استاد ارجمند و دوست گرانقدرم جناب آقاي صف سري در يادداشتي در وبلاگ خود به طرح اين پرسش پرداختهاند كه ما (نسل پيشين) چه كرده ايم ؟ سياه مشق زير نگاه ديگري است به پرسش نمادي از نسل پر شور انقلاب ؛
استاد ارجمند .
حكايت اين پرسش را پيش از درون نسل پر شور شما از اعماق پاك هزاران جواني شنيدهام كه هر روز و هر روز در خفا و در خلوت از به هم ريختن نظم پيشين ميپرسند و علت آن . نسل پيشين اما كمتر جواب قانع كنندهاي دارد جز آنكه آنچه ما در پي آن بوديم نبود آنچه امروز در برابرمان است ؛
در هر كوي قلمي در غلاف سكوت مييابي و انديشمندي به كنج نشسته ؛ چه آنچه امروز بر پير و جوان اين مرز و بوم ميرود با هيچ ميزان سنج عقلي و عرفي و شرعي نمره قبولي نميگيرد و همين است كه به هم ريختن نظم پيشين كه هيچ ، تمام جانفشانيها در اين راه را نيز بياعتبار ميسازد ؛ هم از اين روست كه جانباز بخت برگشته گرفتار آنهنگام كه به ياد كارمند اداره ميآورد رزم بيامانش را به ميدان خون و شهادت و ايثار با ترشروئي او مواجه ميشود كه : ميخواستي نري ! حتما يه سود و منفعتي برات داشته ! برو حقتو از اونائي كه دمشون رو كلفت كردي بگير ! و چهره او كه سر در گريبان به گذشته خويش ميانديشد و پاسخي نمييابد دل هر آزادهاي را به درد ميآورد .
به هيچ رو قصد دفاع از رژيم پيشين ندارم كه آنچنان سابقهشان عيان است كه جاي هيچ دفاعي از آنان جز در نگاه آنان كه زمان ربع قرن است برايشان ايستاده ، نيست . غرض آنكه دامنه گسترده اعمال نادرست كوته فكران آنهم زير لواي پرچم دين كه در هيچ قاموسي جز عقيده خودشان رنگ مشروعيت ندارد تا چه سان همه چيز را به زير علامت سوال ميكشاند ؛
باز گردم به آن پرسش . بخش بزرگي از اين پريشان حالي نسل پيشين و روبرو شدن با اين پرسش در اين نكته نهفته است كه : ايرانيان معمولا ميدانند چه نميخواهند اما نميدانند كه چه ميخواهند ! و همين حديث است كه از سالهاي آغازين پيروزي انقلاب عنان از كف بخش موثري از حاملان انقلاب به زور ستاند و رفت آنچه خود نيك ميدانيد كه اين روزها با مرگ حاكم شرعش بخشي از آن برهه بار ديگر زنده گشته است و در تيغ نقد تاريخ بار ديگر زنده و رقصان عبرتش به رخ ما ميكشد .
همان ندانستن است كه هيجانهاي فرو خفته را به پاي صندوقهاي راي دوم خرداد كشاند تا روزگار ما اين دو نسل نآموخته پند روزگار را ، همزمان سياست كند ؛ كه تاريخ را نشايد كه چند باره تكرار شود . امروز بار ديگر همان قصه است . نميدانيم در پي چه هستيم و حداقلمان كدام است و مسيرمان كدام . حيرانيم و هيجان زده . نسل پيشين شايد بيشتر ؛ تا به گاه شكوفائي غنچه نتيجه با ذوق زدگي پاسخ نسل نو دهد كه اين بود آرمان ما ! و از خجالت سالها بي پاسخي به در آيد .
همان انديشه كه آنچنان در پي انتخاب آن روحاني خوش چهره هيجان يافت كه عيان گفت ما اصلا براي شكست آبرومند آمده بوديم . اين انديشه مغز متفكر اصلاحاتش بود كه البته براي همين تحليل صادقانه اما غير قابل پذيرش از چونان كسي و نشان دادن مسير هر چند با درصدي از سعي و خطا تاوانش پرداخت نمود . امروز در كدامين وادي سير ميكنيم ؟ آينده را در طالع كدام نحله ميبينيم ؟ و چرا ...؟
آيا امروز نيز بيبرنامه و بيعبرت براي يك شكست البته خالي از آبرو آمدهايم ؟
يا درسهايمان از تاريخ آموختهايم و آمدهايم براي ماندني با راهي روشن و افقي دست يافتني و مطلوب . شواهد اين روزها كه جز اين نشان ميدهد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً فقط در مورد موضوع این نوشته نظر بدهید. با سپاس!