چون سنت شبهاي خلوت به ياد دنياي مجازي خويش افتادم و قلبهاي تپنده ناديده كه مونس لحظههاي خلوت قلمي هستند كه از مال دنيا جز دلي پاك و سوداي ذهني كوشا هيچ ندارد و نخواهد و نجويد كه همان بس است مرا به اين زمان و دنياي دگر ؛ به ناگاه دست خويش را لغزان و رقصكنان بر صفحه كيبورد ديدم و شوري كه پديد آمده و شوقي كه از پي آن بر افق قلبم طلوع كرده بود كه شايد اثر عزيزي ديگر بر صفحه دلنوشتههايم تسلاي دل پر آشوبم باشد و ذهن پراكندهام كه ناگاه تمام اين شور عاشقانه و شوق كودكانه به ديدن پيامي نه چندان دلنشين به ياسي مبدل گشت و سقف دلم بود كه در چشم گشودني پاره پاره بر زمين ريخت و چشماني كه تعجب خويش را نه تنها پنهان نميساختند كه بهت زده و حيران راه چاره ميجستند : « مشترك گرامي ، دسترسي شما به اين سايت مقدور نميباشد » . پيام آشنا بود كه هر گاه در سر سوداي يافتن خبري از آن سوي تبليغات رسمي سر برميآورد و چشمانم را بر صفحه جادوئي اين پيوند دهنده تمام انسانها بدان سو ميكشاند چنين پيغام صدالبته ظفرنموني را با زهرخندي ناديده در پشتش ديده بودم ، چندان كه عادت كردهايم به ناديدن و نشنيدن و زبان در كام فروخفتن و لب فروبستن كه سنت اين ملك پر از جوانه بيباغبان را ديري است كه نيك ميشناسيم .
در جوش و خروش بودم و به مرور مقالات و دلنوشتههاي اخير خويش در ذهن مشغول ، كه كدامين گناه مرا محكوم دادگاه البته عادل تقدير زميني كرده است كه ندائي آهنگين مرا به خويش آورد . نواي دوستي بود به معجزه « دورگو » كه مرا نويد پروكسي داد و در دم امتحاني بود و جست و خيزي مستانه بيهيچ حجابي و پردهاي و روي در نقش صورتبند پنهان ساختني البته در دل و ذهن كه اين جسم خسته را نشايد چنين ميانه ميدان بلا به رقص آوردن .
به خويش آمدم كه چاره چيست ؟ بايد تن سپرد به تقدير خدايگان و خدائيپيشگان يا كه شايد … ؟ معجزتي مينمود كه چنين رايگان و آسان نماي وبلاگ بلاگ اسپاتي خويش بر صفحه دل ميديدم به مدد پروكسي و نقش شدن پرچم كشور صد البته استكباري آمريكا به جاي پرچم كشور صد البته اسلامي ايران در فهرست بازديدكنندگان سايت ، خويش را ملامت كردم از فرار از هويت خويش كه نقش كه را به جاي كه بايد زد تا كه به مقصود رسي ……
سيد خوابگرد نيك گفته است كه قانون جديد تنها صد تني را به تيغ خويش گرفتار خواهد ساخت و دايره صد البته قدسي و نوراني اين قانون دامان گنهآلود آنان را خواهد گرفت كه گستاخي از حد گذرانده و به نام حقيقي خويش كه ناگفته پيداست ارزشي ندارد به رقص البته استغفار خيز قلم همت گماشتهاند خصوصا آنكه به گنه ناشستني انتقاد و اصلاح خواهي نيز آلوده گشتهاند بيهيچ امائي و شايدي و اگري . پس بر خدايگان است كه دستان و اذهان اين درندگان حريم اقتدار را به آب توبه زمزم محبس كه كرور كرور گمراه ، هدايت كرده و به راه بازآورده ، به راستين راه خويش بخوانند و بيتالمال مسلمين را بيش از اين هزينه تحميل نكند كه هفت ميليارد براي هدايت مشتي گمراه وطن گريز در اين ديار دشمن خيز بسي ناكافي است . ميمانيم تا بينيم سرانگشتان خدايگان ما را مهمان بلاگ اسپات خواهد نوشت يا به سايتي نو بايد اسباب كشي نمود كه هنوز خستگي اسباب كشي قبلي از پرشين بلاگ صدالبته پرسرعت و پر از امكانات و قابل اطمينان همچنان دل را آزار ميدهد و ذهن را عذاب ؛
پي نوشت : چنان كه مرام اين قلم است سر انگشت خامه را تنها به گاه سماع قلم به رقص ميخوانم حال چه سماعي سياسي باشد يا اجتماعي ، چه دلنوشتهاي باشد شعرگونه از حكايتهاي اين دل بي تاب . اگر چندي است كه سياه مشقهايم كمتر چشمان مشتاق و زيباي شما را نوازش ميدهد دليل بر گرفتاري شخصي است و پرهيز نگارنده از تكرار سخنان تكراري ديگران كه اگر ساز دل نواي ناشنيده و نو كوك نكند همان به كه در غبار عزلت به محاسبه خويش و صد البته ذكر استغفار مشغول باشد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!