حتي اگر حجاريان را به خاطر اظهار نظر نادرستش در مورد اصلاح پذيري كليه نظامهاي سياسي و تعريف سرنگوني به دست قدرت خارجي زير عنوان اصلاحپذيري ، تئوري پرداز عملگراي رو به زوال بناميم باز نميتوان از زاويهاي كه او به نقد اكبر گنجي و مانيفيست جمهوريخواهياش مينشيند غافل ماند . حجاريان به دنبال پلي ميگردد كه قرار است از روي آن بگذرد و به عمارت زيباي ساخته شده توسط اكبر گنجي در آنسوي رودخانه كه در مانيفيست جمهوري خواهي ترسيم شده است برسد . گنجي « جمهوريخواهي » را نه تنها « هدف » كه « استراتژي » ميداند ، حجاريان اما ساختار قدرت و جامعه ايراني را فاقد ظرفيت لازم براي بار كردن « جمهوريخواهي » به عنوان يك استراتژي بر گرده نحيفش ميبيند و « مشروطيت خواهي » را جايگزين آن مي سازد و اصلاحات را عرصه « ستيز و سازش » ميداند . نقد گفتههاي حجاريان مجالي ديگر ميطلبد و گفتاري خاص خويش اما به خوبي تشتت حاكم بر ذهن روشنفكران و سياستورزان ايران را براي تعيين يك استراتژي عملي بازمينماياند ؛ مطرح شدن نام مهندس ميرحسين موسوي در روزهاي اخير و رايزنيها با او بازار تحليلهاي انتخاباتي را گرم ساخته است . در اين زمينه اما چند نكته وجود دارد :
1- فرضيه اوليه تمام آنانكه به مخالفت با مطرح شدن نام مهندس موسوي برخاستهاند بر « اصلاح ناپذيري نظام » فعلي استوار گشته است ، هيچ يك از مدافعان اين پيشفرض كه به چنان تحليلي ميرسند تا كنون قادر به ارائه راهكار مشخص و در عين حال عملي براي خروج از اين وضعيت نبودهاند و به قاعده « تن به اُردنگ قضا سپردن » خاموش نشسته و از بيرون گود به بازي بيحريف مينگرند و سوي انگشت اشاره نشستگان بر خوان حكومت ؛ اينان در پس فرضيه خويش ، انتخابات رياست جمهوري را تكميل پروسه يكدست شدن حاكميت ميدانند و از پس آن يا تن سپردن سران محافظهكار به اصلاحات ناخواسته و در نتيجه تحقق آرمان نهائي خويش يا فروپاشي نظام سياسي به مدد تيغ اختلاف ميان بنيادگرايان و سنتگرايان كه اكنون به اقتضاي روزگار در برابر حريف دست در دست هم نهادهاند و متحد شدهاند .
2- موافقان و مخالفان موسوي نه تنها قادر به ارائه استراتژي مشخص نيستند كه غالبا حتي براي درك شخصيت و موقعيت وي به دامان افراط ميغلطند . اگر به گذشته بازگرديم و اصطلاحات دهه شصت را براي توصيف موسوي به عاريت بگيريم او را « نخست وزير خط امامي دولت محرومين و مستضعفين » مييابيم و اين خود گوياي خط مشي فكري او در زمينه مسائل جاري حوزههاي مختلف و اصولا سمت و سوي حركت دولت تحت رياست مهندس موسوي است . موسوي در ذهن بسياري از مردم ايران « نماد » است نه يك « اسطوره » ؛ نه فقط بدان خاطر كه باتقواترين سياستمدار ايران شناخته ميشود كه او يادگار دوراني است كه نه از تبعيضهاي رايج طبقاتي امروزين ، بدين حد و اندازه خبري بود و نه عاطفهها و محبتهاي انساني چنين لجن مال روابط مالي گشته بود و نه ايمان مردم كالاي حراج هر كوي و برزن . نايابي كالا و صف كشيدن براي دريافت اجناس كوپني كه صفت كوپونيست را نصيب بهزاد نبوي ساخت نيز تنها جيرهبندي اجتناب ناپذير كالا به دليل آشفتهبازار ناشي از جنگ تلقي ميشد و تلاش دولت خدمتگزار محرومين براي كنترل بحران . موسوي در سايه سكوت خويش و پناه بردن به هنر نقاشي و رشته اصلي تحصيلي خود كه او را به مقام رياست فرهنگستان هنر رساند – همانجا كه حداد عادل نيز رياست فرهنگستان ادبش را در كارنامه دارد – به اسطورهاي دور از هياهو تبديل شده است كه بسياري از آنان كه شانههاي خويش را زير بار چرخهاي توسعه و اقتصاد آزاد وعده داده شده هاشمي خُرد شده ميبينند آرزوي بازگشتش را ميكنند .
3- نام موسوي يكبار ديگر نيز در سال 75 شنيده شد آنهنگام كه گروههاي خط امام متكي بر آمار هر چند اندك نمايندگان خويش در مجلس پنجم روياي بازگشت به فضاي سياسي را در سر داشتند و به سراغش رفتند تا رايهايش را تضمين بازگشتشان كنند . موسوي اما سرانجام نپذيرفت . در پندار برخي اگر موسوي ميپذيرفت كه كانديداي جناح چپ آنروز كه در ائتلافي اجتناب ناپذير با كارگزاران ، موضع خويش عليه سياست تعديل اقتصادي را به فراموشي سپرده بود ، باشد نميتوانست چون خاتمي آرائي بدان انبوهي - و البته بدان بيحاصلي - بدست آورد ؛ واقعيت راي ايرانيان در آن روز تاريخي گوئي از اذهان پاك شده است ، كه اگر تاريخ به اين سرعت از ضمير حقيقتبين ايرانيان پاك نميشد مگر تراژدي تكرار تاريخ اينچنين صفحات تاريخمان را به خون قهرمانان رنگين ميساخت ؟ ايرانيان در آنروز راي دادند تا « نه » بزرگي به حاكميت بگويند … نه آنكه قهرماني را بدليل شايستگي و صفات نيكش جامه رياست جمهوري بپوشانند ؛ پس چندان تفاوتي ميان او و خاتمي وجود نداشت ؛ اگر چه جذابيت خاتمي براي جوانان و زنان را نبايد ناديده انگاشت اما نميتوان انگيزه منفي اكثريت راي دهندگان براي دهن كجي به كانديداي منتصب حاكميت را راي به برنامهاي متفاوت براي اداره كشور تعبير نمود .
4- موسوي فرزند عصر خويش است ، محمد قوچاني به نيكي معناي اين جمله را ميداند اما در تحليل موسويِ امروز ، بار سنگين تمام كردن راه خاتمي را بر شانههاي او ميگذارد . قباي « آخرين دايه دموكراسي » سخت براي مهندس موسوي گشاد است چرا كه او ناچار است بر گذشته خويش بشورد مگر آنكه دايه را در تعريفي نوين كه قوچاني نگاشته است تصوير كنيم ؛ قوچاني تكميل آخرين مرحله رشد بخش خصوصي ايران را در كنار به رسميت شناخته شدن فرديت ايراني و طبقه متوسط جديد ضامن بقاي جامعه مدني نوپاي ايران معرفي ميكند . همين جاست كه موسوي را آخرين دايه ميخواند ، دايهاي كه قرار نيست كاري بكند تنها بايد مراقب باشد تا به اين طفل نوپا ( جامعه مدني ) آسيبي نرسد و اين نهايت قهرماني موسوي است اگر پذيراي چنين نقشي شود چرا كه اسطوره بودن او در پاي چنين نقشي براي هميشه نابود خواهد گشت . قوچاني اما به اين پرسش پاسخ نميدهد كه اگر موسوي قرار است كاري نكند و تنها به اين طفل نوپا چشم بدوزد با اراده خويش براي اداره كشور چه ميكند آيا او قرار است تنها مصلوب الارادهاي ناظر باشد ؟ قوچاني اين پرسش را نيز بيپاسخ ميگذارد كه چگونه به رشد بخش خصوصي در زمان زمامداري « آخرين دايه » براي تاسيس اولين جامعه مدني كامل ايراني دل بسته است در حالي كه حاصل 16 سال رياست جمهوري هاشمي و خاتمي با تيمهاي اقتصادياي كه عميقا به اقتصاد بازار آزاد و خصوصي سازي اعتقاد داشتند ، حكومتي است كه 80 درصد اقتصادش دولتي و تنها 20 درصد اقتصادش خصوصي است و معضل عمدهاش اقتصاد پيچيده و غير علمياش و خصوصي سازي معيوب و ناقص و مافيا پرورش و متهم اصلي بسياري از مشكلاتش ، اسكلههاي غير قانوني ؛ چگونه موسوي خواهد توانست بخش خصوصي را زير بال و پر گرم دولت دايه از آفات مافياهاي اقتصادي حكومتي در امان دارد ، در حالي كه دغدغه اصلي او چون ياران همفكرش در سازمان مجاهدين انقلاب ، عدالت اجتماعي است نه بالندگي بخش خصوصي اقتصاد ايران .
5- شرايطي كه بر انتخابات رياست جمهوري سايه افكنده است به كلي با انتخابات شوراها و مجلس هفتم متفاوت است . اگر قهر تمام عيار ملت ايران با صندوقهاي راي در انتخابات شوراهاي دوم ، آزادترين انتخابات تاريخ جمهوري اسلامي را طعمي تلخ بخشيد ، انتخابات مجلس هفتم علي رغم موج تحريم گسترده از سوي اصلاح طلبان رقم 35 درصدي شركت كنندگان ( بدن احتساب راي سفيد و تقلبهاي صورت گرفته ) را در تاريخ ثبت كرد . اگر راي سنتي 15 درصدي جناح راست را از آن كم كنيم حداقل 20 درصد از مخالفان محافظهكاران با تمامي شرايط در انتخابات شركت جستهاند . با چنين پيش فرضي و چنان تعريفي از نقش موسوي در سمت رياست جمهوري ، بايد فرصت به دست آمده را از كف ننهاد . اگر قادر به توقف حاكميت در حمله به اصلاحات نيستيم حداقل به دوشقه شدن حاكميت مدد رسانيم و اگر از انجام آن نيز ناتوانيم دولتي خنثي برپا كنيم تا اگر به جلو راندن ماشين اصلاحات اعتقادي ندارد يا تواني براي آن در خود نميبيند در برابر فشار روزافزون مخالفان نيز مقاومت ورزد تا اتومبيل به درون دره پرتاب نشود و حداقل در گوشه جاده در انتظار فرصتي ديگر منتظر رانندهاي مقتدر باشد . تمام اين فرضيات و تحليلها در گرو تصميم موسوي براي غلبه بر ترديد خويش و شوريدن او بر گذشتهاي است كه به تاريخ پيوسته و نسبتي با امروز ندارد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!