هنوز پروژهء مقتدا صدر براي شوراندن مردم عراق پايان نيافته است ؛ اكنون نجف پايگاه نظامي هواداران صدر به محاصره كامل نظاميان آمريكائي درآمده است . نه هيات ايراني رغبتي براي ديدار با او و ميانجيگري بين صدر و آمريكائيان از خود نشان داد كه با ترور دبير اول سفارت ايران در بغداد ماموريت اين هيات در ميانه راه ناكام ماند و نه ديدارهاي نمايندگان آيتالله سيستاني با صدر توانست جوان بنيادگراي شيعه را به جبهه شيعيان عقلگراي عراقي نزديك كند . چنين بود كه آمريكا مرده يا زنده مقتدي را طلب كرد و نجف را به محاصره تانكهاي خويش درآورد تا صدر دريابد در محاسبه قدرت و نقش بازيگران صحنه سياست عراق تا چه حد آماتور بوده است – البته اگر اصولا محاسبهاي بوده باشد – و تا به چشم خويش ببيند كه اقتدار نه از توزيع آذوقه در «صدام شهر» ديروز و «شهرك صدر» امروز كه در تعاملي سياسي با تمامي نقشآفرينان عراق امروز حاصل ميشود . چنين شد كه سه تن از مراجع ديني ايران كه نجف را در آستانهء تبديل به فلوجه ديگري ديدند چارهاي نيافتند جز آنكه در بيانيههائي به آمريكائيان هشدار دهند در صورت حمله به شهرهاي نجف و كربلا از « آخرين حربه » مدد خواهند جست .
از هنگامي كه آرزوي آيتالله حائري بنيانگذار حوزه علميه قم براي انتقال نهاد مرجعيت شيعه به درون ايران در قامت آيتالله بروجردي تحقق يافت تا آنهنگام كه آيتالله خميني به تبعيد به نزد علمائي رفت كه ميان دين و سياست نسبتي نميديدند و شاه را جائري ميدانستند كه ميبايد تحملش كرد و گاه گاه راه را از چاه به او يادآور شد و يا اصولا ميدان سياست را كثيفتر از آن ميدانستند كه گوشه عباي خويش به آن آلوده سازند همواره ميان قم و نجف رقابتي بوده است كه هر يك به جايگاه مركزيت فقه شيعه تبديل گردد . دو اتفاق اما به قم مدد رساند تا در اين هماوردي برتري يابد : نخست پيروزي انقلاب 57 در ايران كه هژموني روحانيت در متن جامعه آنروز ايران منجر به رسيدن روحانيون به مناصب كليدي حكومتي و تبديل روحانيت به حزب حاكم شد . دوم به حكومت رسيدن صدام چند سال پيش از انقلاب كه هم در جامه سوسياليست و هم در رداي ديكتاتوري علاقه فراواني به سركوب اكثريت ناراضي شيعه و خصوصا علماي بانفوذ آن داشت ، سركوبياي كه استخوانبندي حكومت نخبهگراي سني عراق را بسيار خوش ميآمد .
اينچنين صداي حوزه نجف به خاموشي كامل گرائيد و هر كس دهان به انتقاد گشود يا سر از گورستان درآورد يا به ايران متواري شد تا تجربه حاكميت بلامنازع فقه را در پايتخت سياسي شيعه از نزديك شاهد باشد . مرگ آيتالله خوئي اما بار ديگر پرده از اختلافات اين دو مركز فقهي برداشت چنانكه نشريه انصار حزبالله به محاق توقيف رفت تا نشان داده شود سران محافظهكاران حتي از قرباني كردن زودهنگام بازوهاي اجرائي خويش نيز ابائي ندارند تا عمق اين اختلاف روشن نشود . چنين شد كه فرستادن انگشتر سلامت از سوي آيتالله خوئي براي شاه ايران درست در آنهنگام كه آيتالله خميني در نجف صراحتا از ميان رفتن بنيان نظام شاهي را فرياد ميزد تعمدا به فراموشي سپرده شد و بازتابي نيافت .
نفوذ و اعتبار حوزه قم در ميان جامعه ايراني اما پيش از آن رو به افول نهاده بود . پس از آيتالله خميني نه مرجعي در قم ظهور كرده بود كه با اقبال عمومي مقلدان ، مرجعيت بلامنازع را به دست گيرد و نه ديگر فتواهاي آنان نفوذي چون زمان ميرزاي شيرازي داشت ؛ مرجعيت در پيوندي سيستماتيك ميان خود و حكومت فتاوي خويش را به نفع حكومت صادر ميكرد و آزادگي خويش را گام به گام وامينهاد . از آن سو گشوده شدن بيش از پيش درهاي ايران به سوي جامعه جهاني نخبگان را در اين ابهام غرق نمود كه اصولا جايگاه تقليد در سنتهاي سياسي و مذهبي تا به كجاست ؛ ابهامي كه از سوي عامه مردم در ابعادي خفيفتر دامن زده ميشد ، آنان از علت خرجبيهوده فتاوي فقهي براي اموري سخن ميراندند كه وجدان عمومي جامعه قضاوتي جز فتواي رسمي مراجع قم داشت . قضاوتي كه علوم جديد و درهاي گشوده به سوي جهان آنها را تائيد ميكرد . چنين شد كه ديگر نه از فرهمندي مراجع قم براي صدور فتواهاي بسيج كننده چيزي باقي ماند و نه ديگر تقليد جايگاهي چون گذشته در اذهان داشت .
حوزه نجف اما امروز به احيا سنتي مشغول است كه 25 سال حاكميت فقه در ايران و سركوب فقه در عراق ماهيت آنرا دگرگون ساخته است . سنتي كه نه در ايران بلكه در عراق احيا خواهد شد . نجف اما اين سنت را در پيوند با فرزند عقلگرا و عملگراي خويش – مجلس اعلا – ميجويد . همان كه اميد آينده سياسي شيعيان را در خردگرائيش جستجو ميكند . اينگونه است كه مرجعيت بار ديگر به مهد خويش بازميگردد نه توسط روحانيون عرب كه توسط ايرانيزادهاي ساكن عراق كه حاكميت « سنت قم » را در زادگاه خويش به چشم ديده و از فرجام آن آگاه است . احيا سنت نجف اما اگر چه در ميان شيعيان از بند رسته عراقي شور ميآفريند در ايران اما حكايت ديگري است چرا كه در پندار ساكنان اين مُلك روحانيت عراق نيز از جنس كساني است كه چون بر سرير قدرت نشستند همه چيز را در چارچوب تنگ فقه سنتي خواستند ، رياضيات اسلامي طلبيدند و فيزيك اسلامي را فرياد زدند ، اقتصاد و مديريت جامعه از دل فقه ميجستند ، آلات موسيقي در پشت گل و گياه پنهان ساختند ، دانشگاه را اسلامي خواستند و چون از نظريه پردازي و القا آن طرفي نبستند همفكران خويش به دانشگاه تزريق نمودند شايد انديشه دانشگاه در بستري متفاوت افتد دريغ كه اين دست اندازي ها حاصلي جز نابودي فقه و فقيه هيچ نداشت و در انتها همانان مغبون از شكست خويش در كوتاه زماني حكم ارتداد صادر ميكنند و به ترور و ارهاب ميخوانند و چوبه دار براي استاد دانشگاه ميطلبند . اين پندار غايت محتوم از ميان رفتن پيوند روحانيت و مرجعيت با مصالح عمومي جامعه و درغلطيدن به دامان قدرت و حكومت است : غروب ابدي فرهمندي مرجعيت شيعه .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!