
نقش آفرينان جنبش اصلاحات را فارغ از پشتيبانيهاي مردمي ميتوان به سه دسته كلي تقسيم كرد : سياستمداران ، روشنفكران و روزنامهنگاران ؛
سياستمداران :
در كشور ايران به دليل ضعف ساختاری تشكلهاي نخبهگراي سياسي و عدم تشكيل احزاب فراگير و داراي سازماندهي قوي اهل سياست بيشتر به صورت هياتهاي سياسي و محافل فكري محدود به حيات و فعاليت خويش ادامه ميدهند . در اين هياتها و دستجات كه گهگاه در جامه احزاب موسمي در هنگام انتخابات اعلام موجوديت ميكنند سازماندهي خاص و سلسله مراتب حزبي يا تعريف نشده است و يا اصولا تنها بر روي برگه اساسنامه حزب زمينه ظهور يافته است . اين احزاب بيشتر در قالب محفلي از همفكران اداره ميشوند كه اشخاصي با نفوذ بيشتر در آنها عملا هدايت فكري جمع را بر عهده دارند . ورود نيروهاي جوان در اين محافل به سختي صورت ميپذيرد . بيش از توانائي نيروهاي جوان و ناشناخته روابط و رانتهاي سياسي است كه آنها را جواز حضور در چنين محافلي و يا احراز پستهاي حساس حزبي ( محفلي ) ميبخشد .
آنان كه در قالب يكي از نيروهاي تاثيرگذار جنبش جامه « سياستمداري » پوشيدهاند به اقتضاي نقشي كه بر عهده دارند كمتر مينويسند و هر چند چون ديگران ميانديشدند اما انديشيدن و نقد را به دو گروه ديگر – روشنفكران و روزنامهنگاران – واميگذارند و خود در پس انديشيدن به راهكارهاي ارائه شده توسط دو گروه مزبور ، بهترين را برميگزينند و آنرا عملياتي ساخته و به اجرا درميآورند . تعامل با قدرتمندان و محافل پر نفوذ سياسي چون شركت جستن در « بازي قدرت » جز لاينفك سياستمداري است . سياستمدار احساس خود را لگام ميزند و اسب چموش نقد را بدان سو كه « مصلحت » است هدايت ميكند . سكوت ميكند آنجا كه روزنامهنگار منتقد مستقل فرياد برميآورد . در پس سكوت خويش عزل ميكند و بر صدر مينشاند . آنجا كه لازم است رودرروي مردم از كاستيها ميگويد و از راه چاره ، در موضعي ديگر اما در خلوت محافل پر نفوذ به بحث بنشيند و كشتي حاكميت را در درياي پرتلاطم رقابتها به پيش برد . سياستمدار در بند است و اسير ، اسير آنچه « سياست ورزي » و « بازي قدرت » و « عهد با مردم » اقتضا ميكند نه آنچه « حقيقت جوئي » و « آرمان گرائي » رقم ميزند .
روشنفكران :
روشنفكران و اهل دانش سياست و علم اجتماع و تاريخ پشتوانه تئوريك هر جنبشي هستند . روشنفكر با فراوري محصولات فكري و توليد ايدئولوژي و منشور حركت جنبش در دل عصر خويش راهي عريض را به سوي مقصد نشان ميدهد ، راهي كه پهناي آن با نقدهاي روزنامهنگاران منتقد و در عين حال مستقل پر ميگردد و در نهايت در راهي باريكتر كه سياستمدار برميگزيند به مقصد ميرسد . روشنفكر بنا به اقتضا و طبيعت آنچه ميآموزد و ميآموزاند از تودههائي كه با ادبيات آكادميك و مباحث علمي مطرح در اين محافل بيگانهاند ، دور است و دوست دلسوز غريبي را ميماند كه جز « نگاه صادقانهاي » و « سخنان همه كس فهمش » كه گواه تلاش او در راه بهروزي عموم است نقطه اشتراك ديگري با عموم مردم ندارد .
روزنامهنگاران :
حلقه واسط ميان « روشنفكراني » كه محصولات فكريشان اگر چه به روز است اما در قالب كتابهاي تئوريكي است كه تنها اهل دانش و فن ميتوانند از آن بهره جويند و در آنها اثري از مسائل مبتلابه ريز و درشتي كه جامعه هر روز دست به گريبان آنهاست وجود ندارد و « سياستمداراني » كه راهي را كه برميگزينند و به اجرا در ميآورند اگر چه در چارچوپ ايدئولوژي ميگنجد اما در عين حال منافع فردي و گروهي آنان را نيز تامين مينمايد و نقش اصليشان در تعاملات قدرت و نهادهاي پيدا و پنهان و سياستگذاري و برنامهريزي طرحهاي پيش برنده جنبش و پاسخگوئي مطالبات مردمي و عمومي ظهور مييابد « روزنامهنگاران مستقلي » هستند كه فارغ از وابستگيهاي گروهي سياستمداران و گره خوردن سرنوشت جنبش به منافع آنان و در فاصلهاي نسبتا دور از ادبيات آكادميك روشنفكران در ارتباط گسترده با توده مردم از يك سو و نخبگان سياسي از سوي ديگر اگرچه خود در زمره « فرهيختگان سياسي » هستند اما به نمايندگي از جامعه مدنياي سخن ميگويند كه كمتر تريبوني در ساختار قدرت « صادقانه » به او و خواستهايش تعلق دارد .
مشتي نمونه خروار : اندرزگاه 8 ، بند 5

جستجوي نام جناب صف سري اما آنشب مرا در غمي بزرگ فرو برد . در ميان آنهمه لينك كه مزين به نام « بيژن » بودند لينكي از وبلاگ او يافتم به تاريخ 29 اسفند 81 ؛ اما نوشتهاش فضائي چون ساير نوشتهها نداشت : تبريك سال نو نه در كانون گرم خانواده و در حلقه دوستان به گاه قلم زدن در راه اين مردم بيپناه ، مردم فراموشكاري كه فدائيان خود را تا آنهنگام كه در دوران حيات در جنگ و گريز با اهل ظلم و بيدادند به طاق نسيان ميسپارند و پس از مرگ در سوگشان به شيون و عزا مينشينند ، كه از پشت ديوارهاي بلند اوين و گرفتار در دامي كه استقلال و عدم وابستگي او به دو جناح سياسي علي رغم مشي اصلاح طلبانهاش برايش رقم زده است .
بيژن صف سري انساني است چون همه ما . نه بر آنم كه از او بتي بتراشم كه نه خود راضي است ( كه حتي براي تحرير همين چند خط نيز از او اجازه گرفتم ) و نه بدان نيازي دارد و نه برآنم بر انبوه بتهاي زنده و مرده اين سرزمين مجسمهاي ديگر بيافزايم كه يا خود ديگران را به تعظيم و تكريم خويش وا ميدارد يا چاپلوسان و فرومايگان درگاه ديگران را ؛
حكايت او حكايت قلمهائي است كه بر طريق نام آشناي « باد موافق » نرقصيدند بلكه گريانده شدند بر شور بختي اين قوم و به همت برآمدند تا دردي از اين خلق را مرهمي باشند و نسيمي دلنواز ؛ كه شكسته دل و به اشك نشسته چشمي را به مهر دوستي و دلسوزي بنوازند و حق به تاراج رفته اين قوم زبان در كام مانده از جور قرنها را به شمشير تيز قلم ( خودكار بيك يا كيبورد كامپيوتر ) از بيدادگران بازستانند . پاداش و اجر نخواسته آنان آيا به كنج عزلت راندن ديروز در پشت ميلههاي زندان و امروز به هزار و يك بهانه واهي او را از نوشتن بازداشتن و دعوت علني از او كه عرصه مطبوعات را ترك كند است تا همگان تاوان افشاگريهاي مالي و بيپشتوانه قلم زدن را هر چند در حمايت از امام جمعه مستعفياي باشد روشن و عيان به چشم خويش ببينند ؟
در كدام كشوري اينچنين « بيدادي » در برابر اين موج « بيداري » رواج دارد جز نقاطي از اين خاك كه كوچكترين بهرهاي از تمدن و فرهنگ ندارند وآيا برازنده ايران است با اين پشتوانه فرهنگي تاريخ ساز ؟ و آيا اينگونه رفتار كردن كوچكترين انطباقي با معيارهاي اوليه حقوق بشر دارد ؟
كدام بشر ؟! كه در نگاه بسياري از بزرگان اين حكومت « همه با هم برابرند اما بعضي برابرترند » !!! و تنها آنان كه در سلك « جمهور ناب » و « شهروندان درجه اول » هستند حق دارند تا در بازي قدرت ابراز نظر كنند و شركت جويند .
در اين ميان اما نقش بازيگري ديگر نيز در ماجراي روزنامه نگاران مستقل تاثير گذار است : سيد محمد خاتمي ؛ رئيس جمهوري كه از كنج كتابخانه ملي به نهاد رياست جمهوري آمد و اگر چه رداي سياستمداري نيز پوشيد اما همچنان پس از سالها در جامه روشنفكري خود اسير است بيآنكه مقتضيات منصبي را كه بر آن تكيه زده است بشناسد . گرچه در جلسه با استانداران بر اين نكته مهم انگشت نهاد كه در تاريخ رؤساي جمهور كشورهاي جهان سوم بيش از همه فحش شنيده است و اينچنين قداست اين دستگاه « سياسي » و در نتيجه « قدسي » را شكسته است اما هم او كه اينچنين بر يكي از ويژگيهاي جامه سياستمداري ( انتقاد بيامان سياسي ) واقف است بارها و بارها و در اين آخرين بار در حضور خبرنگاران از سياستمداري اعلام برائت جست گوئي كه سياستمداري و سياست ورزي و شركت جستن در تعاملات ساخت قدرت تنها و تنها بر دروغ و اغواگري و فريب استوار است و سياستمداران مجرمانياند كه به مدد لابي قدرت و عرف پذيرفته شده جوامع امروز از تعقيب در امانند !
سياستمداري اگر در مدار خود « سكوت » و « مصلحت » را داراست در همان حال « عهد و پيمان با مردم » و « نظارت افكار عمومي » را نيز به همراه دارد كه اگر نباشد چشمان تيزبين مردم و نمايندگان آن ، « قدرت بي نظارت » هر « روشنفكر آزاديخواه » فراري از دست دادن در خلوت و فرياد بر آوردن در جلوت را نيز پشت ميز مصلحت سنجيهاي منفعت خواهانه مينشاند و اگر اين راه بر سياستمدار يك حزب روا باشد كه نيست از رئيس جمهوري كه سرآمد سياستمداران است و بيش از آن يك « نمادي » است از خواست عمومي ملت هرگز روا نيست كه اينچنين در همه جا از از « سياستمداري » برائت بجويد اما در عمل در جامه بدترين صفات « سياستمداري » امور مملكت را از سر بگذراند . حكايت امروز بيژن صف سري و سينا مطلبي و عليرضا جباري و … از همين جنس است كه آنان راه استقلال برگزيدند از روزنامهنگاران نشسته بر خوان احزاب و گروهها و در برابرشان سياستمدار و حاكماني قرار گرفتهاند كه پائينترين پرنسيبهاي سياسي را نيز در نرد قدرت و منفعت شخصي و چند صباح بيش ماندن بر صندليهاي سرخ و سفيد ميبازند بيآنكه امروز كه قدرت در دستان آنهاست عهدي را كه با مردم بستهاند به ياد آورند و در راه احقاق حقي بكوشند مگر آنكه حقي از هم حزبي يا همپالگي تضعيع شود كه تمام مملكت را آماده باش ميدهند كه هان ! حقوق حقه يك انسان (!) در خطر است ….
ور نه هر گبري به پيري ميشود پرهيزگار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!