شب بود و سكوت
نالهاي سرد
در كنج اتاق آخر
ناليد زن ز بيداد
درخشيد ستاره
گزمه فرياد كشيد كه اكنون
نه گاه عبور است
زن فرياد برآورد
نه گاه درنگ است
نه ناله ز چنگ است
هنگامه آتش
از راه رسد او
درخشد ستاره
روئيد شقايق
آواز برآورد چكاوك
كودكي چشم گشود
ناليد همان دم از آن درد
كه اينجا
چشم ، به راه است
در اين خاك
كه سرخ است ……
در آغاز بود
آنروز
چو امروز
كه از عدم ، آري
آمدم به وجود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!