۱۳۸۲/۱۱/۱۰

ققنوس را مرگ نیست

در گلستان شهدا كمي آنسوتر از قبر مرحوم پدرم قطعه كوچكي است از گروهي از خفتگان در خاك ؛ قبرهايشان سفيدرنگ است و به جاي عكس‌هائي كه نشاني از اين خفته ابدي بدهد تصويري است از گريه حضرت زينب (س) آنگاه كه اسب اباعبدالله الحسين (ع) مالامال از خون به نزد كاروان شهادت بازگشت و زنان ، شيون‌كنان گرداگرد آن اسب بي‌صاحب بازگشته ، حلقه زدند و به عزاداري پرداختند . بر روي آن قبرها نه نامي مي‌بيني و نه نشاني ؛ نه گاه تولدشان هويداست و نه گاه رفتنشان ؛ تنها چيزي كه در اين ميان عيان است آن است كه اينان « ايراني » بودند و ديگر هيچ . اينجا قطعه « شهداي گمنام » است ….

جز آنانكه « نام‌آوري » در « بي‌نامي » يافته‌اند گروهي ديگر نيز اما هستند كه تنها نشاني‌شان عكس‌هائي است كه به رديف در كنار باغچه ‌ها خاموش و تنها رهگذران را مي‌نگرند . از اينان جز همين نام و عكس هيچ نشاني از جبهه‌ها بازنگشته است .

مدتهاست به گلستان شهدا نرفته‌ام . توان و روي رفتن ندارم . سرافكنده‌ام از آنچه در اين روزگار جاري است . آنان با چه هدفي رفتند ؟ غايت مطلوبشان چه بود ؟ امروز در كدامين پلكان آن آرمان ايستاده‌ايم ؟ شرمسارم از آنكه علي‌رغم تلاش‌هايمان همچنان اندر خم اولين كوچه‌هاي بهروزي و رفاه و آسايش مانده‌ايم و جامعه‌مان با آنچه آنان در پي آن جان عزيز خويش را فدا كردند فاصله‌ها دارد . « بي‌عدالتي » است كه در هر كوي و برزن موج مي‌زند . « عدالت » است كه در هر نقطه‌اي از اين سرزمين كه وارد مي‌شوي قرباني مي‌شود ….

مي‌گويند خواندن اسامي روي قبرها حافظه را ضعيف مي‌كند اما آن اسامي بيش از آنكه حافظه را ضعيف كند آنرا از سستي و كاهلي به‌در مي‌آورد . به ياد مي‌آورد كه آخر الامر گل كوزه گران خواهي شد و تمام !

گورستان طريق « اعتدال » را مي‌آموزاند كه اگر به گاه غره شدن و شعف از موفقيتي پاي در آن بگذاري عاقبت خويش به چشم مي‌بيني و آرام مي‌شوي كه يار بودن بخت امروز را ابدي نپنداري و فردا روز را نيز در نظر آوري ، آنهنگام نيز كه از آلام و رنجهاي دنيا در انديشه‌اي و مكاني را مي‌جوئي براي تسكين بهترين جاست اينجا ، كه باز عاقبتت را يادآور مي‌شود و پايان تمام دردها و محنت‌ها را و همين آرامت مي‌كند كه بر مصيبتي صبر كني زيرا همه چيز پايان يافتني است .

هنگامي كه به اين گور ها مي‌نگرم به خصوص شهيدان گمنام را كه در كنارشان كمتر كسي است كه فاتحه‌اي نخواند بي‌اختيار به خود مي‌گويم : بعد از آنها ما چه كرديم ؟ بلافاصله پس از طرح اين پرسش اما چهره‌ آناني را به ياد مي‌آورم كه به گاه بازگشت پيكر شهدا به روي تابوت‌ها مي‌افتند و اشك مي‌ريزند و نوحه مي‌كنند . اما من از جنس آنان نيستم اما پرسشم با آنها يكي است و البته پاسخمان متفاوت . آيا ققنوسي ديگر از خاكستر اين ققنوس‌هاي آرميده در خاك بر خواهد خواست كه داد ظالم را از مظلوم باز ستاند ؟

دلم پُر است ولي ديده‌ام ز اشك تهي است

چـــه آفتي اســت غميـــن بودن و نگرييـــدن

۱۳۸۲/۱۱/۰۷

جنبش اصلاحات و سه‌گانه‌ی سیاستمداری، روشنفکری و روزنامه‌نگاری

جنبش اصلاحات از پس شش سال فراز و نشيب و نقش آفريني بازيگران بسيار در آن اكنون در دوران ضعف خويش بيش از گذشته نيازمند بازخواني وقايع و تاثير بازيگراني است كه يا نماينده جنبش بودند و يا از عناصر مؤثر بر آن ؛

نقش آفرينان جنبش اصلاحات را فارغ از پشتيباني‌هاي مردمي مي‌توان به سه دسته كلي تقسيم كرد : سياستمداران ، روشنفكران و روزنامه‌نگاران ؛

سياستمداران :

در كشور ايران به دليل ضعف ساختاری تشكل‌هاي نخبه‌گراي سياسي و عدم تشكيل احزاب فراگير و داراي سازماندهي قوي اهل سياست بيشتر به صورت هيات‌هاي سياسي و محافل فكري محدود به حيات و فعاليت خويش ادامه مي‌دهند . در اين هيات‌ها و دستجات كه گهگاه در جامه احزاب موسمي در هنگام انتخابات اعلام موجوديت مي‌كنند سازماندهي خاص و سلسله مراتب حزبي يا تعريف نشده است و يا اصولا تنها بر روي برگه اساسنامه حزب زمينه ظهور يافته است . اين احزاب بيشتر در قالب محفلي از همفكران اداره مي‌شوند كه اشخاصي با نفوذ بيشتر در آنها عملا هدايت فكري جمع را بر عهده دارند . ورود نيروهاي جوان در اين محافل به سختي صورت مي‌پذيرد . بيش از توانائي نيروهاي جوان و ناشناخته روابط و رانت‌هاي سياسي است كه آنها را جواز حضور در چنين محافلي و يا احراز پست‌هاي حساس حزبي ( محفلي ) مي‌بخشد .

آنان كه در قالب يكي از نيروهاي تاثيرگذار جنبش جامه « سياستمداري » پوشيده‌اند به اقتضاي نقشي كه بر عهده دارند كمتر مي‌نويسند و هر چند چون ديگران مي‌انديشدند اما انديشيدن و نقد را به دو گروه ديگر – روشنفكران و روزنامه‌نگاران – وامي‌گذارند و خود در پس انديشيدن به راهكارهاي ارائه شده توسط دو گروه مزبور ، بهترين را برمي‌گزينند و آنرا عملياتي ساخته و به اجرا درمي‌آورند . تعامل با قدرتمندان و محافل پر نفوذ سياسي چون شركت جستن در « بازي قدرت » جز لاينفك سياستمداري است . سياستمدار احساس خود را لگام مي‌زند و اسب چموش نقد را بدان سو كه « مصلحت » است هدايت مي‌كند . سكوت مي‌كند آنجا كه روزنامه‌نگار منتقد مستقل فرياد برمي‌آورد . در پس سكوت خويش عزل مي‌كند و بر صدر مي‌نشاند . آنجا كه لازم است رودرروي مردم از كاستيها مي‌گويد و از راه چاره ، در موضعي ديگر اما در خلوت محافل پر نفوذ به بحث بنشيند و كشتي حاكميت را در درياي پرتلاطم رقابت‌‌ها به پيش برد . سياستمدار در بند است و اسير ، اسير آنچه « سياست ورزي » و « بازي قدرت » و « عهد با مردم » اقتضا مي‌كند نه آنچه « حقيقت جوئي » و « آرمان گرائي » رقم مي‌زند .

روشنفكران :

روشنفكران و اهل دانش سياست و علم اجتماع و تاريخ پشتوانه تئوريك هر جنبشي هستند . روشنفكر با فراوري محصولات فكري و توليد ايدئولوژي و منشور حركت جنبش در دل عصر خويش راهي عريض را به سوي مقصد نشان مي‌دهد ، راهي كه پهناي آن با نقدهاي روزنامه‌نگاران منتقد و در عين حال مستقل پر مي‌گردد و در نهايت در راهي باريكتر كه سياستمدار برمي‌گزيند به مقصد مي‌رسد . روشنفكر بنا به اقتضا و طبيعت آنچه مي‌آموزد و مي‌آموزاند از توده‌هائي كه با ادبيات آكادميك و مباحث علمي مطرح در اين محافل بيگانه‌اند ، دور است و دوست دلسوز غريبي را مي‌ماند كه جز « نگاه صادقانه‌اي » و « سخنان همه كس فهمش » كه گواه تلاش او در راه بهروزي عموم است نقطه اشتراك ديگري با عموم مردم ندارد .

روزنامه‌نگاران :

حلقه واسط ميان « روشنفكراني » كه محصولات فكري‌شان اگر چه به روز است اما در قالب كتابهاي تئوريكي است كه تنها اهل دانش و فن مي‌توانند از آن بهره جويند و در آنها اثري از مسائل مبتلابه ريز و درشتي كه جامعه هر روز دست به گريبان آنهاست وجود ندارد و « سياستمداراني » كه راهي را كه برمي‌گزينند و به اجرا در مي‌آورند اگر چه در چارچوپ ايدئولوژي مي‌گنجد اما در عين حال منافع فردي و گروهي آنان را نيز تامين مي‌نمايد و نقش اصلي‌شان در تعاملات قدرت و نهادهاي پيدا و پنهان و سياستگذاري و برنامه‌ريزي طرحهاي پيش برنده جنبش و پاسخگوئي مطالبات مردمي و عمومي ظهور مي‌يابد « روزنامه‌نگاران مستقلي » هستند كه فارغ از وابستگي‌هاي گروهي سياستمداران و گره خوردن سرنوشت جنبش به منافع آنان و در فاصله‌اي نسبتا دور از ادبيات آكادميك روشنفكران در ارتباط گسترده با توده مردم از يك سو و نخبگان سياسي از سوي ديگر اگرچه خود در زمره « فرهيختگان سياسي » هستند اما به نمايندگي از جامعه مدني‌اي سخن مي‌گويند كه كمتر تريبوني در ساختار قدرت « صادقانه » به او و خواستهايش تعلق دارد .

مشتي نمونه خروار : اندرزگاه 8 ، بند 5

چندي پيش در سايت گوگل به دنبال اثري بودم از بزرگان اين قوم كه در كجاي اين كره خاكي يادگاري از آنان باقي مانده است . بيش از همه اما اثر از بزرگان روزنامه‌نگاري اين سرزمين مي‌جستم ، از صالحيار و نگاهي گرفته تا بهنود و صف سري ؛ بهانه‌اش هم جز پذيرفتن اين قلم در سلك روزنامه‌نگاران اينترنتي پرشين بلاگ كه نويد آغازي بود براي ورود در دنياي بي‌آلايش روزنامه‌نگاري مستقل جستجو در مكانهائي بود در اين دنياي مجازي كه نامي از اين بزرگان هست و يادگاري از سماع دل‌انگيز قلمشان گرداگرد شمع « حقيقت » .

جستجوي نام جناب صف سري اما آنشب مرا در غمي بزرگ فرو برد . در ميان آنهمه لينك كه مزين به نام « بيژن » بودند لينكي از وبلاگ او يافتم به تاريخ 29 اسفند 81 ؛ اما نوشته‌اش فضائي چون ساير نوشته‌ها نداشت : تبريك سال نو نه در كانون گرم خانواده و در حلقه دوستان به گاه قلم زدن در راه اين مردم بي‌پناه ، مردم فراموشكاري كه فدائيان خود را تا آنهنگام كه در دوران حيات در جنگ و گريز با اهل ظلم و بيدادند به طاق نسيان مي‌سپارند و پس از مرگ در سوگشان به شيون و عزا مي‌نشينند ، كه از پشت ديوارهاي بلند اوين و گرفتار در دامي كه استقلال و عدم وابستگي او به دو جناح سياسي علي رغم مشي‌ اصلاح طلبانه‌اش برايش رقم زده است .

بيژن صف سري انساني است چون همه ما . نه بر آنم كه از او بتي بتراشم كه نه خود راضي است ( كه حتي براي تحرير همين چند خط نيز از او اجازه گرفتم ) و نه بدان نيازي دارد و نه برآنم بر انبوه بت‌هاي زنده و مرده اين سرزمين مجسمه‌‌اي ديگر بيافزايم كه يا خود ديگران را به تعظيم و تكريم خويش وا مي‌دارد يا چاپلوسان و فرومايگان درگاه ديگران را ؛

حكايت او حكايت قلمهائي است كه بر طريق نام آشناي « باد موافق » نرقصيدند بلكه گريانده شدند بر شور بختي اين قوم و به همت برآمدند تا دردي از اين خلق را مرهمي باشند و نسيمي دلنواز ؛ كه شكسته دل و به اشك نشسته چشمي را به مهر دوستي و دلسوزي بنوازند و حق به تاراج رفته اين قوم زبان در كام مانده از جور قرن‌ها را به شمشير تيز قلم ( خودكار بيك يا كيبورد كامپيوتر ) از بيدادگران بازستانند . پاداش و اجر نخواسته آنان آيا به كنج عزلت راندن ديروز در پشت ميله‌هاي زندان و امروز به هزار و يك بهانه واهي او را از نوشتن بازداشتن و دعوت علني از او كه عرصه مطبوعات را ترك كند است تا همگان تاوان افشاگريهاي مالي و بي‌پشتوانه قلم زدن را هر چند در حمايت از امام جمعه مستعفي‌اي باشد روشن و عيان به چشم خويش ببينند ؟

در كدام كشوري اينچنين « بيدادي » در برابر اين موج « بيداري » رواج دارد جز نقاطي از اين خاك كه كوچكترين بهره‌اي از تمدن و فرهنگ ندارند وآيا برازنده ايران است با اين پشتوانه فرهنگي تاريخ ساز ؟ و آيا اينگونه رفتار كردن كوچكترين انطباقي با معيارهاي اوليه حقوق بشر دارد ؟

كدام بشر ؟! كه در نگاه بسياري از بزرگان اين حكومت « همه با هم برابرند اما بعضي برابرترند » !!! و تنها آنان كه در سلك « جمهور ناب » و « شهروندان درجه اول » هستند حق دارند تا در بازي‌ قدرت ابراز نظر كنند و شركت جويند .

در اين ميان اما نقش بازيگري ديگر نيز در ماجراي روزنامه نگاران مستقل تاثير گذار است : ‌سيد محمد خاتمي ؛ رئيس جمهوري كه از كنج كتابخانه ملي به نهاد رياست جمهوري آمد و اگر چه رداي سياستمداري نيز پوشيد اما همچنان پس از سالها در جامه روشنفكري خود اسير است بي‌آنكه مقتضيات منصبي را كه بر آن تكيه زده است بشناسد . گرچه در جلسه با استانداران بر اين نكته مهم انگشت نهاد كه در تاريخ رؤساي جمهور كشورهاي جهان سوم بيش از همه فحش شنيده است و اينچنين قداست اين دستگاه « سياسي » و در نتيجه « قدسي » را شكسته است اما هم او كه اينچنين بر يكي از ويژگيهاي جامه سياستمداري ( انتقاد بي‌امان سياسي ) واقف است بارها و بارها و در اين آخرين بار در حضور خبرنگاران از سياستمداري اعلام برائت جست گوئي كه سياستمداري و سياست ورزي و شركت جستن در تعاملات ساخت قدرت تنها و تنها بر دروغ و اغواگري و فريب استوار است و سياستمداران مجرماني‌اند كه به مدد لابي قدرت و عرف پذيرفته شده جوامع امروز از تعقيب در امانند !

سياستمداري اگر در مدار خود « سكوت » و « مصلحت » را داراست در همان حال « عهد و پيمان با مردم » و « نظارت افكار عمومي » را نيز به همراه دارد كه اگر نباشد چشمان تيزبين مردم و نمايندگان آن ، « قدرت بي نظارت » هر « روشنفكر آزاديخواه » فراري از دست دادن در خلوت و فرياد بر آوردن در جلوت را نيز پشت ميز مصلحت ‌سنجي‌هاي منفعت خواهانه مي‌نشاند و اگر اين راه بر سياستمدار يك حزب روا باشد كه نيست از رئيس جمهوري كه سرآمد سياستمداران است و بيش از آن يك « نمادي » است از خواست عمومي ملت هرگز روا نيست كه اينچنين در همه جا از از « سياستمداري‌ » برائت بجويد اما در عمل در جامه بدترين صفات « سياستمداري » امور مملكت را از سر بگذراند . حكايت امروز بيژن صف سري و سينا مطلبي و عليرضا جباري و … از همين جنس است كه آنان راه استقلال برگزيدند از روزنامه‌نگاران نشسته بر خوان احزاب و گروه‌ها و در برابرشان سياستمدار و حاكماني قرار گرفته‌اند كه پائين‌ترين پرنسيب‌هاي سياسي را نيز در نرد قدرت و منفعت شخصي و چند صباح بيش ماندن بر صندلي‌هاي سرخ و سفيد مي‌بازند بي‌آنكه امروز كه قدرت در دستان آنهاست عهدي را كه با مردم بسته‌اند به ياد آورند و در راه احقاق حقي بكوشند مگر آنكه حقي از هم حزبي يا همپالگي تضعيع شود كه تمام مملكت را آماده باش مي‌دهند كه هان ! حقوق حقه يك انسان (!) در خطر است ….


در جواني پاك بودن شيوه پيغمبري است

ور نه هر گبري به پيري مي‌شود پرهيزگار

۱۳۸۲/۱۱/۰۴

آن روز از عدم آمدم به وجود

شب بود و سكوت

ناله‌اي سرد

در كنج اتاق آخر

ناليد زن ز بيداد

درخشيد ستاره

گزمه فرياد كشيد كه اكنون

نه گاه عبور است

زن فرياد برآورد

نه گاه درنگ است

نه ناله ز چنگ است

هنگامه آتش

از راه رسد او

درخشد ستاره

روئيد شقايق

آواز برآورد چكاوك

كودكي چشم گشود

ناليد همان دم از آن درد

كه اينجا

چشم ، به راه است

در اين خاك

كه سرخ است ……

در آغاز بود

آنروز

چو امروز

كه از عدم ، آري

آمدم به وجود

۱۳۸۲/۱۱/۰۳

تحصن نمایندگان؛ هشداری آری؛ حمایت نه؛

وبلاگنويسان در اقدامي ستودني بيانيه‌ای خطاب به نمايندگان متحصن منتشر ساخته‌اند . اين قلم نيز از آنجا كه روح حاكم بر اين بيانيه را برآمده از درخواست اكثريت ملت ايران مي‌داند نسبت به امضا آن اقدام نمود اما در اين بيانيه بندي آمده است كه با موضع شخصي نگارنده نسبت به تحصن نمايندگان تضادي آشكار دارد :

« ما امضاكنندگان بيانيه، اقدام نمايند‌گان تحصن‌كننده را عملي دموكراتيك دانسته، ثبات قدم آنان را در ادامه‌ تحصن‌شان ستوده، و از آنان حمايت مي‌كنيم . »

بنابراين لازم است براي عدم مخدوش شدن نظر نگارنده پيرامون اين تحصن چند خطي براي روشن شدن اذهان نگاشته شود .

بي‌شك تحصن يكي از انواع اعتراض مسالمت آميز نسبت به تضييع حقوق يك فرد يا يك گروه مي‌باشد اما برگزاري هر تحصني نياز به شرايطي دارد تا تحصن حمايتي را برانگيزد و به ثمر بنشيند ؛ همچنان كه امروز حتي در ميان مردم عادي نيز شنيده مي‌شود تحصن اخير نمايندگان دعوا بر سر لحاف ملت است . چگونه آنهنگام كه دگرانديشان را تنها به جرم آنكه بر طريقي جز آنچه در نگاه بزرگان اين حكومت روا و مجاز است مي‌انديشيدند ، به تيغ انتقام سپردند ؛ آن زمان كه گروه‌هاي فشار در كمال وحشيگري فرزندان ملت را در كوي دانشگاه به خاك و خون كشيدند ؛ آنهنگام كه خبرنگار بي‌دفاعي به قتل رسيد ، آنهنگام كه حكم اعدام براي استاد دانشگاه و جانبازي كه تنها جرمش متفاوت انديشيدن بود صادر شد ؛ آنهنگام كه حريم خوابگاه طرشت دريده شد و …… چگونه آن زمان به ياد تحصن نيافتادند و اكنون كه سرنيزه ظلم و بيداد نه به قلبشان كه به پاهاي لرزيده بر صراط حق و عدالت‌شان اصابت كرده و حقوق ميليوني و اتومبيل اهدائي و هداياي در راه خير مصرف شده شهرام جزايري را در خطر مي‌بينند به ياد اعتراض و تحصن افتاده‌اند و سوگند ياد مي‌كنند براي تداوم تحصن ؟!

مگر آقاي كروبي نبود كه در اعتراض به روزنامه كيهان كه در شماره عصر خود در هنگام مطرح شدن پرونده شهرام جزايري آورده بود :‌ « از همگان انتظار داشتيم . اما آقاي كروبي شما چرا ؟ چه كسي باور مي‌كند كه شهرام جزايري 300 ميليون تومان را براي مصرف در راه خير به شما بخشيده است ؟ » فردا روز به فرياد درآمد خطاب به كيهان كه : « اگر بار ديگر اين سخنان را بر زبان آوريد مي‌گويم كه چه كسي سعيد امامي را كشت و مي‌گويم كه چه كساني اسكله غير قانوني دارد » . همان روز عصر روزنامه كيهان با لحني كه گوئي عاشقي با معشوق خويش نجوا مي‌كند نوشت : « آقاي كروبي ، هدف ما صرفا پيگيري حقيقت بود ! چرا از ما رنجيديد ؟ » و در پس همين نجوا براي هميشه زبان در كام كشيد و ديگر پيگير حقيقت نشد !!! و مگر جز اين است كه كروبي چيزي مي‌دانست كه كيهان از برملا شدنش شمشير قلم را غلاف كرد و كيهان چيزي مي‌دانست كه گفتن تنها گوشه‌اي از آن واكنش تند كروبي را برانگيخت ؟ و با اين وجود امروز بلوف مجمع روحانيون براي تحريم انتخابات بسياري را ذوق زده كرده است .

اين نمايندگان بر طريق « عدالت » و « صداقت » و « وفاي به عهدي » كه با ملت بسته‌اند و سوگندي كه ياد كرده‌اند قدم بر نداشته‌اند كه امروز شايسته حمايت باشند . تحصن نمايندگان اگر بر آن استوار بمانند تا تكليف فرايند نظارت بر انتخابات يكسره شود و در حد تائيد صلاحيت خودشان فروكاسته نشود شايسته حمايت است . هر چند با بدبيني كه ملت به اينان و تحصن‌شان دارند حمايتي از آنها به عمل نخواهند آورد و با اين روند نتيجه اين بازي از پيش معلوم است . چرا كه دعوا بر سر لحاف ملا است !!!

۱۳۸۲/۱۱/۰۲

اظهار نظر سیاسی مخصوص «جمهور ناب» است و بس!

در پاسخ به دوستی که از اين قلم در مورد شرکت در انتخابات پرسيد آوردم که :

همچنان که پيش از اين در يادداشت هاي در ستايش آخرين زمستان و اين خانه از پاي بست ويران است آورده ام شرکت در اين انتخابات را به هيچ عنوان به صلاح ايران و ايراني نمي دانم . به زبان ساده : بنده در اين انتخابات شرکت نخواهم کرد زيرا اگر حتي تمامي نمايندگان مجلس و اعضاي کابينه و رئيس جمهور و خلاصه هر کسي که اثري از منتخب بودن دارد حقيقتا و از صميم قلب معتقد به دموکراسي و جمهوريت و حاکميت راي اکثريت باشند و صادقانه در راه سربلندي ايران بکوشند ( که البته در بازار سياست چنين شرايطي امري محال است ) باز به دليل ساختار سياسي کشور امکان اصلاح در روندهاي سياسي-اقتصادي-اجتماعي امکان پذير نيست . بهترين شيوه سپردن حاکميت به جناح راست است که يا مجبور شوند براي بقاي خودشان دست به اصلاحات بزنند يا با خشک مغزي هايشان نه تنها مشروعيت شان را بيش از پيش از بين ببرند بلکه در سايه اختلاف هائي که از پس پيروزي شان به وجود خواهد آمد دچار فروپاشي دروني شوند

با بهترين آرزوها براي تمامي هموطنان . از هر قوم و تبار و عقيده اي که هستند

***********************************************************


بسيجی نامی به اعتراض برخاست :

جناب آقای برجيان
شما علی الظاهر مهندس مکانيک هستيد.
صرف نظر از اينکه توقع از يک مهندس مکانيک آنست که در حوزه تخصصی خود اظهار نظر کارشناسانه کند اما گذشته از آن شما به بديهيات تخصص مکانيکی تان هم التزام نداريد.
جناب مهندس
اگر اتومبيلی دارای نقص فنی باشد منطقاً بايد توسط يک مکانيک آنرا رفع اشکال کرد.
مواجهه يک اوراق چی و يک مکانيک با اتومبيل دارای اشکال فنی مويد همين امر است که اوراق چی اولين راه حلی که برای ماشين تجويز می کند اوراق کردن آنست و مکانيک، تعمير و رفع اشکال آن.
راه حلی هم که جنابعالی تجويز می کنيد بر خلاف تخصص مکانيکی تان نسخه اوراق چيگری است که از هزينه بالائی برای جامعه برخوردار است با بازدهی بشدت قليل و بدون تضمين.
اگر قائل به آن هستيد که ماشين حکومت درست کار نمی کند منطقی ترين و کم هزينه ترين راه حل تعمير و اصلاح آنست نه نسخه بايکوت و بی تفاوتی تجويز کردن
آقای برجيان!
اگر سياست شناس خوبی نيستيد لااقل مکانيک خوبی باشيد !

ملت و دولت که پول خود را از ته جوی بدست نياورده اند که با تقبل هزينه های تحصيلات شما اکنون که مترصد برخورداری از تخصص حرفه ايتان می باشند ببينند تمامی آن هزينه ها صرفه گِل شده باشد! البته با پوزش.

**********************************************************


در پاسخش يادآور شدم باز اين حديث مکرر را :

جناب بسيجي عزيز ، با عرض سلام و ادب و احترام

اين اولين بار است كه با بنده همكلام شده‌ايد اما در مورد اظهار نظر شما :

1-از آنجا كه مسائل سياسي به سرنوشت كوتاه مدت و بلند مدت تك تك افراد يك واحد جغرافيايي وابسته است سياست از جمله حوزه هاي عمومي است . در عين حال سياست چونان يك متد و روش به زبان ساده علم روابط ميان انسانها است و چون ساير علوم متخصصاني مي‌پرورد كه آنجا كه نياز به «تخصص» است براي دفاع از منافع ملت يا هواداران متبوع يك گروه يا حزب اين دانش‌آموختگان نقش خود را ايفا كنند . اما اين مانع از آن نمي‌شود كه سياست ورزي مختص متخصصان اين علم شود . همه آحاد مردم از آنجا كه به سرنوشت خويش علاقمند هستند و اختيار تعيين آنرا دارند حق دارند در تمامي مسائل سياسي جامعه اظهار نظر كنند و در موقع مناسب نظر خود را اعمال نمايند ( در هنگام انتخابات ) . در بين اين مردم اما هستند كساني كه در تحليل شرايط موجود ، پيش بيني آينده و ارائه راه حل براي بحرانها و مشكلات نگاه وسيع تري دارند و در واقع جلوتر از سايرين حركت مي‌كنند و نقش پيشتازي دارند . اين جمع در دانش‌آموختگان سياسي خلاصه نمي شوند . همه آنان كه به دليل مطالعات جنبي شان پيرامون مسائل سياسي در كنار تخصص اصلي شان يا بهره‌گيري از تجارب سني يا مطالعاتي در اين ميدان پاي مي‌گذارند از جنس همان دانش‌آموختگانند .
بنابراين نه اظهار نظر سياسي ،‌نه اعمال نظر سياسي و نه تحليل سياسي شرايط پيراموني يك جامعه هرگز محدود به جمعي دانش‌آموخته اين رشته نيست ( از اين نكته كه اين دانش‌ آموختگان را كمتر نصيبي است از قدرت تحليل و بازدهي آنچه آموخته‌اند ، مي‌گذرم ) . اگر با نگاه شما به مساله نگاه كنيم ميليونها تن از ايرانيان از حق اظهار نظر و راي دادن محرومند چرا كه : فلاني مهندس است ، آنهم كه دكتر است ، آن يكي هم كه يك جوانك خام است تازه گاهي چشم و گوشش هم مي‌جنبد ! ، آن دختر هم كه موهايش پيدا است تازه رژ هم زده پس يك فاحشه تمام عيار است ! ، او هم كه بيسواد است ، اين هم كه عصباني است و در رائي كه مي‌دهد تاثير دارد ……… در واقع نظر شما توضيح نظريه « جمهوري ناب » است كه مي‌دانيد چه كساني معتقد به آن و مروج آنند در شگفتم چگونه خود را اصلاح طلب و طرفدار خاتمي مي‌دانيد !
تنها كساني كه در اين ميان استثنا شده‌اند نظاميان هستند كه آنها هم به دليل ماهيت اصلي‌شان از فعاليت سياسي عمومي ( توجه كنيد فعاليت سياسي عمومي نه اعمال نظر در انتخابات يا تحليل در يك جمع خانوادگي به عنوان پدر و …) منع شده‌اند .
بنابراين بنده نيز چون ساير هموطنانم به خود حق مي‌دهم به اظهار نظر سياسي يا ارائه تحليل بپردازم و اين كوچكترين ربطي به تخصص اصلي تحصيلي و شغلي بنده ندارد .

2-يك نظر كارشناسي : هيچ كس اتومبيل خراب خود را براي تعمير به نزد مهندس مكانيك نمي‌برد . مهندس مكانيك حداكثر دخالتي كه در توليد اين محصول دارد در فرايند طراحي ، ساخت و مونتاژ يك اتومبيل است . از اين به بعد بر عهده صاحب اتومبيل است و تعميركار مكانيكي و يا احتمالا اوراق چي ؛ تنها بازخوردي ( feed back ) كه يك مهندس مكانيك از خرابي يا عيب يك اتومبيل مي‌تواند داشته باشد اصلاحات در فرايند توليد از مرحله طراحي تا مونتاژ و تحويل به مشتري است اما همچنان تعمير اتومبيل بر عهده همان اصغر آقاي مكانيكي است نه مهندس مكانيك . مهندسي مكانيك و تعميركار مكانيكي تنها در اصطلاح شبيه هم هستند آقاي بسيجي !

3-وقتي اتومبيلي خراب مي‌شود آنرا به نزد تعميركار مي‌برند نه اوراق‌چي . هنگامي هم كه اتومبيلي در اثر تصادف كاملا داغان مي‌شود و لاشه‌اي از آن باقي مي‌ماند كه يا تجهيز قابل استفاده‌‌اي ندارد يا توجيه اقتصادي براي تعميرش وجود ندارد آنرا به نزد اوراق‌چي مي‌برند نه تعميركار . هنگامي كه يك تعميركار و يك اوراق‌چي اتومبيلي كه واترپمپ آن خراب است را ببينند تعميركار راه حل برطرف ساختن مشكل را بيان مي‌كند و آستين را بالا مي‌زند اما هيچگاه اوراق‌چي نمي‌گويد كه چاره رفع مشكل در اوراق كردن ماشين است چرا كه همه در ميزان عقل او شك مي‌كنند ! و البته عکس آن نيز صادق است .....

4-با توضيحات بالا ديگر پاسخ به انتقاد شما روشن است . اين اتومبيل هم در مرحله طراحي ( ساختار نظام سياسي ) هم در مرحله ساخت ( برگزاري رفراندوم قانون اساسي و حذف هر آنكه در نظر آقايان غير خودي است ) و در مرحله مونتاژ ( انواع اصطكاك ها در روابط سياسي بين نهادها به علت ساختار دو گانه و ناسازگار قدرت ) و …… دچار مشكل است . در تمام اين ربع قرن بسياري كوشيدند آن را اصلاح كنند اما مشكل اساسي‌تر از آن بود كه اين كوشش ها به ثمر بنشيند . اكنون عده‌اي فرياد مي‌زنند از اين اتومبيل پياده شويد شايد صاحب اتومبيل بر سر عقل آيد و ترك اتومبيل توسط سايرين او را به اصلاح وادارد ( هر چند اين اصلاح از پس اين سالها چون خودكشي است ) يا آنكه به همراه اتومبيل سراسر عيبش به قعر دره رود تا ديگران اتومبيلي ديگر با درس آموزي از عيوب آن اتومبيل بسازند .

5-اين قلم در حد خود ، خويشتن را سياست شناس خوبي مي‌داند در عين حال كه مشتاق گفتگو و نقد خود مي‌باشد و در همين كامنت ها هم به صراحت از همه خواسته‌ام كه قلم بردارند و به نقد نشينند . در اندازه خود و در مقايسه با بسياري از هم دوره ‌ايها مهندس موفقي هستم و در پروژه هاي ملي نيز مشاركت داشته ام ؛ ضمنا بنده مكانيك نيستم (به توضيحات قبلي مراجعه كنيد ! )

6-در همين جا ياد مولايمان امام حسين (ع) را كه به تقليد از او بر اين قلم تاخته‌ايد گرامي مي‌دارم.

7-بنده بيش از شما نگران خرجهائي هستم كه اين ملت ستمديده برايم متحمل شده‌اند و بخشي از علل فعاليت هاي سياسي بنده در همين نكته نهفته است . حداقل تعهدي كه هر فارغ التحصيلي دارد 4 سال كار كردن در ايران است كه بسيار بيش از آن براي اين مملكت سود داشته‌ام . ضمن آنكه ماليات خود را تمام و كمال به حاكميت فخيمه‌تان پرداخت مي‌كنم شايد از ميان آنهمه نور چشمي كه به دانشگاه مي‌روند يا مشغول به كار مي‌شوند يكي واقعا آنگونه كه شايسته «ايران» است «ايراني» تربيت شود .شما بهتر است به فكر غارت هاي ميلياردي بيت المال ايرانيان باشيد . از درون سوراخ سوزن عبور مي‌كنيد اما از در دروازه نه !

8-نتيجه اي كه از سخنان شما گرفتم اين است كه آنكه او را نام «بسيجي» است حق دارد در تمام مسائل ارضي و سماوي و سياسي و اقتصادي و رسوم ايرانيان و خلاصه از شير مرغ تا جان آدميزاد اظهار نظر كند اما ديگران را نصيبي از اين «حق» نيست چرا كه يا عقلشان نمي‌رسد يا اگر عقلشان مي‌رسد تخصص ندارند كه سياست و سياست ورزي محدود عده‌اي برگزيده است !

پوزش‌تان را هم نثار ملت ايران كنيد و تمام آنانكه كه نام مسلمان و شيعه و بسيجي ( رزمندگان بي‌ادعائي كه در گوشه گوشه اين مملكت در چنبره مشكلات زندگي له شدند اما نه از بسيجي بودن خود چيزي گفتند و نه به دنبال امتياز رفتند ) دارند

خداوند همه ما را بر صراط حق و عدالت پايدار نمايد

۱۳۸۲/۱۰/۲۸

مرا دریاب در این حال پریشانی

چنان زارم در اين خاك

در اين ويرانه

پيمانه پر از درد

در اين آرامگه ، مأواي ديروز

من اينجا ، مانده‌ام حيران و سرگردان اينان

مرا دردي است ناگفته ، به آن چشمان بي‌‌همتا

كنون آري ، مرا مي‌خواند آن يكتا به آن گوشه خزيده

مرا در چشم خويش كشته ، پريده

همو كز نواي پر ز دردش هر دمم آيد سروشي

هان تو ، كز تو زار و حيران شد وجودم

به آنم خوانده‌اي اي جغد شوم نيك‌گفتار

كه نه آنم من ….

( عکس از وبلاگ آينده )

۱۳۸۲/۱۰/۲۶

گفتا ز که نالیم، که از ماست که بر ماست

ربع قرن پيش مجسمه‌اي ديگر فرو افتاد تا تاريخ را مكرري ديگر اتفاق افتد . 26 ديماه سال 57 امواج قيام مردم آنچنان توفنده و بنيان افكن گشته بود كه ديگر مجالي براي ماندن حتي براي پادشاهي كه كارها را به نام نامي آريامهري او آغاز مي‌كردند وجود نداشت . تاريخ را اين بار زايشي دگر باره بود نه چون ققنوس كه از خاكسترش ققنوسي ديگر برمي‌خيزد كه چونان مادري بيمار و دردمند كه فرزندي چون خود به دنيا مي‌آورد با همان درد و بيماري موروثي .

ملت را ديگر تحمل نبود : « شاه بايد برود » ؛ چه كسي اما جانشين او تواند بود جز طايفه‌اي كه در نگاه عامه در بري بودن از خطا و لغزش والاترين‌اند ؛ بدينسان حكومت نوپا به تمامي به روحانيون سپرده شد كه در اين مقوله اكثريت سخن آخر مي‌زند ؛ اكثريتي كه عامي‌اند و هنوز تربيت خاصان در آنها به تمامي كارگر نيفتاده است . در آغازين روزهاي پيروزي آنچنان مردم را شور و شعف اين « انتحار جمعي » در بر گرفته بود كه چشم بر دهان روحاني‌اي ولو پيش‌نماز مسجد محل داشتند و از او به يك اشارت ، از اين قوم به سر دويدن . آنچنان در اين مسير افراط كردند كه عكس رهبر جديد را در ماه مي‌ديدند و اين نه فقط مختص عامه مردم بود كه اين توهم قوه تفكر بعضي نخبگان تحصيل كرده را نيز ربوده بود .

رژيم استبدادي پيشين در پس برنامه هاي جديد دولت نوپاي آمريكا فضاي سياسي را گشود ، مطالبات سياسي-اجتماعي اما آنقدر در پشت اين ديوار نهفته مانده بود كه اندك روزني بس بود تا سيلي ويرانگر به راه افتد تا نه از تاك نشاني ماند نه از تاك‌نشان ؛ اما حاكميت و استيلاي 2500 سال تفكر قبيله‌اي در قلب و روح مردمان اين خاك ريشه‌دارتر از آن بود كه به قلم و سخن بزرگمرداني كه در پايان عصر پهلوي دوم در اين سرزمين ظهور كردند از بنيان تغيير كند . باز هنگام نارضالتي از سيستمي سياسي بود و نااميدي از اصلاح مسالمت آميز آن و انتظار براي ظهور قهرمان ، قهرماني كه مطالبات فرو خورده قرون متمادي را مرهمي باشد و انتقام گيرنده‌اي . باز هنگامه خزيدن مردم به كنج خانه‌ها در پي نواخته شدن سرود پيروزي فرا رسيده بود كه اگر « قهرمان » را «صداقتي» در ياري مردم هست دشمنانش در غياب پشتيباني مردم او را به مسلخ برند و اگر قهرمان ، قهرمانيش را در پس پرده خدعه و نيرنگ به كف آورده است در عدم حضور صاحبان اصلي كشور در صحنه تحولات به تقسيم غنايم و بازتوليد مناسبات سياسي‌اي بنشيند كه حكومتش را قوامي باشد و دوامي تا ديگر بار نااميدي بر اين قوم مستولي شود و قهرماني ديگر ظهور كند و قصه دگر بار تكرار شود .

اين قوم را هنوز باور اعتماد به داشته‌هايش ، به آنچه در انبان تاريخ ذخيره دارد نيست و چشم به آسمان دارد كه يا خدائي كه «محافظ» اوست او را ياري رساند يا «قهرماني» ظهور كند و اين مردم با اشكهاي احساسي و هيجان‌هاي زودگذرش و يا حتي به بذل جان خويشتن او را ياري دهد تا بسازد اين كهنه ديار را و ندانست و نمي‌داند كه كار از كدامين نقطه مي‌لنگد كه اينچنين حديث شوربختي اين قوم تكرار مي‌شود .

در بهمن 57 « رياست » و « زعامت » سرزمين را به كساني بخشيد كه در اندرون‌شان نيروئي بس عظيم براي مقابله با وسوسه‌هاي قدرت قائل بود . تاريخ اما گواه است كه قدرت را آنچنان جاذبه‌اي است كه «عادلترين» و «صادقترين» بزرگمردان را نيز به زير مي‌كشد ؛ چنين بود كه در پس اين اعتماد نابجا نه تنها به نظارت بر قدرت وقعي ننهاد كه كساني را قدرت ويژه و نامحدود بخشيد و با راي خويش آنرا لباس مقبوليت مردمي داد . مگر در تاريخ امثال «مصدق» و «چه‌گوارا» چندين بار ظهور كرده‌اند ؟

ديكتاتورها مي‌روند ؟ محمد رضا شاه رفت ؛ سه‌سه‌كو نيز ؛ پينوشه هم ؛ و اين آخري كه جهان را تكان داد صدام بود كه روزگاري نامش لرزه بر اندام هر آزاده‌اي مي‌انداخت . در اين ميان اما آن چيز كه رفتن «ديكتاتور» را غير قابل بازگشت مي‌سازد و آزاديخواه ديروز را از درآمدن به جامه ديكتاتوري نو بازمي‌دارد درس آموزي ملت در زير نور چراغ تاريخ و خودباوري قومي به توانائيهاي خويشتن است ؛ آنچنان كه باور كند اجتماع فرد فرد آنان است كه قهرمان امروز و فرداي اين سرزمين خواهد بود ؛ باور آن است كه تنها و تنها به دست اوست كه اين ديار سامان مي‌يابد يا طريق قهقرا و انحطاط مي‌پيمايد . به خود بباوراند كه خود را اسير احساسات زودگذر نكند و پهلوانان سرزمين خويش را در ميان گرگهاي آزمند روزگار تنها رها نسازد وگرنه افسون‌گريهاي «قدرت» هر قهرمان آزاديبخشي را روش و خلق و خوئي مي‌بخشد كه مردم هزاران بار آرزوي حكومت ديكتاتور پيشين را بكنند .


اين دود سيه فام كه از بام وطن خاست

از ماست كه بر ماست

وين شعله سوزان كه بر آمد ز چپ و راست

از ماست كه بر ماست

جان گر به لب ما رسد از غير نناليم

با كس نسگاليم

از خويش بناليم كه جان سخن اينجاست

از ماست كه بر ماست

ما كهنه چناريم كه از باد نناليم

بر خاك بباليم

ليكن چه كنم ، آتش ما در شكم ماست

از ماست كه بر ماست

اسلام گر امروز چنين زار و ضعيف است

زين قوم شريف است

نه جرم ز عيسي ، نه تعدي ز كليسا است

از ماست كه بر ماست

گوئيم كه بيدار شديم اين چه خياليست ؟

بيداري ما چيست ؟

بيداري طفلي است كه محتاج به لالائيست

از ماست كه بر ماست

۱۳۸۲/۱۰/۲۴

این خانه از پای‌بست ویران است

اين روزها به هر محفل كه پاي مي‌گذاري سخن از انتخابات است و تحصن نمايندگاني كه از فيلتر شوراي نگهبان عبور نكرده‌اند ؛ تا اينجا پروژه‌اي كه تئوريسين هاي جناح راست براي پيروزي در نظر داشتند به خوبي به اجرا درآمده است :

اول : هر كانديدائي كه اندكي گرايش اصلاح طلبانه دارد و او را نفوذي و تاثيري در افكار عمومي و ميان همفكران است از جمله نمايندگان فعلي مجلس رد صلاحيت مي‌شوند .

دوم : كانديداهاي رد صلاحيت شده خصوصا نمايندگان فعلي واكنش شديدي از خود بروز خواهند داد و بحران سياسي آغاز مي‌شود .

سوم : به دليل ساختار بسته سياسي كشور صداي اعتراض‌ها پژواكي در ميان تصميم‌ گيرندگان شوراي نگهبان نخواهد داشت . بنابراين نگاه‌ها بسوي رهبري نظام حاكم بر ايران خواهد چرخيد ؛ اصلاح‌طلبان در اين پروسه مي‌آموزند كه همه راه ها به رُم ختم مي‌شود و مبادا در آينده از اين «خط قرمز » بگذرند كه آنان را نه تنها به‌ خاطر « گستاخي شان » در حرمت شكني بلكه از آن رو كه آنرا كه « وام دار » اويند به باد انتقاد گرفته‌اند عقوبت مي‌شوند .

چهارم : در كشاكش بحثهاي تائيد صلاحيت ، صلاحيت تعدادي از نمايندگان فعلي به ناگاه « احراز » مي‌شود ، بدين ترتيب آنان از دايره اعتراض خارج مي‌شوند ؛ باقي به تكاپو مي‌افتند كه آنان را نيز از اين موهبت نصيبي باشد ؛ در اين هنگام « ريش سفيدان » ريشي مي‌جنبانند و چانه زني آغاز مي‌كنند تا در نگاه هر آنكه در اين بازي است ثبت شود آنچه گره از اين كار مي‌گشايد نه «اعتراض مدني » و « مقاومت منفي » و دلخوش داشتن به « حمايت مردم و نخبگان روشنفكر و دانشجو » بلكه سفيدي ريشي است كه در اندرون اتاق سياست دور از نگاه نامحرم افكار عمومي سرنوشت ها را رقم مي‌زند آنگونه كه در بر همان پاشنه بچرخد هر چند كمي در ظاهر بزك شده باشد .

پنجم : با دريافت مجوز از سوي آخرين گروه از «خودي» هاي اين جماعت «غير خودي » رقابت ها آغاز مي‌شود ؛ به جاي رهبران محافظه‌كار اين ريش سفيدان و سرآمدان اصلاح طلبند كه رد صلاحيت شدگان را از اقدامي خارج از عرف بازمي‌دارند . انتخابات اما مشروعيت نسبي خويش بازمي‌يابد كه در جمع شركت كنندگان در اين مسابقه از هر دو تيم نفراتي حضور دارد اما نه به آن اندازه كه پيروزي اصلاح‌طلبان را باعث شود كه به آن ميزان كه مشاركت نسبي مردمي را باعث شود و در اين ميان مختصر آبروئي نيز در ساير پرونده‌هاي بين‌المللي پيش رو از جمله گزارش فرستاده ويژه حقوق بشر سازمان ملل در بهار جاري فراهم آيد .

ششم : در اين بازي آنانكه به هر طريق مجوز حضور دريافت داشته‌اند در سوئي ديگر از جبهه همفكران خويش قرار مي‌گيرند كه چرب و شيرين «سياستمداري» را جاذبه‌اي است كه كمتر كسي را ياراي مقاومت در برابر آن است ، بدين سان آخرين «اتحاد» نيز در پيش پاي بت منافع فردي قرباني مي‌شود تا رقيب با نيشخندي بهاي اندكي را كه براي خريد آنان پرداخت كرده است به نظاره بنشيند .

هفتم : پايان اين بازي چندان دور از ذهن نيست . رقيب مردم به هزار خدعه و ترفند بر صندلي هاي سرخ رنگ مي‌نشيند تا سرنوشت ملت را براي چهارسال بي‌دغدغه از سدي به نام شوراي نگهبان رقم بزند كه هر دو در يك خانواده فكري‌اند ، تنها وظايف ظاهريشان متفاوت است كه آن نيز در غايت خويش بقاي طبقه‌اي را تضمين مي‌كند كه ربع قرن است بر تمامي اركان سياسي-اقتصادي كشور چنگ انداخته است . اين روزها هر چند ندائي كه هر سو به گوش مي‌رسد «تحريم» انتخابات فرمايشي است ، هستند اما كساني كه هنوز دل در گرو اكثريت يافتن مدافعان مردم سالاري در پارلمانند گوئي از ياد برده‌اند اين ساختار در هر روزنه‌اي كه بسوي مردم گشوده است غربالي در پس آن نهاده است كه مهمانان ناخوانده را از اين درگاه براند و اگر به هزار و يك دليل او را چنين امكاني فراهم نشده است در كنار هر نهاد دولتي و انتخابي ، بنيادي انقلابي و انتصابي قرار دارد كه به مدد پشتيباني مالي و حمايت‌هاي آشكار و پنهان ساخت قدرت بر هر تصميم «منتخبي» زهرخند پيروزي توان زد . اينچنين است كه گفته‌اند : « اين خانه از پاي بست ويران است … »

اين مقاله در سايت ايران امروز نيز به چاپ رسيده است .

۱۳۸۲/۱۰/۲۱

در ستایش آخرین زمستان

پاسي از شب رفته بود . به همراه دوستان همفكر حلقه‌اي تشكيل داده بوديم و پيرامون نتايج انتخابات مجلس ششم سخن مي‌گفتيم ؛ در چشمان همه برق زيباي اميد بود جز چشمان اين قلم كه بي‌فروغ شادي ديگران را به نظاره نشسته بود : « كارشون تمومه ؛ به اين ميگن پوز زني اساسي ؛ دم ملت گرم …. » هنگامي كه دوستان اندكي شور و شعف خود را مهار كردند گفتم : چه فايده ؟! و با اين سخن تمام نگاه‌ها به سوي من برگشت : مثل اينكه يادتون رفته يه جائي به اسم شوراي نگهبان بايد ريز و درشت مصوبات اين مجلس رو تصويب كنه . اگه تا ديروز با قتل روشنفكران و نخبگان در مقابل اصلاحات و خواست مردم مي‌ايستادند اينبار به طور قانوني اصلاحات رو قفل مي‌كنند . مطمئن باشيد بحران بزرگي پيش رو خواهيم داشت . اين آخرين منزل « انتخابي » بود ؛ اگر اينجا شكست بخوريم كه مي‌خوريم ديگه با نااميدي مردم هيچ كاري نميشه كرد ، هيچ كاري جلو نمي‌ره ….

آن شب در پس خنده‌ها و مخالفت‌هاي دوستان با نظر نگارنده گذشت . در دل آرزو مي‌كردم كه نظرم به خطا باشد و فشار افكار عمومي بزرگان شوراي نگهبان را به تمكين در مقابل خواست به حق ملت وادار كند اما گذشت زمان نشان داد آن بدبيني عين واقعيت بوده است .

امروز نتايج بررسي صلاحيت كانديداهاي مجلس اعلام شد ؛ هر كس كه ذره‌اي پاي از دايره قرمز بيرون نهاده بود علامت ورود ممنوع بر نام خويش ديد . اندكي نيز كه از اصلاح طلبي جز نامي آنهم به گاه انتخابات ، توشه‌اي ديگر ندارند تائيد شدند كه اين خيمه شب بازي را بايد رونق و هيجاني باشد ؛ اگر تا ديروز تمامي نخبگان سياسي كشور به « اجماع در بلاتكليفي » رسيده بودند و از سروش گرفته تا بهنود و علوي تبار ، جملگي چشمها را به افق شوراي نگهبان حواله مي‌دادند و تصميم آنها را تعيين كننده مي‌دانستند امروز آفتاب حقيقت از آن افق طلوع كرده است ؛ تا ديروز جز خارج نشينان فعال كمتر كسي در درون ايران از «تحريم» سخن مي‌گفت جز « سازگارا » و« علي افشاري » كه چند روز قبل در اردوي « تحكيم » از «تحريم » سخن گفتند و اثر آن در تندتر شدن گام ها بسوي « دموكراسي » ؛

اما امروز كمتر كسي بود كه از گذرگاه « ترديد » به منزل « يقين » نرسيده باشد . اگر عيبي هست كه هست آنرا پيش از بازي «اين» و «آن» در « قواعد بازي » بايد جست ؛ آنجا كه « ناحقي » لباس « قانون » مي‌‌پوشد و دو درس آموخته «حوزه» به صرف انديشيدن در زير چتر محافظه‌كاري و به مدد دود چراغ حوزه خوردن ، سوار بر اسب دين و نشسته بر موج احساسات مردمي كه سالها پيش خسته از ظلم و جور پادشاه ، زمام تمام امور خويش را « به اختيار » و در هيجان « آزادي » ، « عدالت » و « صداقت » وعده داده شده در كلام بانيان انقلاب به تمامي به روحانيون وا گذاشتند در مقابل راي و نظر همان مردم و فرزندانشان مي‌ايستند نقصان نه از آن است كه تا ديروز روزگار به ترس از ميان ماموران رژيم پيشين مي‌گذشتند و امروز سوار بر بنز ضد گلوله پاي در حرم هشتمين امام شيعيان مي‌گذارند كه از « نظمي » است كه او را اينچنين « قدرت » و « اختياري » بخشيده است كه اگر به انتخابات برگزار كردن است صدام نيز در كشور خود مردم را به راي گيري مي‌خواند و با 98 درصد آرا ديگر بار بر صندلي رياست جمهوري ( پادشاهي مادام العمر ) تكيه مي‌زد و كيست كه ديكتاتوري او و رژيم سركوبگرش را در سايه اختناق بي‌بديلش انكار تواند كرد ….

دموكراسي را به هزار صفت ناچسب از محتوي تهي كردن ديگر حتي مردم عامي را نيز نمي‌فريبد كه دموكراسي ، دموكراسي است و احترام به راي اكثريت ؛ هر آنچه كه باشد ؛ آنرا با صفت ديني پيچيدن و آنرا « هدايت شده » خواستن جز به برگزاري نمايشي به ظاهر زير پرچم دموكراسي و مردم سالاري و در باطن براي بقاياي حكومت اقتدارگراي حاكماني كه راي آزاد مردم به آنها بزرگترين « نه » عصر حاضر است نخواهد انجاميد .

امروز گاه درهم ريختن « نظمي » است كه پدرانمان پذيرفتند از راه مبارزه مسالمت آميز كه اين اعلام بررسي صلاحيت ها فروريختن آخرين اميدها به چاه نااميدي است . آنجا كه در اين « نمايش » دست افشاني كنيم و شوري بيافرينيم جز به رونق آن و مشروعيت بخشيدن به « اعدام انديشه‌ها » مدد نرسانده‌ايم و مي‌دانم كه اينچنين نيستيم ….

۱۳۸۲/۱۰/۱۹

امیرکبیر، آغازگر اصلاحات

هر سال در بيستمين روز از آغاز زمستان چشمان ملتي در سوگ زمستان قهرماني از ديار اصلاحات به اشك مي‌نشيند . « اميركبير » از معدود نخبگاني است كه در تاريخ اين مُلك از طبقه‌اي فرودست و غير وابسته به طبقه حاكم به اوج قدرت سياسي دست يافت ؛ ميرزا محمد تقي خان فراهاني فرزند آشپز وزير عباس ميرزا وليعهد وقت سلسله قاجار ، دومين فردي بود كه فرايند نوسازي در ساختار سياسي-اجتماعي را با جديت بر پايه مباني علمي در پيش گرفت اما در مقام گسترش محدوده چنين اصلاحاتي به كل سرزمين ايران نخستين بود . پيش از او «عباس ميرزا» وليعهد و حاكم آذربايجان با الگو گرفتن از سلطان سليم سوم حاكم امپراتوري عثماني به تاسيس ارتشي منظم و مجهز و ايجاد كارخانه‌هاي صنعتي براي توليد ابزار آلات جنگي و پوشاك ارتش در محدوده ولايت آذربايجان مبادرت ورزيده بود . هم او گروهي از دانشجويان ايراني را براي حفظ آتيه اين «نظام جديد» به اروپا اعزام داشت .

امير كبير به واسطه هوش و استعداد سرشار خويش با جلب نظر عباس ميرزا ، به مقام منشي مخصوص قشون رسيد و با تجليل از «نظام جديد» فرستاده ويژه حكومت در امپراتوري عثماني شد . در آن ديار از نزديك با اصلاحات موسوم به «تنظيمات» آشنا گشت ؛ در بازگشت از سفر عثماني با حمايت از به قدرت رسيدن وليعهد جديد «ناصرالدين شاه» عنوان اولين صدراعظم شاه جوان را يافت ؛ اينجا نقطه آغاز براي انجام اصلاحات وسيعي بود كه امير براي پيشرفت ايران در سر داشت .

اميركبير با احيا مجدد ارتش منظم كه با سخن چيني درباريان و توطئه بدخواهان زمان عباس ميرزا با پايان عمر سياسي او رو به افول نهاده بود اصلاحات خويش را آغاز كرد ؛ در كنار ايجاد 15 كارخانه جديد اولين روزنامه رسمي كشور به نام « وقايع اتفاقيه » را منتشر ساخت كه طليعه تاريخ روزنامه نگاري به طور رسمي در اين ديار بود ؛ در كنار اين اقدامات براي تعميق و تداوم اصلاحات اولين مدرسه غير مذهبي با نام « دارالفنون » را تاسيس كرد كه مبدا تحولات بسياري در آينده ايران شد . تا آنجا كه كمتر نخبه‌اي در ساختار حكومت يافت مي‌شد كه دارالفنون را تجربه نكرده باشد .

تمامي اين اقدامات اما به هزينه نياز داشت . امير با موقوف كردن فروش القاب كه از كارهاي رايج دربار قاجار براي تامين هزينه‌هاي عياشي‌شان بود و كاستن از هزينه‌هاي اختصاصي به چاپلوسان درگاه همايوني خشم درباريان را برانگيخت ؛ در كنار آن با وضع ماليات‌هاي جديد بر واردات محصولات خارجي كسب و تجارت توليدات داخلي را رونق بخشيد و تصميم به دريافت كمك از فرانسه و اتريش گرفت اينها اما خشم دولتهاي انگليس و روس را در پي داشت . امير آنچنان با اين اقدامات منافع نامشروع استعمارگران را به خطر افكنده بود كه ملكه انگليس با استفاده از نفوذ خويش به نفع درباريان كه از اقدامات امير به شدت خشمگين بودند بر شاه فشار وارد مي‌آورد ؛ امير در نهايت عزل و سپس تبعيد شد و سرانجام در حمام فين جامه شهادت پوشيد و « شهيد راه وطن » گشت ؛

امير كبير در زمره كساني است كه توسعه اقتصادي را مقدم بر توسعه سياسي مي‌دانند و با اعتقاد به گشوده شدن تالارهاي قدرت به روي توده مردم با ابزاري به نام دموكراسي در پس رونق اقتصادي ، تمامي همت خويش را بر مدرن ساختن ساختار اقتصاد بيمار قرار مي‌دهند ؛ توطئه اما دقيقا از همين نقطه وارد مي‌شود . امير از ياد برده بود وصيت شاه قاجار به فرزند را كه اگر مي‌خواهي بر اين مردم حكم براني آنان را گرسنه و در جهل نگاه دار . امير به رفع فقر مي‌انديشيد ، گسترش علوم را اما بيشتر در ميان فرزندان بزرگان حكومت و ثروتمندان كه جملگي در دارالفنون گرد آمده بودند پي مي‌گرفت ، تمامي اصلاحات او اما دشمني سرسخت به نام دربار داشت كه رفع فقر و رونق تجارت و تربيت متخصصين علمي را هزينه بسيار است و دربار اهل خوشگذراني‌هاي هنگفت ؛ اما چرا امير در اين مبارزه تنها ماند ؟ آيا اگر بودند مردمي كه با آگاهي به حقوق اوليه خويش به حمايت از فردي برمي‌خواستند كه از پس سالها نه بر حسب «تقدير» كه به واسطه «همت بلند خويش» اصلاح امور قوم را وجهه همت خود قرار داده است امير اينچنين در چنبره نمامي‌ها و دسيسه چيني‌ها ، مظلومانه در غربت به قتل مي‌رسيد ؟ جز جهل مردم آن روزگار مگر سنگي ديگر بود كه شمشير قتل امير را تيز كند ؟

شهادت اميركبير پايان اصلاحات از بالا و از درون ساختار قدرت نبود ؛ پس از او مصدق نيز در همان مسير گام نهاد . اينبار اما او به اين نكته وقوف داشت كه اصلاح ساختاري اينچنين فاسد «آگاهي» و «حمايت» مردم را پشتوانه مي‌خواهد . از همين رو در كنار دنبال نمودن ملي شدن صنعت نفت و جلوگيري از غارت آن ، تاسيس جبهه ملي و گفتگوي دوسويه با هواداران جنبش را نيز از اولويت‌ها مي‌دانست . اختلافات ايجاد شده در سطح رهبران اما اينبار نيز اصلاحات از بالا را به شكست كشانيد ….

اولين فرصت براي بازسازي كشور پس از انقلاب 57 از پس رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني فرا رسيد ؛ او با نهي اعضا دولت از فعاليت هاي سياسي دولت خود را دولت كار اعلام كرد . اصلاحات اقتصادي او اما متولياني داشت كه خود از اين اقتصاد بيمار تغذيه مي‌كردند پس فرايند خصوصي سازي و كم شدن حجم دولت براي افزايش كارائي آن به پروسه‌اي صوري مبدل گشت ؛ از كارخانجات بزرگ گرفته تا خودروهاي دولتي همگي به بهائي بسيار اندك به آنان كه در ساخت قدرت منافع خويش را مي‌جستند رسيد . در راستاي چنين اصلاحات اقتصادي‌اي بود كه تاسيس دانشگاه آزاد براي تامين هزينه‌هاي دولت و افزودن دستگاهي موازي «وزارت علوم» كه در عين حال به دليل درآمدزائي بهترين پشتوانه مالي «محافظه ‌كاران» بعد از كميته امداد بود در دستور كار قرار گرفت . رفسنجاني اما گمان نمي‌برد دانشجوياني كه به تحصيل در اين دانشگاه مشغول شدند بعدها بلاي جانش خواهند شد . همين خيل عظيم بودند كه در كنار دانشجويان دانشگاه‌هاي دولتي نيروي جنبش اصلاحات را دو چندان ساختند و از ورود نامزد محافظه‌كاران به كاخ رياست جمهوري جلوگيري كردند . رويارويي اما هنوز شروع نشده بود ؛ در انتخابات مجلس با راي نخبگان تحصيلكرده هاشمي به قعر جدول منتخبان تهران سقوط كرد . بي‌توجهي‌هاي دولت هاشمي به خواستهاي سياسي نخبگان و مردم كه در سردي فضاي ميان دولت-ملت رُخ مي‌نمود نتايجي به غايت باورنكردني به بار آورده بود حتي اگر در اين ميان هاشمي از سوي ياران خويش اميركبير زمان خوانده شود و از او به عنوان «سردار سازندگي» تجليل كنند . هاشمي دريافت توسعه بلافصل اقتصادي لزوما توسعه سياسي مطلوب او را رقم نخواهد زد و اين پايان اصلاح طلبي هاشمي حتي از نوع اقتصادي بود ؛

با نگاهي به فرايندهاي اصلاحات از بالا در ايران و ساير كشورها ( كه چين موفق‌ترين نمونه در اين زمينه است ) درمي‌يابيم تنها پيوند سيستماتيك نخبگان اصلاح‌طلب كه از خيانت به آرمان وطنشان بري باشند‌ و استقلال ميهن و آزادي مردمشان را احترام كنند با حمايت هاي مستمر و سازماندهي شده مردمي كه هوادار اينچنين اصلاحاتي هستند بقاي پروسه «اصلاحات» را تضمين خواهد كرد . نه چين كه موفق‌ترين الگوي توسعه اقتصادي است مي‌تواند در بلند مدت به غفلت و به عمد آزاديهاي سياسي سركوب شده ملتش را ناديده بگيرد كه اين آتش زير خاكستر روزي همانند قيام دانشجويان سر بر خواهد آورد و نه الگوهائي چون اصلاحات اميركبير كه خواست سياسي و آگاهي عموم مردم نه به عمد كه از سر گماني خطا در آن ناديده گرفته مي‌شوند مي‌توانند دوام يابند و به مقصود رسند كه در اين صورت بزرگمردي چون اميركبير نيز تنها مي‌ماند تا حديث قهرمان پروري ما ايرانيان و تنها گذاشتن آنان دستمايه بررسي «نخبه كشي» در اين سرزمين گردد .

اصلاح ساختارهاي سياسي-اقتصادي اين سوي زمين جز با حضور آگاهانه مردمي كه اراده برتر ديكتاتور و طبقه سياسي-اقتصادي پيرامون او – تحت هر عنواني – را به چالش مي‌كشند سامان نمي‌يابد كه اولين منزلي كه «اصلاحات» ويران مي‌كند منافع سياسي-اقتصادي ديكتاتور و چاپلوسان و مزدورانش است ….


تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .

۱۳۸۲/۱۰/۱۵

آنکه نآموخت از گذشت روزگار

از آن صبح كه بم لرزيد و پديده اي از قوانين جاري طبيعت در آن رُخ نمود 11 روز گذشته است . در اين مدت آنچه گفتني بوده ، آمده است و آنانكه دستي بر آتش دارند و قوتي در قلم بازگفته‌اند آنچه را هزاران بار تكرار شده‌ و از پس هر حادثه‌اي به باد فراموشي سپرده شده است تا دگر باري رسد كه گزيدن انگشت پشيماني را لازم شود .

در اين روزها بارها براين غم گريستم . هر زمان كه دانه‌هاي اشك از گونه هايم سرازير مي‌شد به ياد مي‌‌آوردم شور بختي قومي گرفتار را كه بنيان زندگيشان ، همه آنچه كه وجود داشته ، بر باد فنا رفته است ؛ اما در همان زمان تصوير قوم بزرگتري را مي‌ديدم به نام ايرانيان كه تنبل ترين شاگردان كلاس تاريخ ، اكثريت مطلق را در ميان آنها دارند .

در آن هنگام كه منجيل و رودبار زلزله را تجربه كرد هزاران به ظاهر كارشناس ، باد در گردن از اظهار فضل هاي علمي‌شان ، روشهاي مقابله با زلزله را بازگو مي‌كردند و مي‌گفتند آنچه را «بايد» كرد . با گذشت ايامي نه چندان طولاني از آن فاجعه احساسات جريحه‌دار شده فروكش كرد . دانشكده هاي مهندسي عمران گسترش يافت و تابلوهاي مراكز جديدي بر بالاي ساختمان ها نصب گشت كه هان ! آمده‌ايم كه زلزله را ريشه‌كن سازيم ! حاصل اما باز ديوارهاي خشت و گلي‌اي بود كه در منجيل و رودبار سرپناه روزهاي تكاپو و شبهاي خستگي ساكنان اين ديار را بنا نمود . از آن قوم كه هر يك عزيزي را از كف داده بود كمتر كسي درسي آموخت كه حتي آنكه در اين انديشه بود نه دانشي داشت و نه «مسؤولي !» بود كه او را ياري دهد .

« بم » تاوان همان درس نآموزي است . اما انديشيده‌ايم كه جز كاهلي كدامين انديشه ما را از انديشه خطرهاي فردايمان بازمي‌دارد ؟ اين سستي ، ريشه در «ما»ي بزرگتري دارد به نام «شرقيان» ؛ همانان كه در انديشه شان نيروي «اله» است كه آنان را در برابر آفات و بلايا مصون مي‌دارد . همين است كه از تكاپو و فعاليت باز مي‌ايستند كه «خدائي» هست كه به آنها «لطف» كند و شر را از آنان دور سازد . گواهش زنده و حاضر پيش روي ماست . ژاپن و كاليفرنيا و مالزي –كه اين آخري اينچنين انديشيدن را به كناري نهاده است- ساكنان همين «دهكده جهاني»اند . آن هنگام كه از يك ساكن كشوري از کشورهای منطقه آسياي جنوب شرقي پرسيدم كه شما در دنيا به چه كس باور داريد دستش را مشت نمود و محكم بر سينه خود زد و گفت :Myself : خودم ؛ و ادامه داد : من هر كاري را كه بخواهم با «نيروي خودم» در جهان انجام خواهم داد . از دينش پرسيدم . پاسخ داد : دين چيست ؟ و آنهنگام كه مفهوم دين را برايش بازگو كردم دريافتم كه لائيك است و در دنيا فقط و فقط «خود» را و «نيرو و اراده‌اش» را باور دارد . اين حديث بي‌دينان است ؛ در نگاه ما كه خود را مسلمان مي‌دانيم ( به فرنگ رفتم مسلماني ديدم ؛ به وطن بازآمدم مسلمان ديدم ! ) دعا و نيايش به درگاه آفريدگار پس از تلاش و تكاپو است و آنجا كه دستها همت خود را به تمامي به ميدان آورده است و عنان حاصل كار از دايره قدرتمان بيرون شده است دستها به قصد نياز به آسمان بلند مي‌شود ؛ جاي جاي دينمان تحريف است و انحراف و كج‌فهمي ….

«ايران» در اين 11 روز بر «بم» گريست كسي اما به ياد نياورد هر سال در همين سرزمين 22 هزار نفر در تصادفات رانندگي جان مي‌بازند و كمتر فاجعه‌اي در ابعاد بم در ميان جاده رخ مي‌دهد كه اينچنين ابراز احساسات –تخصص ما ايرانيان- را برانگيزد كه حتي اگر چنين باشد هرگز نه كمكي مالي برايشان جمع مي‌شود و نه همدردي عاطفي‌اي ؛ هر سال خانواده هائي در تمام ايران به وسعت «بم» بر كشتار خاموش عزيزانشان مي‌گريند ، نهادي اما نيست كه اين درد را مرهم بجويد و درمان كند ؛ خانه از پاي‌بست ويران است ….

در ميان آنهمه خبر غمبار كه گهگاه به خبر زنده بيرون آمدن هموطني از آوار گور تا ديروز خانه ، لبخندي را بر لبها مي‌نشاند هواپيماهاي نظامي آمريكا پس از سالها از آن ارديبهشت كه با نام طبس –كه از قضا آنجا نيز زلزله‌اي مرگبار را تجربه كرده است-گره خورده است اينبار نه براي آزادي هموطنانشان كه براي ياري هم ميهنانمان در خاك ايران فرود آمدند و پچ پچ ها آغاز شد كه روابط ميان اين دو دشمن هيچگاه اينچنين گرم نبوده است و هر چه سريعتر بايد نان مذاكره و آشتي را در تنور سياست چسباند . چراغ سبز از آن سوي آبها زده شد ، سياستمداران حاكميت اما چون هميشه پاسخي كليشه‌اي دادند كه «آنها» ميدانند چه بايد بكنند كه اعتماد ما جلب شود . آنچنان شرايط مناسب بود كه هياتي سياسي قصد سفر به ايران نمود .

معمر قذافي در ميان رهبران جهان به كارهاي عجيب شهره است ؛ ‌از به يكباره منحل كردن تمام وزارتحانه ها تا چريكهاي زن را تنها محافظان خويش ساختن . اما او هنري دارد كه كمتر رهبري در خاورميانه چون اوست . او تهديدها را به خوبي مي‌شناسد و آنها را به بهترين فرصتها بدل مي‌سازد . در همين ايام با قبول مسؤوليت سقوط آن هواپيما و پرداخت غرامت و پذيرش داوطلبانه پروتكل الحاقي و بازرسي هاي سازمان بين‌المللي انرژي اتمي در مقابل لغو تحربمها حيات ملت خود را بيمه كرد . هم او به ايران و كره شمالي نيز توصيه كرد راه او را پي گيرند .

وزير راه بارها در مقابل پرسش خبرنگاران و نمايندگان در مورد فرسوده بودن ناوگان هوائي «لغو تحريمها» را يگانه پاسخ مي‌داند ، وزير امور خارجه اما در واكنش به لغو موقت تحريمها براي امكان ارسال كمك هاي دولتي و مردمي از آمريكا براي مردم بم اعمال تحريمها را اقدامي «ابتر» معرفي مي‌كند !

حديث درس نآموزي ما ايرانيان و فرصت سوزي‌هايمان را آيا انتهائي هست ؟

۱۳۸۲/۱۰/۱۲

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

همچنان كه پيش از اين آورده‌ام حدود شش ماه پيش (خرداد 82) با انتشار مقاله «پايان سكوت ايرانيان» در سايتهاي اينترنتي (گويا ، سياه سپيد و ايران امروز) دور جديد فعاليت هاي سياسي‌ام را شروع كردم . از آن پس مقالاتم به طور پراكنده در سايتهاي فوق درج مي‌شد . اين همكاريهاي نامنظم و پراكنده به همكاري مستمر اين قلم با نشريه اينترنتي سياه سپيد و وبلاگ گروهي خاكستري انجاميد .

از همان زمان دوستان پيشنهاد ايجاد يك وبلاگ شخصي را مطرح مي‌ساختند . اين كار انجام شد اما وبلاگ نگارنده به جاي يك وبلاگ فعال به آرشيو مقالاتم تبديل گشت . پيشنهاد دوستان مبني بر تغيير فرمت بسيار ساده و كليشه‌اي وبلاگ و فعال ساختن آنرا جدي نمي‌گرفتم تا اينكه دوست عزيزي از ديار اهل قلم با استدلال و منطق اين درخواست را مطرح كرد و چقدر به دلم نشست ، از آن گذشته برخي مطالب جنبه شخصي پيدا مي‌كنند و وبلاگ گروهي مكان مناسبي براي انتشار آنها نيست .

از آنجا كه آشنائي مختصري با طراحي وب دارم از چند تن از دوستان كمك طلبيدم اما هر چه بيشتر گشتم كمتر يافتم ؛ آناني هم كه توانائي طراحي داشتند به عناوين مختلف از ياريم سر باز زدند ؛ اين قلم نيز كه به هيچ عنوان به مچ گيري افراد حين دروغ گفتن ( مگر اينكه سياسي باشند و دروغ سياسي بگويند ! ) عادت ندارد هيچ نگفت . آستين ها را بالا زدم و چند ساعت به يك قالب ساده ور رفتم و نتيجه اوليه فرمتي بود كه احتمالا در چند روز گذشته برخي از دوستان ديده‌اند .

در اين چند روز بعضي دوستان بر سر اين قلم منت نهاده و انتقادات و نظرات خود را منتقل كردند . حاصل همان است كه امروز پيش روي شماست . اصل را بر سادگي و پرهيز از شلوغي هاي رايج در بسياري سايتها نهادم كه لازمه يك سايت سياسي-اجتماعي هم همين است . از اين پس به ياري خداوند هر چند روز با مقاله يا يادداشت جديدي در خدمتان خواهم بود . اين وبلاگ بنا را بر ارتباط دو طرفه خوانندگان و نگارنده نهاده است . بسيار متشكر خواهم شد اگر با نظرات خود محيط صميمانه اي را براي گفتگو و اظهار نظر فراهم سازيد .