۱۳۸۳/۰۲/۲۸

من و آينه و آن حس غريب

مرا با شكستن آينه چكار ؟
كه من
چهره غمزده خويش را
در هزار توي پستوهاي زنگار گرفته‌اش
ميزبان حيرت مي‌بينم

مرا با حيرت چكار ؟
كه من
سرنوشت سيمرغ نگون بخت اين ديار را
در هزار توي سنگ‌هاي سياه غارهاي بي‌انتهايش
ميزبان شقايق مي‌بينم

مرا با شقايق چكار ؟
كه من
پژمردن جنگل شقايق‌ها را
در هزار توي ريگ‌هاي داغ بيابان
ميزبان چشم‌هايم مي‌بينم

مرا با چشم‌هايم چكار ؟
كه من
عمر خويش در اين شوره زار
به وديعه نهادم
تا كه تن تب‌دارم را
در خنكاي احساس زندگي
به دست نسيم بسپارم

آينه را در امتداد نگاه خويش يافتم
و دستانم كه
آمده بودند تا پايان دهند
صداقت آينه را
اما
مرا با شكستن آينه چكار ؟
كه من
………
………
………

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!