در سرزميني كه هر روزش آبستن زايشي دگر است ظهور و سقوط اسطورهها حكايتي كهن است . براي ملتي كه از فرط تنبلي و فربهي هميشه در پي انداختن وظيفه خويش بر گردن ديگران بوده است نه قهرمانپروري مضمون غريبي است و نه قهرمان كُشي ؛
شريعتي در ميان نسلي كه با او زيستهاند به هيچ عشوه و نازي قابل چشمپوشي نيست چه بذر تحولي كه او در بنيانهاي فكري نسل نو ايران زمين كاشت هنوز از پس سالها ميوههاي خويش به جامعه ايراني عرضه ميكند . ميوههاي كه نه شبيه يكديگرند و نه از جنس يكديگر . همين است كه شريعتي محل مناقشه ميشود و مدافعان و مخالفانش چنان جبههاي آشفتهاي ميسازند كه گوئي از شريعتي گفتن و بر او تاختن تمامي مرزها را براي اندك زماني فرو ميريزد و گرد و غبار ترديدي به پا ميكند كه جائي براي عقل خودبنياد دنياي مدرن باقي نميگذارد .
شريعتي را به هزاران صفت ميتوان تصوير كرد . در اندرون شريعتي اما عنصري نهفته است غريب كه كمتر انساني را بهرهاي از آن است : « گستاخي شورش و جسارت پرسش » . شريعتي در تمامي سالهاي زندگي كوتاه خويش در پي پرسش بود ، نه هيچگاه عقايد خويش را حق مطلق دانست و نه آرام نشست به اين اميد واهي كه « سرانجام » ، حقيقت را يافته است . روزي در ايام جواني روحانيت را از كنه و بن نابود شده ميساخت اما به گذر زمان پالايش روحانيت را خواستار شد و بطلان عوام زدگي روحانيت كه آخونديسمش ميناميد .
شاگردان شريعتي نيز اگر چه هر يك در خلوت تاريك شريعتي ، اندامي از فيل عظيمالجثه فكر او را لمس كردند و آن را « شريعتي تمام » خواندند ، همگي اما شورشي بودن را از پدر فكري خويش به ارث بردند . گروهي به مبارزه مسلحانه درغلطيدند و با نظامي نبرد آغاز كردند كه گروهي ديگر از شاگردان شريعتي بنا كرده بودند ، همين گروه اما همچنان به تغيير بنيادهاي فكري خويش – هر چند به خطائي بزرگتر از خطاي پيشين – افتخار كرد و نامش انقلاب ايدئولوژيك نهاد . گروهي در سعي ميان اسلام ايدئولوژيك و اسلام سكولار گرفتار شدند و جسارت ذاتي پدر نهايتا آنها را سكولارهاي اسلامي لقب داد كه گفته و ناگفته از كرده خويش در همراهي براي برپائي نظامي ايدئولوژيك ابراز ندامت ميكردند . اين گروه اما شورش را از فكر آغاز كرد و به همانجا ختم كرد . نه فراتر رفت و نه فروتر ، چه از معلم خويش شنيده بود كه انقلاب پيش از آگاهي فاجعه است و ندامتنامه وجدان خويش را در برابر چشمانش ميديد به گاه شورآفرينيهاي بهمن 57 . گروهي ديگر شورش را از شريعتي آموخت و سرانجام عليه شريعتي شوريد به اين اميد كه اين شورش آب توبهاي شود بر سر انقلابيون مغبون رانده شده از دربخانه نظام برآمده از انقلاب .
شريعتي را ميتوانيم معلم بخوانيم به هزار و يك صفت اما هيچ يك به پاي درس او در گستاخ بودن براي بيشتر دانستن و شك كردن هر لحظه در شكهائي كه پشت نقاب يقين ، خويش را پنهان ساختهاند نميرسد چه او يك شورشي مستمر است براي هر آنچه تكليفش را يكسره كردهايم و به يقينشان رساندهايم . گستاخي شورش و جسارت پرسش را از شريعتي بايد آموخت ، معلم شهيد انقلاب فكري .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!