امسال پايان حضور اصلاحطلبان در ساختار قدرت رقم ميخورد . ياياني بر 7 سال تلاش و كوشش و فراز و نشيب . احزاب و نيروهاي اصلاحطلب از هم اكنون خود را آماده واگذاري پستها به رقيبي ميكنند كه علي رغم تمامي اتهامات در پروسه يك دموكراسي هدايت شده ، همان كه سران جمهوري اسلامي علنا به تئوريزه كردنش ميپردازند به پيروزي رسيدهاند و آمدهاند تا آب رفته را به جوي بازگردانند . بازگشت به جامعه اكنون مطلع تمامي برنامههاي اصلاحطلبان است . بازگشتي نه استراتژيك و نه حتي تاكتيكي بلكه از سر ناچاري كه گريزي از آن نمانده است . چنين است كه در فضاي ابهام آلودي كه از پس انتخابات اول اسفند دو چندان شده است نظريه بازگشت به متن جامعه القاء و تفسير ميِشود .
فرايند اصلاحات كه استراتژي خود را بر كسب گام به گام پستهاي حكومتي استوار ساخته بود اكنون به ايستگاه پاياني خويش رسيده است و دگماتيسم نقابدار در ايستگاه پاياني ، خود كنترل قطار حاكميت را به دست گرفته است . بازگشت به متن جامعه اما از كدامين راه و با كدام اندوخته محقق خواهد شد و آيا اصولا جائي براي اصلاحطلبان در متن جامعه باقي است ؟ اصلاحطلباني كه دلخوش به كسب هفت ميليون راي در دوم خرداد براي دريافت مجوز حضور فعالتر سياسي در ميدان سياست ايران از پس قهر سالهاي گذشته وارد بازي شده بودند ، ناگهان خود را در پستهاي حكومتي ديدند ، اين حضور و پيروزي حيرتانگيزتر از آن بود كه مردان تئوريسين اين جبهه را كه از شرق تا غرب ميدان سياست ايران نمايندگان و هواداراني دارد ، به فكر بازسازي فكري خويش بياندازد و اينچنين شد كه در سايه عدم وجود برنامهاي منسجم و گام به گام تصميم گيريها به صورت مقطعي و بر اساس اليگارشي نخبهگراي درون جبهه دوم خرداد صورت گرفت تا همگان فروپاشي اين جبهه را در هنگام نشانه رفتن شقيقه حجاريان در آن صبح زمستاني شاهد باشند .
امروز اصلاحطلبان نيك دريافتهاند آن طفل كه در دوم خرداد به دنيا آمد نيازي بسيار به شيره جان متفكرين و محققين داشت تا آنهنگام كه برومند و رشيد براي فتح قلل به ظاهر دست نايافتني حكومت حركت ميكند خود را براي روبرو شدن با هر شرايطي آماده كرده باشد حال آنكه طفل را به مصاف مبارزي فرستادند كه حداقل دو دهه حضور در حاكميت و چندين برابر آن حضور مقتدرانه در ساختار اجتماعي و در دست داشتن شريان فكري و ايماني مردم عامي را در انبان خويش دارد . امروز متفكران اصلاحطلب نياز به بازسازي فكري خويش و انديشهورزي در صحن جامعه و تغيير شطرنج فرهنگي ايران را وجهه همت خويش ساختهاند . اكبر گنجي ديگر از قتلهاي زنجيرهاي و شاهكليد سخن نميراند و در پايان افشاگريهاي خويش مانيفيست جمهوري خواهي را مينويسد ، باقي سخن گفتن از قتلهاي زنجيرهاي را بازگشت به گذشته و ارتجاع ميداند و از حقوق بشر و قدرت آن براي داوري در ميان جامعه ديني ايران و مبنا قرار گرفتن براي آرايش جديد نيروهاي سياسي سخن ميراند ، حجاريان قلم بر كاغذ مينهد تا اثبات كند ميتوان هم مسلمان بود و هم سكولار و مصدق را و بازرگان را در واپسين ماههاي حيات نمونه ميآورد ، محمد قوچاني از جمهوري اسلامي ديگري مينويسد كه نه در سايه آرمان صدور انقلاب 57 ايران بلكه در پناه يورش نظامي ابرقدرت غرب در حال تولد است ، جمهوري اسلامياي كه در ميان دولتمردانش هم حجاب عرفي اسلامي وجود دارد و هم برهنگي سر از حجاب اجباري اين سوي مرز ، هم كت شلوار و كراوات وجود دارد هم ريش و عبا و همگي در كنار يكديگر حضور يافتهاند تا جمهوري اسلامياي تاسيس كنند كه نه بنيادگرا كه سكولار است و دين را تا آنجا اجازت حضور ميدهد كه عرصه بر عقل جمعي و خرد عرفي تنگ نكند و آزادي و تعقل پاس داشته شود و جز اين را يا دين نميدانند و يا شايسته حضور عمومي در مناسبات سياسي-فرهنگي جامعه . نظامي كه نه از ايران كه به ايران الگو فروخت تا روشنفكران به ياد بياورند حوادث نخستين سالهاي انقلاب و اشتباه تاريخي مهندس بازرگان در اصرار به تشكيل مجلس مؤسساني كه با اكثريت قدرتمند روحانيت كه هژموني پيشوائي را نيز در آن روزها به همراه داشت ، قانون اساسي جمهوري دموكراتيك اسلامي را كه به تائيد رهبري انقلاب نيز رسيده بود قلب ماهيت كرد و تاسف و افسوس هميشگي ، گريبان نحبگان ملعبه شده را گرفت .
حيرت و سرگرداني اما اكنون در اردوي اصلاحطلبان خيمه زده است خيمهاي به بزرگي همه آنانكه به سكولاريزم پشت كردهاند . اگر اكبر گنجي به صراحت از جمع ناپذيري اسلام و دموكراسي سخن ميراند علوي تبار ديگر تئوريسين اين جبهه با احتياط از حضور دين در صحنه اجتماع ميگويد و در عين حال كه معتقد به عدم جدائي دين از سياست نيست ، اخراج دين از صحنه اجتماع را نيز صحيح نميداند و در اين ميان جبهه مشاركت و سازمان مجاهدين اگر چه لزوم جدائي نهاد دين از نهاد سياست را به صراحت بيان ميكنند اما از يافتن راهكاري براي جمع ميان اين موضع و اعتقاد به عدم جدائي دين از سياست درماندهاند و اين در حالي است كه ميردامادي مرز خودي و غير خودي بودن را حفظ نظام موجود ميداند ، سخني كه ديگر خريداري ندارد . چنين است كه قافله دوم خرداد چون يك لشكر شكست خورده به متن جامعه بازميگردد تا در تعامل با لايههاي پائين اجتماع نه تنها وجهه خويش را بازسازي كند كه با دامن زدن به مباحث فكري به رشد و تربيت نيروهاي سياسي بپردازد و عمود فكري جامعه را محكم سازد و نمايندگي اقتصادي طبقهاي را به عهده گيرد كه تا كنون نمايندهاي نداشته است ؛ طبقه متوسط مدرن .
در ابتداي اين لشكر بازگشته از شكست ميدان هماوردي قدرت سكولارهاي مسلمان ايستادهاند و در انتهاي آن اصولگرايان مغبون . اين لشكر در نيمه راه سكولاريزم به ميان جامعه بازميگردد . نيمه راهي كه شايد در تعامل با جامعه و در دوقطبي بنيادگرائي و سكولاريزم به انتها برسد مگر آنكه روح روشنفكري ديني بار ديگر در كالبد بيجان جنبش دميده شود و نيمه راه را به راهي ديگر منتهي سازد .
پي نوشت : این مقاله 12 فروردین برای چاپ در شماره جدید نشریه سياه سپيد که قرار بود 13 فروردين منتشر شود تهيه شده بود .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!