اين آخرين نوشته طولاني اين قلم است . حوصله كنيد و بخوانيد . آخرين بار است …
دو ماه از فعال كردن وبلاگ و تبديل آن از محلي براي آرشيو مقالاتم به دريچهاي كه عزم داشت و دارد كه محلي براي گفتگوي دو طرفه باشد ميگذرد . مشوق اين قلم اما پيش از همه « بيژن » بود كه نخستين برخوردش حكايت از تفاوت او با ديگران داشت . حداقل در نگاه من با « سياستمداران » فاصلهاي دور داشت چرا كه ناآشنائي غريبه را دوست خطاب ميكرد و با آغوش باز ميپذيرفت . هم او با همكاران روزنامهنگارش در روزنامه وزيني به نام « شرق » نيز تفاوتها دارد چرا كه آنان نيز در چنبره نويسندگانی حرفهاي و نيمه حرفهاياند كه تازهواردان و ناآشنايان را در حلقهشان جائي نيست ؛ همين است كه مقاله قلم تواناي آن جوان غير تهراني را پس از آنكه به دليل قوت قلمش ناچار از چاپ مييابند ، در كنارش يادداشتي مينگارند و منت مينهند كه آي مردم ، تحمل و مداراي ما را ببينيد كه نوشته « يك جوان شهرستاني » را قابل چاپ تشخيص دادهايم . از همين روست كه در مقالهاي كه صبحگاه اول اسفند كه هنوز انتخابات در جريان بود مينگاشتم تا به ماني برسانم براي آخرين شماره سياه سپيد در عين دفاع از شرق به اين نكته نيز اشاره كردم . اما اين دگم انديشي مختص شرق و حلقه آن نيست – از حق نگذريم اين انتقاد ربطي به كيفيت روزنامه خواندني و وزين شرق ندارد كه تنها روزنامهاي است كه ارزش خريدن و خواندن دارد و خود خواننده هر روز آن هستم – كه سايتهاي اينترنتي نيز از اين صفت بهرهها بردهاند . سايت گويا نيوز كه در اين وانفساي محدوديت دريچههاي اطلاعرساني همت گماشته كه من و شما را از آخرين اخبار و تحليلها بهرهمند كند نيز اسير نامهائي است كه برايش آشناست كه هر آنچه بنگارند شايسته انتشار و لينك در اين سايت پر بيننده است كه انسان درميماند كه بگريد يا بخندد به اين خزعبلاتي كه گاه گاه اين نويسندههاي شهرتزده تحويل ميدهند و ديگران را به حكم گمنامي از اين سايت و امثال آن و امكانات آنها كه شعار وحدت و پوشش اپوزيسيون در تركيب سايتشان هويداست ، نصيبي نيست .
چندي پيش به بيژن گفتم كه ديگر خسته شدهام . براي اين قلم كه عادت به نوشتن هر چيز ندارد و تا به مطالعه كتاب و روزنامه و اينترنت و ساير منابع معتبر نپردازد و خود در موضوعي غور نكند عادت به سوي قلم رفتن ندارد و به پاي كامپيوتر آنهنگام مينشيند كه احساس جوشش ميكند از چشمهاي در درون خويش و در نتيجه ساعتها از اوقات فراغت و استراحت خويش را صرف مطالعه و نگارش ميكند ، اين همه وقت نهادن براي وبلاگي كه به طور متوسط روزانه 40 تا 50 بازديدكننده دارد ارزشي ندارد كه برآشفت كه چرا جا زدي ؟ حق داشت شايد ؛ در گمانم بود كه شايد به نوشتن من اميد بسته است و شايد …. نميدانم . بيژن اما خوب ميدانست كه بيش از ميل و كششي كه به نوشتن دارم آبديت كردن 4 روز يكبار اين وبلاگ حاصل قولي بود كه به او دادم و هم بيژن برايم سخت عزيز و محترم و دوستداشتني است و هم حرفي كه پايش امضاي شخصي است به نام « برجيـان » . گفت تو تازه شروع كردهاي . قبلا وبلاگت تنها آرشيو بودهاست . بايد حالا حالاها بنويسي . آن زمان هر چند قانع نشدم اما از براي احترامي كه براي دوست عزيزم قائل بوده و هستم پذيرفتم كه باز هم بنويسم .
حسين منصور سردبير وبلاگ گروهي گلابي چندي پيش در نامهاي انتقادي خطاب به نويسندگان گلابي كه كمكاري برخي از آنها دليل تهيه چنين نامهاي بود آورده كه پاي نوشتههاي همديگر هم نظر بدهيد چرا كه دلگرمي بسياري از وبلاگنويسان به همين نظر دادن است تا آنجا كه برخي از نويسندگان وبلاگها به التماس ميافتند كه تو رو خدا نظر بدهيد ! راست ميگويد جناب منصور اما نه در مورد همه ! چرا كه چون اين نگارندهاي را خنده ميآيد از كامنتهاي اينچنين : وبلاگ خوب و پر محتوائي دارين . به من هم سر بزنيد . و تنفر مييابم كه اينچنين مشتري جمع كردن روال عادي شده است كه بدون آنكه ذرهاي از فكر و احساس و زحمتهاي احتمالي يك نويسنده خبري داشته باشند او را تا حد يك وقتگذران اينترنت باز تنزل ميدهند ….
از پس انتخابات اول اسفند جو سكوت و نااميدي همه جا را فرا گرفته است و سياسي نويسان بيشتر از سايرين از اين جو متاثر بودهاند . دو بار به طور مفصل با حسين ( آينده ) صحبت كردم كه نااميدي را از دلش بزدايم و او را به نوشتن دوباره ترغيب كنم . دستهايم حين چت كردن داشت از درد بازميايستاد اما نميخواستم چون اوئي كه آنچنان قلمي زيبا دارد و خوانندگاني فهيم ، از چنين چشمه اي محروم شوند . نميدانم گفتار و اصرار من مؤثر افتاد يا چيز دگر اما حسين ( آينده ) باز هم نوشت و از اميد نوشت . اما نوشت و همين ما را بس بود كه او چون نوشتن آغازد روح و جسم را نوازش ميدهد به نسيم صداقت نوشتارش .
بيژن نيز همين حديث را داشت : ديگر گوش شنوائي نيست . شهر مردگان است اينجا ؛ انگار اين بار نوبت او بود كه از بيهودگي تلاشها شكوه كند . آنروز اما به خويش لرزيدم كه به قلمي چون او سخت نياز داشته و داريم كه آن حكايتهاي تاريخي و آن مثلها و اشعار زيبايش كه با هنرمندي تمام در لابلاي نوشتارش موج ميزند از او چهرهاي فرهيخته ميسازد كه « روزگار ما » سخت به نگارندهاي چون او محتاج است كه تابلوي امروز ايران را بر صفحه نقش كند . در مقابل اصرار من اما جملهاي گفت كه خيالم راحت كرد : من با نوشتههايم زندهام . دانستم كه باز هم خواهد نوشت هر چند در مقابل استدلالهاي من تنها به كلمه « شايد » اكتفا كرد و مطمئن شدم كه قانع نشده است و همين بود كه مغلوبه شدنم در نبردي كه از مدتي پيش در وجودم آغاز شده بود را حس كردم كه ناباور كي تواند باوري را كه باور ندارد بباورداند ؟
چندي پيش در برابر اين پرسش دوستي كه از وبلاگنويسي و ويژگيهاي آن سؤال كرده بود ، كه چرا وبلاگ مينويسيد به اين انديشه نهان شده در گوشه قلبم فكر كردم كه براستي چرا مينويسم ؟ مينويسم كه چه بشود ؟ كه عدهاي عزيز كه همفكر من هستند نوشتههايئ مطابق ميلشان ببينند ؟ يا به دنبال سخن نو و نگاهي جديد بوديم تا هوائي تازه باشد براي ريههاي اذهان هموطنان ؟ و يا محلي براي گذر لحظهاي وبگردي بيكار و خسته از دنياي واقعي ؟
مدتها بود كه مطمئن بودم كه نوشتار بلند من خوانندهاي ندارد و از آن سو نميتوانستم مطلبي ناگفته گذارم و لاجرم نوشته به درازا ميكشيد . از نظر دادن و بهبه چهچه بگذريم كه آنچنان كه گفتم در بند چنان نظر دادني نبوده و نيستم بلكه آنچه مرا شاد و راضي از نوشتهاي ميكند نظر تائيدآميز يا انتقادي دوستي است كه با فكر و تحليل و تامل نوشتهام را خوانده و يا آنرا بر طريق صواب يافته يا بر طريقي خلاف حقيقت و دست به قلم برده براي نگارش چند كلمهاي كه منطق و درايت و صداقت عناصر ويژه آنند . بيحوصلگي جوانان اين ملك مرا به اين نتيجه رساند كه در بالا گفتهام كه نزديكان صادقانه ميگفتند و دورتريان ميديدند و نميخواندند و ميگذشتند . براي نگارنده كه اكنون سوزش و التهاب چشم و آبريزش آن به خاطر كاركردن زياد با كامپيوتر و اينترنت پس از چندين ماه از فشار كاري سنگين و ابتلاي اوليه به اين مرض و توصيه اكيد پزشك به كاهش زمان كار ، بار ديگر به سراغم آمده شايد ذره انگيزهاي كه باقي مانده بود ايميل پزشكي بود از سوئد به يكي از دوستان عزيز كه تنها اين قلم را در نوشتن پيرامون حوادث روز همپاي آن عزيز معرفي كرده بود و همين كه دو چشم از هموطني از سوئد بر اين صفحات ميلغزيد كه تحليل مسائل روز را بيابد يا دوستان عزيزي كه خود از كامنتهايشان درك و شعور فراوانشان را به روشني درمييابيد به اين خانه سر ميزدند از براي احترامي كه براي قلم و انديشهورزي قائلند برايم بس بود كه عليرغم تمام مشكلات پيش گفته باز هم بنويسم . اما براي كه ؟ براي دلم ؟ مگر دفتر يادداشتهاي شخصيام را از من ستانده بودند كه وبلاگ كه محيطي نيمه شخصي-نيمه عمومي است را برگزيدم ؟ كم حوصلگي هموطنانم در خواندن مطالب طولاني به يك صورت قابل جبران است و آنهم اين است كه يا « بهنود » باشي با سابقهای روشن و سالها تلاش در اين عرصه و پنج هزار خواننده پر و پا قرص يا از قماش شهرتزدگاني كه كوچكترين اشارت چشم و ابرو و شكستن صندليشان تيتر پربينندهترين سايت فارسي شود ( پربيننده البته بعد از سايتهاي پرنو ) . در اين نوشتار و همه مثالهائي كه آوردم افراد و نوشتههائي را در نظر داشتم اما از آوردن نام خودداري ميكنم كه با بسياري از آنها آشنايم و تنها آخري را به اشاره صندلي شكستهاش خواهيد شناخت . پس اين قلم كه نه از قماش شهيران است و نه از قماش محبوبين خاص روزنامهها و سايتها ، كمتر خواهد نوشت و كوتاهتر كه كنج اتاق مطالعه شايد مونسي دگر باشد …. بدرود …………….
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!