چنان زارم در اين خاك
در اين ويرانه
پيمانه پر از درد
در اين آرامگه ، مأواي ديروز
من اينجا ، ماندهام حيران و سرگردان اينان
مرا دردي است ناگفته ، به آن چشمان بيهمتا
كنون آري ، مرا ميخواند آن يكتا به آن گوشه خزيده
مرا در چشم خويش كشته ، پريده
همو كز نواي پر ز دردش هر دمم آيد سروشي
هان تو ، كز تو زار و حيران شد وجودم
به آنم خواندهاي اي جغد شوم نيكگفتار
كه نه آنم من ….
( عکس از وبلاگ آينده )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!