ديرزماني است اي معشوق ديروز
راه خانه را گم كردهام
از حيرتزدگان وادي پريشاني
نشان تو را پرسيدم
چه هراسناك بود آنهنگام
همه را حامل نشان تو يافتم
در دست هر يك مشعلي
هر يك انگشت اشاره به سوئي
و در دل ديگران را
چه ابله ميديدند
و چه دور از راه خانه تو
من راه خانهات را ، آنروز
كه شوق عشق را
در آبشار اشك معشوق ديدم ، دانستم
قلب گواهي داد
ذهن تصديق كرد
كه راه خانه تو
همين جا ، نزد من است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!