مرحوم شریعتی هرگز نمیاندیشید فرجام ناخواسته نظریه او در مورد تبدیل دین به یک ایدئولوژی تمام عیار، فاجعهای عظیم باشد. فاجعهای که گذشت زمان ابعادش را بیش از پیش روشن میسازد. برخی تصمیمگیریها و برخوردهای به ظاهر قانونی که در سالهای پس از انقلاب وجدان عمومی جامعه را جریحهدار کرده و فاجعه آفرین بوده است تا آنجا که گروهی از انقلابیون سال ۵۷ را به اظهار پشیمانی از حرکت خویش وادار ساخته است پرسشی را در ذهن مطرح میکند: مدیران و تصمیمگیرندگانی که چنین فجایعی را آفریدند محصول و میوه یک نظام ایدئولوژیکاند یا پاسدار و باغبان آن؟ آیا تمام نظامهای ایدئولوژیک چنین ثمراتی دارند؟ آیا ظهور چنین افرادی محصول طبیعی و اقتضای ذاتی ایدئولوژیهاست؟ یا آنکه مجریان در راه تحقق آرمانشهر ایدئولوژیها کوتاهی کردهاند و مسیر تاریخی برپائی بهشت موعود ترسیم شده توسط ایدئولوژیها را به کوره راه کشاندهاند؟
۱- ایدئولوژیها دشمن عقلند: هر ایدئولوژی در ذات خویش ادعای پاسخ به تمامی پرسشهائی را دارد که ممکن است به ذهن پرسشگر و کنجکاو آدمی برسد، پس کار تفکر تنها به گروه ایدئولوگها محول و منحصر میشود، تنها آنانند که مجازند بیاندیشند و ایدئولوژی را تفسیر کنند و به پرسشهای جدید پاسخ گویند، وظیفه باقی تنها اطاعت بیچون و چرا است، از همین رو باب تعقل و تحقیق بسته میشود و دروازه تملق و تقلید گشوده میگردد، تجلیل جای تحلیل مینشیند و متفکران در سلک دشمنان پنداشته میشوند، چاپلوسان و متملقان قدر میبینند و بر صدر مینشینند. ایدئولوژیها مدعی شفافیت و وضوحند، هیچ نکتهای را – به زعم ادعای خویش – مغفول و بیپاسخ رها نکردهاند و برای هر مساله تازهای جوابی خواهند تراشید، در جامعه آرمانی آنان دیگر جای تفکر نیست زیرا پرسش و چون و چرای بیپاسخی باقی نمانده است.
ایدئولوژیها تنوع آراء و تفاسیر مختلف از یک مکتب و مشرب فکری را برنمیتابند پس طبقهای را برای تفسیر خویش تعیین میکنند، وظیفه طبقه رسمی مفسرین یک ایدئولوژی، گفتن آخرین سخن و تعیین تکلیف نهائی تمامی پرسشها و تفاسیر و اقوال و نظرات گوناگون است.
طبقه رسمی مفسرین در پیوندی ارگانیک با رهبری یک نظام ایدئولوژیک – که همچون یک فرمانده نظامی وظیفه هدایت گروه به مقصد را دارد بیآنکه رضایت همراهان اثری در انتخاب مسیر یا هدف داشته باشد – به سرچشمهای از منابع اقتصادی و سیاسی دست مییابد، از همین رو ساختار نظام سیاسی به سوی تامین منافع طبقه حاکم سامان داده میشود. متفکران و منتقدان در اینگونه نظامها اولین قربانیانند چرا که اصولا سخن مخالف ابتدا از قلم و ندای آنان برمیخیزد و پس از آن است که جامعه علیه نظم موجود شورش میکند. متفکران کاخ سر به فلک کشیده و اسطورهای ایدئولوژی را در هم میکوبند و با جویبارهای تفکر خویش سد به ظاهر نابودناشدنی اندیشهٔ حاکم را به راحتی از میان میبرند، نقاط ضعف مکتب حاکم را بازگو میکنند و جامه فرهمندی را از تن رهبر به ظاهر اسطورهای نظام سیاسی به در میآورند و او را در جایگاهی چون سایر انسانها مینشانند، از تفسیرهای دیگری میگویند که از همان مشرب فکری میتوان نمود و افق متفاوتی که ترسیم خواهد شد. چنین است که کاریزمای دروغین ایدئولوژی به یکباره پوچ و بیخاصیت میشود: یک شیر بییال و دم و اشکم؛ ناکامی حرکتهای پوپولیستی و تودهای صرف که فاقد گروه متفکر و تصمیمگیر در راس خویشند سادهترین دلیل برای سرکوب دگراندیشان و دگرباشان در یک نظام ایدئولوژیک است چرا که در فقدان آنها حکومت بر عامه، آنهم به قدرت سرنیزه و تبلیغ کار چندان دشواری نخواهد بود.
۲- ایدئولوژیها تنها مناسب دوران تاسیس یک نظام سیاسیاند نه دوران استقرار: ایدئولوژیها حرکت آفرینند و آرمانبخش، سلاح به دست پیروان خویش میدهند و قلم را میستانند، هدف نابودی دشمن است، هویت آنها در تقابل با دشمن تعریف میشود پس همیشه دشمنی باید باشد تا ایدئولوگها بر خر مراد سوار گردند همین است که نفرت میکارند و عشق را به سخره میگیرند، نفرت از خصم عامل وحدت بخش پیروان یک ایدئولوژی است.
پیش از انقلاب تلاش بسیاری صورت گرفت تا دین به جامه تنگ ایدئولوژی درآید و به جای ایدئولوژی مارکسیسم این اسلام باشد که اسلحه به دست جوانان میدهد که به مصاف دشمن روند. این خدمتی بود که مرحوم شریعتی آغاز کرد، خدمتی که تنها مناسب دوران فروپاشی یک نظام و تاسیس یک نظام سیاسی جایگزین است، خدمتی که تداومش به خیانت میانجامد و چنین شد؛ دین پر از ابهامی که با نشان دادن راه و مقصود، ابزار تفکر را برای تفسیر خویش به پیروانش عرضه داشته بود تا برای تمام اعصار و جوامع پاسخهای خویش را از «داور دین» - نه «منبع دین» - دریابند در جامه تنگی به نام ایدئولوژی گرفتار آمد که چنان که آمد و دانی، به دنبال پاسخی روشن و جاودانی برای پرسشها و دغدغههای تاریخ بشر است و نه تفسیر غیر رسمی دگراندیشان را برمیتابد و نه جولان اسب چموش تفکر را و نه دگرگونی و تغییر را؛ این خاصیت ذات ایدئولوژی است که چون به قدرت میرسد از آنجا که برنامهای برای اداره مُلک ندارد و با تدبیر و مدارا بیگانه است برای بقاء خویش دشمن میتراشد و بذر کین میپاشد و در این راه به همراهان و یاران خویش نیز رحم نمیکند و این دشمنتراشیها، سرکوب را به دنبال خویش دارد و کتمان حقیقت را و قربانی شدن اهل اندیشه را و در یک کلام استقرار دیکتاتوری را: پایان غم انگیز انقلابها؛
۳- آفتاب آمد دلیل آفتاب: هنگامی که دشمنان استالین در دادگاههای فرمایشی بزرگترین کشور سوسیالیستی جهان فریاد میزدند: «به استالین خیانت کردهایم و در سر نقشه قتل او را داشتیم، از ابتدا به انحراف انقلاب خلق همت گماشته بودیم و تصمیم به تسلیم کشور به آلمان نازی داشتیم و در لباس دوست، خنجر دشمن در دست، کمر به نابودی کمونیسم بسته بودیم» قاضی چون همیشه محکم و قاطع و بیدرنگ بدون آنکه نیازی به ارائه مدرکی و سندی ببیند که متهم خود با زبان خویش جرم ناکرده را فریاد میزد، حکم میداد: «بکُشید تمام این سگهای هار را»؛
تا مدتها جهانیان با حدس و گمانهائی از علت استقبال این بختبرگشتگان مفلوک از فرشته نجات «مرگ» در حیرت بودند و به دنبال یافتن راز چنین اعترافهائی که اگرچه بر زبان متهم و در پیشگاه هزاران نفر جاری میشد و پس از فریاد دادستان و صدور حکم بلافاصله متهمان اعدام میشدند اما کمتر کسی در ساختگی بودن چنین محاکمهای شک داشت؛ مرگ استالین پرده از راز آن دوران سیاه افکند. هیچ کس طاقت شکنجههای وحشتناک زندانهای استالین را نداشت، نخستین گروهی که به جوخه اعدام سپرده شدند ۱۶ تن از مردان پر قدرت شوروی بودند که روزگاری رهبری انقلاب بلشویکی را به دوش داشتند؛
حکومت شوروی بر پایه ایدئولوژی مارکسیسم بنا شد، برگ برگ تاریخ کشور موعود شوراها مؤید انطباق آن با وصف ایدئولوژی است، استالین محصول حاکمیت یک ایدئولوژی است، دوران حاکمیت او جز خون و خشونت نشانی نداشت، ایدئولوژیها همیشه آبستن فرزندانی چون استالین هستند حال این فرزند چه در قامت اهل سیاست باشد و چه در جامه اهل تجارت، چه قلم به دست باشد چه سلاح به دست، چه به حکم موقعیت خویش اختیار جان کسی در کفش باشد و چه اختیار نگارش تاریخ یک سرزمین، هر جا که باشد و در هر لباسی که به حاکمیت ایدئولوژی معتقد باشد استالین است، باز تولید استالین است در لباسی نو و با لعابی تازه؛
حاکمیت تمام ایدئولوژیها فارغ از نوع و مبدا پیدایش و تاریخ بالندگی و مسیر دست یافتنشان به معشوقه قدرت، چنین مردابی را میآفریند که جز خدایگان زمینی و مطیعان بارگاه خدایگون هدایتگران ذهن نابالغ متفکران و اندیشمندان - البته مسلح به نغمه بیمحل قلم – هیچ کس شایسته بیرون ماندن در ساحل آن گنداب نیست و فرجام همگان غرق شدن در آن است مگر آنکه مردابی نباشد و ساحل برای همه مردمان به اندازه کافی جای ایمن داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!