بازت خبر دهم
ديرزماني است عزيز
که ما ، به اين خانه بس دور عادت کردهايم
و به اين چراغ خاموش
و به اين در که نيمه باز سالهاست
منتظر رهگذر است
مرا را با معشوق چکار ؟
که روغن چراغ خانهي من هديه پيرزني است
که به جاي سبد ، تخم سرو ميفروخت
و عطر شقايق داشت
و خانه را جاي ماندن نميدانست
و مرا به رفتن ميخواند
و به بستن اين در نيمه باز
و سرودن حديث خانهاي که سقف نداشت
و آسمان پناهش بود
.........
.........
.........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!