادي. بهروز تو كه هنوز زندان را تجربه نكرده بودي. با نويد در هم كوفته نشده بوديد. هنوز آن سلول تنگي كه مي گويي با آن جمع معتاد بنگ و افيون. شرمتان مي آمد در آنجا از «تريپ» روشنفكري. راستي آنجا سيگار بود؟ شما كه ايستاده ايد و هنوز آتش نكردهايد. بيا اين سيگار مرا بگير مهدي و سيگارت را آتش كن. نامزدت با من. بچه ها كسي به نامزدش حرفي نزند.شك تان برده است چرا؟ پكي بزنيد. شايد شام آخري باشد، شايد حرف آخري، در دستتان چرا رعشه افتاده؟ چرا معلقي ميان زمين و فضا؟ بيا جلو با آتش من بگيرانش. اگر اين كبريت لعنتي دانه آخري اش ... گپي در ميان آوريد. حرف هايي داشتيم انگار. اصلا بياييد حرف گذشته را نزنيم. راست مي گويي رضا مگر حرفي هم، درست و حسابي، از گذشته مي دانيم. ما با آن تحليل هاي تاريخي مسخره كتابهاي درسي مان. فقط مانده بود آن روزنامه نگار مقيم لندن. بنشينيم تحليل كنيم. اين را مدام مسعود مي گفت و گاهي هم علي. تحليل اينكه آن كس بيايد كانديدا شود منجي ايران است و اگر فلاني بيايد، آنگونه ميشود كه نبايد. راستي مسعود اين حرف ها فايده اي هم داشته ؟
عماد تو كه حالا در «خبرگزاري» هستي، مهدي تو كه به ذوق يك نوشتهات در «شرق» هستي، احسان تو كه هنوز «دغدغه» داري، بهروز تو كه «تعليق» خوردهاي … ، طعم گس سيگار در دهانمان پيچيده ؛ براي من يكي كه سري نمانده. حالمان خوش نيست. بياييد اصلا حرفي نزنيم. اين نشست آخري را بياييد بي نتيجه واگذاريم. مگر نتايج قبلي چه سودي آورد. حرف آخري را كوتاهش كنيم. تو با تقدير موافقي انگار. همه را بسپريم به روزگار و خدا. يك طوري مي شود. مالبروي قرمز، كه دوست داشتيد و هنوز خاموش است. عملتان سنگين شده ؟ چرا خاموشيد؟ ميدانيد چند شب پيش بود اگر به رويا اعتقادي نداريد نگويم. باشد براي شما سه چهار تن كه هنوز«پايه»ايد و به حرفهاي مسخره من نميخنديد. چند شب پيش بود، نميدانم فضاي آن كوير لعنتي بود در خوابم يا همين اطراف. دوباره نشسته بوديم دور هم. حلقه زده بوديم دور جايي. چند تايي طرح بود و حرفهايي روي آن. بيا اگر خيلي از بوي سيگار مي ترسي، بيا اين «اليپس» را رويش مزمزه كن تا بوي دهانت عوض شود. حلقه سيگاري ها يادتان هست كه داشتيم. رفقا ! هست آيا فرصتي كه دوباره گرد هم آييم؟ يك آيين باشكوه سوگندي و ماندني براي هميشه؟ دوباره نكند ما را با «ايران» كاري افتاده كه انديشهاش شبانه خواب رهايمان نمي كند. بمانيم و كارهاي اساسيتري بكنيم. بهروز راست مي گويي ما كه اقتصاد اساسيترين كلام زندگيمان است اين حرف هاي گنده گنده چيست كه مي زنيم. به من درست خرده مي گيري كه يك نفر ديگر منتظرت است و ديگران هم بايد زودتر فكر ازدواج باشند و ادامه تحصيلات. راست مي گويي ولي اين كرم هايي كه به جان داريم چه ؟ رفقا – نه البته به سبك آن چپ هاي در بن بست حاشيه آرميده – كاري اساسي تر نبايد كرد به نظرتان؟ به يكي چند روز قبل گفتم از خوابم و طرح يك «آكادمي» كه بياييم و بنشينيم و حرف هاي بزرگ بزرگ بزنيم. جو گير نبودم. فقط من چند روز پيش تقريباً و موقتاً از دانشگاه زدم بيرون. بدجوري بيسواديم و اين خواسته نظام آموزش عالي نظام ولايي است. كدامتان حوصله داريد حلقه بزنيم و چاره اي براي خودمان بيانديشيم. تو بودي گفتي «سخت مي گيرد جهان بر مردمان سخت گير » ؟ باشد، ولي رفقا ! در گام اول بياييد خاضعانه اشتباهات و كمبود هايمان را قبول كنيم و بعد پُك محكم تري به اين لعنتي بزنيم. مي توانيم تركش كنيم؟ من كه نمي توانم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!