مسعود بهنود نويسندهاي است كه حداقل تاريخ روزنامهنگاري اين ربع قرن با نام او پيوند خورده است ، پيوندي ناگسستني كه روزنامهنگاري براي او هم تامين معاش بوده است و هم جُستار جواب ، كوششي براي پاسخ به بزرگترين دغدغههاي درون او . بهنود تاريخ را – شاخصترين تخصص خويش را – به خدمت فراخوانده است تا هر روز و هر روز روايتگر باشد ، روايتگري در جامه يك روزنامهنگار تحليلگر ؛
بيژن صفسري اما از نسل ديگري است ، كمي بيش از يك دهه بعد از بهنود به دست تغيُرناپذير تقدير مهمان اين خاك شده است . روزگار پر رمز و راز ، قلم در دست او نهاده است و او را به خانه ايرانيان دعوت كرده است : گاهي با روايت تاريخ ، گاه با شعري پر سوز از فراق و در سوگ سوز زمستاني در كوچههاي اين كهنهديار و گاه با سكوت و ننوشتن ؛
انگيزه اين سياه مشق تعظيم قلم نگارنده است به دو پيشكسوت عرصه روزنامهنگاري ، در كنار آن اما در سر سوداي مقايسهاي كوتاه دارد ميان دو فكر ، دو انسان ، دو راه ، در فاصلهاي از 20 مرداد تا 28 مرداد كه تولد اين دو عزيز است ؛ نه سلامهاي بيپاسخ مانده اين قلم خطاب به بهنود عزيز مرا به طريق خصومت و خنجر كشي ميكشاند و نه محبتهاي بيدريغ صفسري عزيز مرا در دره تملق پرتاب خواهد كرد ، همان صفسري كه چون برادري مهربان و دوستي ديرينه غبار غربت از دلم ميشويد ، زمانه ديگر تجليل را بر نميتابد ، به اسطورهسازي پشت كرده است ، عطش تحليل دارد و افزودن نكتهاي بر دانستهها را ، راه را ميخواهد و نشان دادن مسير را و چنين است كه هر روز و هر روز از « چه بايد كرد » ميپرسد ، اگر چه در اين مسير نيز سخت متزلزل است : گاه قهرمان ميطلبد و آغوش براي اُسوههاي تازه ميگشايد و گاه به طعن و كين ، همه آنانكه روزگاري نامشان را در سينه خويش مايه اميد قرار داده بود از خود ميراند ؛ عقل خود بنياد در گوشه گوشه ذهن ايرانيان جا خوش كرده است اگر چه هنوز در برابر هيجانات زودگذر در لحظهاي از پاي درميآيد .
بهنود انسان مشهوري است ، اهل گفتن است و نوشتن ، بدان عادت دارد كه بينوشتن گوئي نميتواند شبي را به صبح برساند ، از هر چيز ميگويد و مينويسد : از مقتدي صدر و تهديد اسرائيل تا سرك كشيدن به آبدارخانه گلآقا و پاسخ و پيغام براي گشودن بخش نظرات و بستن آن . بهنود اغلب اهل اعتدال است ، ريسمان نوشتن اما گاه گاه دست و پاي او را سخت ميفشارد ، نميتواند ننويسد ، سكوت در مرام او نيست ، همين است كه گاه براي آنكه مبادا ناگفته نكتهاي نماند و بر واقعهاي بياظهار نظر خويش چشم فرونبندد به طريقي ميغلطد كه از او انتظار نميرود ، بيصبري كه ميكند قلم ديگر در دستانش نيست او اسير قلم و كاغذ و آن نام ميشود ، آن نام … آري بهنود مشهور است . هرگز خلاف جريان آب شنا نميكند ، موقعيتها را نيك ميشناسد و از آن بهره ميگيرد ، او اهل ماندن است ، راه ماندن را هم خوب ميداند : بهنود باهوش است .
صفسري اما اهل سكوت است ، قلم به دست نميگيرد مگر آنگاه كه بيآشوبد . او نيز به نوشتن عادت دارد اما گاه با رقص قلم فرياد ميزند و گاه با سكوت خويش مينويسد و گاه با شعر خويش ، با بيبي درد دل ميكند و از روزگار مردم سادهدل خوشباور شكوه ميكند ، با خاتون نرد عشق ميبازد و از پرچين تنهائي ميگويد ، دوپهلو گوئي سنت قبيله قلم است كه رسم اين خاك پر ز استبداد جز اين را برنميتابد . صفسري مشهور است ، آنانكه چندي در روزنامهاي قلم زده باشند او را ميشناسند ، خارج نشينان نيز ؛ صفسري مستقل است . آنچه را كه حقيقت ميپندارد بر كاغذ نقش ميكند بيآنكه به موافقش بيانديشد و مخالفش . زمزمه ميكند بيهراسي در دل از بيتابيهاي تكيهزدگان بر مسند تحليل كه هر پديده و رويدادي را از زاويه نگاه سطحي و كليشهاي خويش نظاره ميكنند و گوش جان را هرگز مهمان نواي ديگران نميكنند . او مينويسد بيآنكه حريم ديگر اهالي قلم و منطق و استدلال را كه سوئي ديگر را نشان ميدهند مخدوش سازد . در حالي كه احساسات مليگرايانه ، دولتمردان ايران را به خاطر تقاضاي عضويت در اتحاديه عرب آماج سزا و ناسزا قرار داده بود او در گوشه خلوت وبلاگ خويش سخن ديگري گفت و برآشفتنها را به جان خريد ؛ روزنامه را مستقل ميخواهد حتي اگر در كشوري چون ايران باشد كه روزنامهنگارش به جاي بازتاب خبري حرفهاي ، نظر دبيركل حزبي را تيتر يك سازد كه روزنامه را در مشت خويش دارد و دانشجويش به جاي سر در راه كسب علم نهادن مجبور به اعتراضي سياسي شود و طعم تلخ زندان را در كارنامه عمر خويش ثبت كند و همان دانشجو است كه در كنار آن روزنامه ، بار احزاب در سايهاي را بر دوش ميكشد كه ماندنشان به « در سايه بودنشان » وابسته است و قرباني شدنهائي اينچنيني . همين است كه بر روزنامهنگاري حزبي ميتازد و عتاب ياران سابق را به جان ميخرد .
صفسري زخم خورده عصر شكوفائي مطبوعات است ، او قرباني جدالي شد كه تنها روايتگر آن بود : استعفاي آيتالله طاهري پر سابقه ترين امام جمعه ايران ؛ طاهري واپسين فردي بود كه از قطار انقلاب پياده شد . پس از او اما آنانكه روند انتخابات هفتم به كنارشان نهاد و به بازيشان نگرفت از دل غمگين خويش نوشتند و از « پايان يك انقلابي » ؛ صفسري نيز چندي را در زندان گذراند تا حديث اهل قلم به تمامي بر او جاري شود .
بهنود اما از عصر درخشش مطبوعات دو يادگار دارد : نخست زندان آخر پس از طوفان توقيف مطبوعات و ديگري محمد قوچاني . قوچاني نثر خويش را وامدار جذبه قلم بهنود ميداند اما خود بر طريقي ديگر – و البته بسيار دلنشين – روايت ايران و جهان را زمزمه ميكند ، او نيز آموخته است كه دوپهلو بنويسد چرا كه ميخواهد بماند ، عزم قهرمان شدن ندارد و در جبهه منتقدان كرباسچي نيست كه از نوشتن عفونامه و آزادي او برآشفتند ، كرباسچي نيز نميخواست قهرمان باشد .
هنوز چندان از شكوه خوانندگان وبلاگ بهنود نگذشته بود كه در كنار مقالات مسعود بهنود در سايت بيبيسي عنواني ديگر اضافه گشت : « مسعود بهنود ، روزنامهنگار مستقل » ؛ زماني پس از هجرتش به انگليس تغيير لحن كلامش خوانندگان وبلاگش را به شكوه و شكايت واداشت ، آن شكوه را اما بهنود نشنيد ، شكوهاي بود ميان جمعمان كه خواننده دائمش بوديم و از خود نشاني باقي نميگذاشتيم ، درست چون امروز ، آنروز انگشت به دندان گزيديم كه نكند بهنود نيز به ايرانيان پشت كرده است ، تحليلهايش حال و هوائي ديگر يافته بود . او سالها خبرنگار بيبيسي در ايران بوده است ، به قول خودش از نزديك در هر ماجرائي بوده است تا در زماني ديگر شهادت دهد بر آنچه گذشته است ، اين را رسالت روزنامهنگار ميداند و روايتگر تاريخ ؛ اما آنروزها سمت و سوي قلمش دگرگونه بود ….
سكوت را ستايش نميكنم اما حاصل ناشكيبائي را نيز پشيماني ميدانم ، سنگيني زنجيرهاي در ايران ماندن و نوشتن و از آنچه حكومت برنميتابد گفتن را نيك ميشناسم همانقدر كه بيپروائيهاي مهاجرين رسته از بند و زنجير و فريادزن تحت لواي آزادي را ، همينجاست كه شجاعت معنا ميشود : نجوائي زمزمهگونه در اين سو حكم انتحار دارد و سختتر آنكه عزم سماع قلم در سر داشته باشي و قلمت متاعي گرانبها باشد و قيمتش بيش از ارزاني كردن مقامي – و لاجرم بستن دهاني – باشد ، آزاد بودن قلم از قيد همهمه اهل انديشه و فرياد يكرائي و يك نظريشان را بيش از كلمات زيبا و يادآوريهاي شيرين تاريخي ميستايم ؛ همين است كه بهنود نزدم عزيز است اما صفسري عزيزتر است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!