اگر نه به جستجوي خبري تازه از اين ديار بلاخيز كه در انديشه تفاوت سمت و سوي عتاب قلمها در اين روزها با اندكي پيش از برگزاري مراسم اول اسفند گذري كوتاه به سايتهاي خبري و روزنامههاي داخلي بيافكنيم حقيقت تلخي در برابرمان رخ برميكشد كه سخت دل را آزار ميدهد . سكوت ممتدي كه صداي سفير دلخراشش گوش را آزار ميدهد و ذهن را آشفته ميسازد و اين پرسش را بر لبان جاري ميسازد كه چه شد كه بدين جا رسيديم ؟
هر كس اما سودائي در ذهن خويش دارد و آرماني و از پنجره گشوده ذهن خويش دنيا را ميبيند و سعي در تغيير آن دارد چه بازار تهمت نيز در اين وانفسا سخت گرم است و در يك سو فرياد برائت از تندروي بلند است و در ديگر سو فغان از خيانت به راي ميليوني مردم و در سوئي ديگر ……. بيش از اين حديث مكرر است و خراشنده پرده نازك آرامش ذهن .
اگر غواص انديشه را به يافتن گوهر حقيقت در مرداب سياست ايران رهنمون شويم و عزم استوار سازيم كه از ميان لجنهاي تهمت و فزونطلبي ، روي نازيباي گوهر در هم شكسته دل خويش را بي هيچ پردهاي و حجابي ببينيم و به كار درمانش شويم اولين چيز كه رقص كنان صورت كريه و زشتش را جلوه چشمهاي تاكنون زيبا ديده ما ميكند جهلي است مركب كه دامان ما را مدتهاست در چنگال خويش دارد . جهلي به سرشت ماهيت سياستمداران و سياستورزان سرزمينمان و جهلي فزونتر به آرمان و غايتمان ؛ چه ايراني را هنر تنها آن است كه آنچه ديگري خواهد او نخواهد و بالعكس ، و چنين خود را آرمان طلب ببيند و مبارزي بخواند براي آزادي و نجات وطن ؛ هر چه والادستان گفتند به يكباره به طعن گيرد و نيشخند زند و بر هوش به ظاهر خطاناپذير و صدالبته عبرت ناآموز خود سخت دل بندد كه گوئي رستم دستان عرصه انديشه است كه جولان ميدهد . هم او اگر به وعدهاي فريب روي بزك شده همانان را خورد كه تا ديروز به چوب انتقاد ميراندشان ، چنان شيفته و واله در زير علمشان سينه چاك ميكند كه انسان را انگشت به دهان ميكند از اين همه انعطافپذيري فكري .
به لحظهاي سياستباز فريبكار را به مقام قهرماني مينشاند و چنان گريهاي از پس خيانتش به آسمان بلند ميشود كه هر چه عبرتناآموزي از تاريخ و روزگار است در آن شسته ميشود !!! آرمانش در نفي ديگران معنا ميشود و فراموشكاري ذهن تنبلش در گريههاي بيامان وبغضهاي فروخفتهاش در پس هر شكست سياسي .
ايراني اما جز اين نسبت خويش را با آرمان خويش نيز در تاريكخانه ذهن فراموش كرده است پس به عشق نان يا ز ترس جان تمام آرمان خويش واميگذارد و درميگذرد از تمامي آنچه ظلم ميخواندش و استبداد . اما چه سود ؟ راه را بايد از چاه بازشناخت ، اگر بدين اميد نشستهايم تا قهرماني دگر ظهور كند سخت به خطاايم . چه نه ماهيت و افسون قدرت در طي اعصار تغييري كرده است و نه ماهيت اهل سياست ؛ تنها آگاهي تاريخي قوم اندكي فزون شده كه آنهم به غمزه مژه پر و پيچ و تاب سياستمدار ماهري از صفحه ذهن پاك ميشود . سكوت نيز مرهم درد ما نيست كه خصم ايران و ايرانيان نيز همين ميخواهد : « اگر ميخواهي به ايران حكومت كني مردم را در جهل و گرسنگي نگه دار » راست گفت شاه قاجار در وصيت به فرزند خويش ؛ حال با خويش خلوت كنيد و جايگاه آرمان و وطن و سرنوشت خويش را در خود بجوئيد . چقدر بابت آن ميپردازيد ؟ آنقدر هست كه سوداي نام و نان و جان را وانهيد و به سوي مسلخ برويد ؟ مگر مسلخ فقط همان طناب پيچيده در آن چوب زمخت هراسانگيز است كه چوبه دارش ميخوانند ؟ مسلخ رها كردن خود است از هر آنچه بدان دل بستهاي و رفاه خويش در آن ميجوئي .
نه ، همان بهتر كه سكوت پيشه كني ، پاسخت برايم روشن است ، ميخواهي زندگي كني ، مگر يك نفر چندين بار قدم مباركش را به اين ديار خاكي ميگذارد ؟! اگر سوداي به مسلخ بردن نام و نان و جان را نداريد که مي دانم نداريد پس در فراق انقلاب و معجزتي که يک شبه ايران را گلستان کند مباشيد و بي تابي را به کناري نهيد . صبر پيشه سازيد و گام به گام و با احتياط به سوي شاهد مقصود رهسپار شويد . دمي نيز با خويش خلوت كنيد و داشته و نداشته خويش را در ترازو نهيد آنگاه فرياد شكوه و شكايت از روزگار بلند كنيد تا هرگز شرمنده وجدان خويش نباشيد !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!