در دلم بود
غم عشق را در آغوش تو نجوا كنم
و بر شانههايت صادقانه بگريم
از سردي زمستان زمانه بنالم
و از دل بي يار
در دلم بود
دستانم مستي را از نگاه تو بياموزند
و من در كعبه وصالت
نماز مِهر بگزارم
من به گلدان لب تاقچه
چه حسد ميبردم ، وقتي او را
رقصكنان ، در عشوه و ناز
مهمان صبا ميديدم
و به تو ، كه چو من
شيداي بيسهم ز بخت
عاشقي داري ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!