نه آنگاه كه خاتمي با اشكي بر گونه پاي به درون ستاد ثبت نام نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري نهاد و نجوا كرد : « آمدهام با تكيه بر همان عهد پيشين » و نه آنهنگام كه نيروهاي مسلح ايراني مغرور از آزادسازي خرمشهر در سوداي سرنگوني نظم آهنين رژيم بعث درغلطيدند هيچ كس گمان نميبرد فرجام تراژديك هر دو نه غايت پيروز يك قهرمان كه افسوس شكست آرمانهايي است كه به رسم پاسداشت سنت « گريه بر تاريخ » فصلي از آه و افسوس را رقم خواهند زد ؛ خرمشهر و خاتمي اما در سه فصل شانه به شانه شدند :
نخست در سوم خرداد آنهنگام كه قواي عراقي در گمانه زني راه ورود نيروهاي ايراني به خرمشهر به خطا رفتند و نيروهاي ايراني از سوئي ديگر قدم به شهر نهادند كه دشمن را گمان نبود ، همين بود كه فتح خرمشهر نام گرفت و لشكريان عراقي هراسان و از هم پاشيده شهر را پس از ماهها اشغال وانهادند . خاتمي كه در مجلس اول طعم نمايندگي مردم زادگاه خويش – اردكان – را در عصر فرهمندي روحانيت تجربه كرده بود و جزو معدود كسان از اين قشر بود كه خدمت سربازي را به تمام انجام داده بود دغدغه جنگ داشت چنان كه در كوتاه زماني كه رداي وزارت ارشاد پوشيد به رياست ستاد تبليغات جنگ رسيد . جز خاتمي همه آنان كه روزگاري در كار تبليغ حضور در جبههها بودند به نفرين مردم گرفتار شدند چه ميديدند عظيمترين سرمايه انساني كشور قرباني سوداگريهاي ذهنهائي شد كه در كنج اتاقهاي امنشان واقعيات آتش و خون را از كلام اديبانه و پيروزمندانه فرماندهاني ميشنيدند كه پرواي جان جوانان نبودشان چنان كه حتي آهنگران كه روزگاري به شايعه جايزه صدام حسين براي سر او عدهاي افتخار ميكردند به زندان افتاد تا دگر بار زمزمه نكند : جان مولا حرف حق را گوش كن … شمع بيتالمال را خاموش كن .
ستاد تبليغات فوج فوج جوانان را به ميدانهاي نبرد روانه كرد تا هشت سال جنگ اداره گردد : « چهار سال دفاع مقدس ، چهار سال جنگ تحميلي . »
حتي اگر محسن رضائي كه آنروزها فرمانده سپاه بود پيشنهاد كمك عربستان و كويت را شايعهاي بخواند گزارشهاي ديگر اما حكايت از واهمه اعراب از قدرت ايران پس از فتح خرمشهر دارد كه آمده بودند تا ايران را در همان مرزهاي بينالمللي متوقف كنند ، شور تكبر اما چنان بر ذهن فرماندهان جنگ سايه افكنده بود كه از مرزها گذشتند و آنگاه به اشتباه خويش پي بردند كه بصره تصرف شده را به راحتي به عراق بازپس دادند به همان سادگي كه خرمشهر را گرفته بودند ؛ ورق برگشته و ستاره بخت ايرانيان رو به افول نهاده بود .
دوم ، سالگرد سوم خرداد ميرسيد ، در زير پوست جامعه اما نه سخن از آن برافراشتن پرچم ايران بر فراز مسجد جامع خرمشهر بود و نه طنين صداي مجري راديو كه آزادي خونين شهر را نويد ميداد . چشمها حيران و نگران زير و بم صداي مجري اخبار را ميكاويد . در عصرگاه آنروز ديگر خاتمي رئيس جمهور بود . خاتمي اما پنج سال پيش را به ياد ميآورد كه جامه وزارت از تن به در آورد كه حزبالله آنچنان گوشه گوشهاش دريده بود كه ديگر به جامه نميمانست . سعيد امامي اما در جمع ياران خبر از سرنگوني اين دولت در 6 ماه داد . تحليلها از راي شگفت انگيز مردم در دوم خرداد چنان قوي شد كه نام « خط امام » رو به افول نهاد و « جبهه دوم خرداد » جايگزين آن شد . بنيادگرايان اما بيكار ننشستند . خود را « سوم خردادي » ناميدند تا هم حماسه ديگري را به نفع خود مصادره كرده باشند و هم يادآور شوند حاصل نبرد با آنان نه بر سفره سياست كه در گرماي سوزان گلوله رقم خواهد خورد . سعيد امامي چنان كم طاقت بود كه تاب نياورد و دست خويش به خون بيگناهان آلود نه چنان پيش از دوم خرداد براي حفظ رئيس بر سرير قدرت كه اينبار براي به زير كشيدن رقيب از سرور هيبت ؛ پس قتلهاي زنجيرهاي به وقوع پيوست ؛ « سلام » از توطئه سعيد امامي پرده برداشت و دانشجويان به خشم آمدند از توقيف سلام و ……… كوي دانشگاه به خون كشيده شد . از آن پس نام سعيد امامي بارها شنيده شد .
سوم ، سعيد امامي نه تنها به نوشته حجاريان بر گوشه پرونده استخدامش لايق پست هاي امنيتي نبود كه در مقام سياست ورزي نيز از صبر و احتياط كمتر بهرهاي داشت . او رفت اما به ميل خويش ، از سر استيصال و درماندگي كه او قرباني شده بود ؛ سرانجام اما دولت خاتمي سرنگون شد نه به دست او و يارانش كه به ياري هم او كه رقيب امامي و رؤسايش بود : « خاتمي »
افسون قدرت خاتمي را در خود فرو برد . او نه تنها قهرماني را نکوهش کرد که اسطوره صداقت را نيز شکست پس چنان در اين سالها ياد جامعه مدني را به فراموشي سپرد و با رقيبان خويش نرد رفاقت باخت كه ديگر نه از آزادي گفت و نه از خردورزي . به مصلحت نظام قدم نهاد و از رنج حقيقت گوئي ياران ديرينش در كنج زندانها گريخت . ديگر نه با دانشجويان سخن ميگويد و نه از دانشجويان . نه از زنده باد ميگويد و نه از مدارا ؛ امسال اما او حكايتي ديگر داشت نه از جنس فرار از حضور در سالروز 16 آذر يا 2 خرداد . دوم خرداد را مبارك باد گفت اما خود را 18 خردادي خواند و چنين راه خويش را بار ديگر معني كرد . از تهران گريخت چرا كه خاطر او را شايد خاطرههائي ميخراشد كه بوي نفرين و مرگ ميدهد ، همان كه خود را از آنان گريزان نشان ميداد . او ديگر وجود ندارد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!