سرانجام شيخ قدرتالله عليخاني نيز به همان بستر افتاد كه شيخ صادق خلخالي براي يك دهه مهمان ناخوانده آن بود . بستر عزلت و پشيماني ؛ قدرت عليخاني كه در دوره ششم مجلس در روزگار شور اصلاحطلبي در قامت يك نماينده دوم خردادي جواز حضور در پارلمان را يافت پس از جلوس بر آن صندلي سرخ رنگ چندان در انتقاد از دوستان دوم خردادي غير روحاني خويش پيش رفت كه نماينده محافظهكار مجلس ششم پس از ايراد نطق آتشين وي كه سازمان مجاهدين انقلاب و جبهه مشاركت را آماج حملات خويش ساخت به سوي وي شتافت و دستش را بوسيد ، امري كه جز در ميان بزرگان روحاني سابقهاي برايش نميتوان يافت . او آنچنان در انتقاد از دوستان خويش بيمحابا بود كه جبهه مشاركت را رياكارترين احزاب ميناميد . نقطه تلاقي او با سلف خويش شيخ صادق خلخالي اما در چهار ايستگاه بود :
نخست هر دو با عمامههاي سفيدرنگ عضو مجمع روحانيون مبارز هستند ، جمعي كه با حمايت بنيانگذار جمهوري اسلامي از هم لباسان سنتي خويش بريدند تا سخني ديگر آغاز كنند و گفتماني متفاوت را نماينده باشند پس مجمع روحانيون مبارز از دل جامعه روحانيت مبارز متولد شد تا براي هميشه سندي باشد بر وجود فراكسيون اقليت در مستحكم ترين حزب سياسي ايران : حزب روحانيت .
دومين ايستگاه اما در دشمني تام و تمام با « نهضت آزادي » و « جريان ملي-مذهبي » بود آنچنان كه خلخالي در مجالس سالهاي نخست پيروزي انقلاب به عنوان نوك پيكان حزبالله ديروز و اصلاحطلبان امروز شديدترين انتقادات را متوجه نمايندگان نهضت آزادي ساخت ؛ عليخاني نيز آنچنان در انتقاد از ملي-مذهبيها مصر بود كه گلايههاي مهندس سحابي را پس از رهائي از بازداشت و مقايسه زندانهاي پس از انقلاب و پيش از آن به سخره گرفت و او را فاقد تعادل رواني دانست .
سومين ايستگاه اما در برائت دوستان سياسي آنان از اين دو است . هر دوي آنان چنان موقعيتي براي خويش فراهم ساختند كه رفقاي سياسي ، هم حزبي بودن با آنان را عمدا به بوته فراموشي سپرده بودند . خلخالي چندان در اعدامها پيش رفت كه اگر نگوئيم منفورترين ، يكي از منفورترين شخصيتهاي سياسي در دوران فروكش كردن هيجان انقلابي در دهه دوم پيروزي انقلاب و پس از حمايتهاي گروههاي مختلف از او بود ، گروههائي كه نه تنها هرگز از حمايتهاي اوليه خويش از خلخالي طرفي نبستند كه اولينهائي بودند كه پس از پايان اعدام رجال شاهنشاهي طعم تلخ جوخههاي اعدام خلخالي را چشيدند . چنين بود كه پس از فوت مرحوم آيتالله خميني و رانده شدن جناح چپ آنروز از حاكميت ، خلخالي نيز به قم رفت تا به تدريس در حوزه مشغول شود همان مكاني كه سبب آشنائي او با رهبر فقيد انقلاب و رسيدن او به بالاترين مناصب قضائي گشت .
خلخالي اما سابقه خويش را نيز همراه خويش ميبرد چنان كه پس از حماسه دوم خرداد كمتر نامي از او به عنوان يكي از اعضا مجمع روحانيون كه خاتمي و كروبي نيز در آن عضويت دارند به ميان ميآمد مبادا كه چهره خندان و جوانپسند خاتمي را غبارآلود كند . عنوان دوم خردادي عليخاني نيز تنها « كيهان » را خوش ميآمد كه سخنان او را هماره يكي از نشانههاي اختلاف مجمع روحانيون و جبهه مشاركت مثال ميآورد و از فراكسيونهاي معتدلين و افراطيون دوم خرداد قصهها ميساخت . عليخاني نمونهاي سياسي بود از فرجام نهائي چپ روي : آغاز گردش به راست ؛ اگر احمد توكلي نماد اقتصادي ايستگاه پاياني راست روي و گردش به چپ باشد عليخاني نيز نماينده سياسي انتهاي چپ روي و قدم نهادن در وادي راست گرائي است .
فرجام هر دو اما بيش از هر مقطعي از زندگي سياسي و حوزوي آنان شبيه يكديگر است ؛ عمامهاي كه خلخالي چون بومرنگي به سوي تريبون مجلس پرتاب كرد تا عضو نهضت آزادي را از سخن گفتن بازدارد پيش از آنكه نهضت آزادي را از عرصه سياسي ايران حذف كند به سوي او بازگشت و به كنار نهادن خود او انجاميد چنانكه پس از انقضا تاريخ مصرفش به كنج عزلت رانده شد تا باقيمانده عمر خويش را در بستر به تفكر بنشيند و بر سرنوشت خويش انديشه كند و با ملغمهاي از خوداسطورهپنداري و پشيماني دنيا را وداع گويد . عليخاني نيز اگرچه چون تمام اوقاتي كه مجلس را متشنج ميساخت و موافق و مخالف ميتراشيد آنهنگام كه به سوي حقيقتجو به گاه استعفا حملهور ميشد عمامه خويش بر سر ميفشرد اما كوتاه زماني پس از آن از دعوت به جلسه آبادگران بازماند و باهنر او را « غير خودي » خواند . آغاز دوران عزلت نه در قامت اقليت كه در قامت راندهشده درگاهي كه مدتها بود دربش را محكم و بيوقفه ميكوبيد : درب قلعه « حكومت يكدست راست »
مجمع روحانيون اما از چه رو چنين طيفي از روحانيون را در خويش جا داده است . طيفي كه روشنفكرترين آنان خاتمي و ابطحياند و در ديگر سو عليخاني ايستاده است و كروبي در رفت و آمدي مكرر از اين سو به آن سو . روحانيوني كه عزم داشتند تا صلائي متفاوت سر دهند . چرائي اين تناقض در آنجاست كه اين جمع هنوز پس از يك دهه و اندي حضور نتوانستهاند نسبت خويش را با سنت و با دنياي مدرن و اعضا تشكيلدهنده آن دو حل كنند چنانكه كه راي مردم را بر خلاف رقباي سنتي خويش محترم ميدانند اما تا آنجا بر راي مردم و موضع اصلاحطلبانه خويش پاي ميفشارند كه نظام در خطر انهدام و تحريف - از نظر آنان - قرار نگيرد پس چنين است كه نه پايگاه سنتي مذهبي رقيب را در اختيار دارند و نه حمايت نخبگان دانشگاهي همفكر را . آنان نيز چون رقباي خويش بر فقه تكيه دارند ، رقيب فقه سنتي را محبوب ميداند و آنان فقه پويا را ، اما اجتهاد پوياي شيعه در نگاه آنان همچنان به همان فقه سنتي تقليل مييابد پس نه تنها آيتالله صانعي ديگر همفكر آنان را در صدور فتواي افزايش سن تكليف همراهي نميكنند كه پژوهشگري چون احمد قابل نيز در ميان آنان جائي نمييابد و جبهه مشاركت است كه او را به سخن ميخواند و صفحه انديشه روزنامه شرق است كه او را مهمان ميكند .
آنان نيز معرفت ديني آموخته خويش در حوزهها را معرفتي مقدس ميدانند و تخصصي محدود به جمع خويش ، پس هرگز با همفكران غير روحاني خويش كه معرفت حوزه از دين را چون ساير علوم معرفتي ، بشري ميداند و قابل نقد و بحث بر سر سفره نقد دين نمينشيند و ضروريات دين را كه حوزه بدانان آموخته همچنان مقدس ميدانند . آنان دلبسته قدرتند و مناسبات قدرت و حاكميت را ارج مينهند پس در مقابل اصلاح قانون مطبوعات ميايستند و از حكم حكومتي سخن ميرانند چنين جامعه مدني را نيز از خويش ميرانند . آنان هيچ پايگاه اقتصادي ثابتي ندارند بر خلاف رقيب كه بازار و طبقه سنتي مذهبي پيوند مالي خويش را همچنان پاس ميدارد . در جامعهاي كه نظام آموزش حوزهها علي رغم انتقادها همچنان بر پاشنه گذشته ميچرخد و طبقه متوسط پيوندي ميان خويش و « روحانيون مبارز » نمييابد فرجام روحانيون چندان دور از انتظار نيست . نه قامت روحاني آنان و نه مواضع روشنفكرانه آنان هيچيك اصالت ندارد پس همه آنان دير يا زود به بستر خلخالي خواهند رفت : بستر عزلت و فراموشي و پشيماني .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!